" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_289 ولی رسول ب آقامحمد میگفت! نمیخاستم کسی ازین موضوع چیزی بدونه! برای
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_290
بادیدن ارسلان اخمی بین ابروهام نشست!!
زیرلب ازشدت تعجب اسمشو صدا زدم که سریع رو کرد سمت راننده!
_خب...سامان باتو کاری ندارم! برو عمارت! برای بقیه کارا!
سری تکون داد و سوار ماشینش شد و رفت!
+به این بدبختاهم رحم نمیکنی ؟
پوزخندی زدم و با حالت مسخره ای گفتم:
+افشین!؟؟
_مسخره بازی درنیار!
بشین !!
نشستم روی صندلی که روبروم نشست...
بی حرف خیره شدم بهش که بعداز چنددیقه؛ نگهبان باغ دوفنجون قهوه رو روی میز گذاشت و رفت..
+نمیخای حرف بزنی؟
اخمی کرد و فنجون رو نزدیک لبش گرفت..
_حرفایی که میزنم خیلی تلخه! حداقل برای تو!
تویی که توی این چندماه صددرصد وابسته آرام شدی!
+خیلی سختته بگی آرام خانوم؟
پوزخندی زد و گفت:
_یادمه اولین روزی که تو دانشگاه دیدمش خیلی زود صمیمی شدیم!
هرچند زیاد باهم نبودیم!
ولی تو همون چندماه حسابی وابسته هم بودیم!
+خب؟؟؟
گلوش رو با قهوه تازه کرد و ادامه داد:
_کلی قرار مدار گذاشتیم!
کلی نقشه کشیدیم برای زندگیمون!
+اوم... بهم رسیدین بالاخره؟
اسمش چی بوده؟
میتونم کمکت کنم؟
_تو واقعا نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟؟؟
من و آرام جفتمون وابسته هم بودیم!
چرا نمیخای بفهمی که گند زدی به رویای جفتمون؟؟
+چی ؟ من؟
_تو! خود تو! آخ ....آخ که نمیدونی چه بساطی درست کردی !
با قدم نحست تو زندگی آرام تموم آرزوهای منم خراب شد!
بلند شد و تکیه داد به میز...
ب در خیره شد و گفت:
_ دوسش داشتم!
ولی خیلی دیر منو شناخت!
بدجور این آخریا وابسته هم بودیم!
دوسم داشت !
تموم صبرش رو به کار گرفت تا کارام رو جور کنم و بریم سر خونه زندگیمون!
کی رو میگفت؟
آرام من رو میگفت؟
همون کسی که الان تو خونه من خوابیده؟
+چرا چرت میگی!
فکر نمیکنی داری اشتباه حرفتو میزنی؟
سری به حالت تاسف تکون داد و گفت:
_اشتباه کار تو بود ! که بدون شناخت آرام وارد زندگیش شدی و عاشقش شدی!