eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_346 اشکامو پاک کردم و از درد و کوفتگی بدنم که اثرات مریض شدنم بود ؛ به
•{🖤🤍}•• ‌ بی‌اختیار بلند شدم و سمت در قدم برداشتم !.. در قفل بود و تلاش های من برای باز کردنش ، بی فایده ! +درو باز کن حا..حالم خوب نیست ! خیلی جدی و خونسرد ، پتو و بالشتی از کمد دیواری درآورد و روی زمین انداخت .. دراز کشید و پتورو دورش پیچوند .. _خودتو زیادی بالاگرفتی آبجی .. خنده ای کرد... _فردا صبح محضر وقت گرفتم .. شناسنامه جدید گرفتم برات تووپپ .. بله رو که گفتی دوسه روزی میریم ماه عسل .. بالاخره هرچی باشه ، تازه عروس این عمارتی .. دستم رو دستگیره خشک شد و برگشتم سمتش ! نشستم رو تخت و خیره شدم بهش!! _اینجوری مث عزرائیل بالاسرمن نشین ..بگیر یه چرت بزن باید بریم خرید .. +خسته ن..نشدی ازین همه چرت و پرت گفتن؟ همینجوری ب...برای خودت میبری و می..میدوزی؟ _شروع شد باز؟! عقد کنیم باهم راحت باشیم حداقل ! لبخند شیطونی تحویلم داد که جیغ زدم: +غیرتت کجا رفته بیشر*ف؟؟ من شوهرم اون ور داره از دوری من دق میکنه ! بچم داره از شدت استرس پس میوفته ! بعد تو اینجا نشستی داری چرت و پرت بهم میبافی؟ خجالت نمیکشی تو؟! قلبم تند تند میزد و گویی میخواست از کار بیوفته ! _هرچقد میخوای جیغ بزن .. ولی دیگه دیره .. محضر رزرو شده .. همه برا جشن دعوت شدن .. میدونی که ..!!؟ اهالی این عمارته و عقاید مزخرفشون .. برای عروس ارباب زادشون ، حسابی برنامه ریختن ! چشمام از شدت عصبانیت درحال دراومدن بود! چی داشت میگفت؟! شوخی میکرد یا چی؟ میخواست حرص منو دربیاره؟ +ب...ببین ! اگه بر..برای شوخی داری چرت میگی ، اصلا شوخی خوبی نیست ! تکونی خورد و بالشتشو میزون کرد .. _اصلنم شوخی ندارم ! فردا ساعت ۹ قرارمون . میبینمت .. زیادم حرف بزنی ؛ حوصلم سرمیره .. اونوقته که خودتو بچتو باهم تبدیل به غذای جیمز میکنم .. +جیمز کدوم خریه؟ _خر نی .. همه چیز منه .. پسرمه .. +پسر؟ مگه تو پسر داری؟ _آره .. چهارسالی میشه که دارم .. شخصیت باحالی داره ! ندیدیش؟ +ن...نه ! تعجب کرده بودم ! ارسلان پسر داشت و من نمیدونستم؟! سمت پنجره خیز برداشت و پرده پنجره رو کنار زد .. _بیا ببین عمرمنو ! کنارش وایستادم و انگشت اشارشو دنبال کردم .. با رسیدن به کلبه کوچیکی که برای خونه سگ بود، کفری پرده رو کشیدم ! +دیوونم کردی ا..ارسلان ! بس کن !