" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_346 اشکامو پاک کردم و از درد و کوفتگی بدنم که اثرات مریض شدنم بود ؛ به
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_365
بیاختیار بلند شدم و سمت در قدم برداشتم !..
در قفل بود و تلاش های من برای باز کردنش ، بی فایده !
+درو باز کن حا..حالم خوب نیست !
خیلی جدی و خونسرد ، پتو و بالشتی از کمد دیواری درآورد و روی زمین انداخت ..
دراز کشید و پتورو دورش پیچوند ..
_خودتو زیادی بالاگرفتی آبجی ..
خنده ای کرد...
_فردا صبح محضر وقت گرفتم ..
شناسنامه جدید گرفتم برات تووپپ ..
بله رو که گفتی دوسه روزی میریم ماه عسل ..
بالاخره هرچی باشه ،
تازه عروس این عمارتی ..
دستم رو دستگیره خشک شد و برگشتم سمتش !
نشستم رو تخت و خیره شدم بهش!!
_اینجوری مث عزرائیل بالاسرمن نشین ..بگیر یه چرت بزن باید بریم خرید ..
+خسته ن..نشدی ازین همه چرت و پرت گفتن؟
همینجوری ب...برای خودت میبری و می..میدوزی؟
_شروع شد باز؟!
عقد کنیم باهم راحت باشیم حداقل !
لبخند شیطونی تحویلم داد که جیغ زدم:
+غیرتت کجا رفته بیشر*ف؟؟
من شوهرم اون ور داره از دوری من دق میکنه !
بچم داره از شدت استرس پس میوفته !
بعد تو اینجا نشستی داری چرت و پرت بهم میبافی؟
خجالت نمیکشی تو؟!
قلبم تند تند میزد و
گویی میخواست از کار بیوفته !
_هرچقد میخوای جیغ بزن ..
ولی دیگه دیره ..
محضر رزرو شده ..
همه برا جشن دعوت شدن ..
میدونی که ..!!؟
اهالی این عمارته و عقاید مزخرفشون ..
برای عروس ارباب زادشون ،
حسابی برنامه ریختن !
چشمام از شدت عصبانیت درحال دراومدن بود!
چی داشت میگفت؟!
شوخی میکرد یا چی؟
میخواست حرص منو دربیاره؟
+ب...ببین !
اگه بر..برای شوخی داری چرت میگی ، اصلا شوخی خوبی نیست !
تکونی خورد و بالشتشو میزون کرد ..
_اصلنم شوخی ندارم !
فردا ساعت ۹ قرارمون .
میبینمت ..
زیادم حرف بزنی ؛ حوصلم سرمیره ..
اونوقته که خودتو بچتو باهم تبدیل به غذای جیمز میکنم ..
+جیمز کدوم خریه؟
_خر نی ..
همه چیز منه ..
پسرمه ..
+پسر؟
مگه تو پسر داری؟
_آره .. چهارسالی میشه که دارم ..
شخصیت باحالی داره !
ندیدیش؟
+ن...نه !
تعجب کرده بودم !
ارسلان پسر داشت و من نمیدونستم؟!
سمت پنجره خیز برداشت و پرده پنجره رو کنار زد ..
_بیا ببین عمرمنو !
کنارش وایستادم و انگشت اشارشو دنبال کردم ..
با رسیدن به کلبه کوچیکی که برای خونه سگ بود، کفری پرده رو کشیدم !
+دیوونم کردی ا..ارسلان !
بس کن !