•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_40
من هرجور شده باید به این قضیه پی ببرم!
ازدست رادین حسابی عصبانی و ناراحت بودم...
میدونستم قهرمون به ۲۴ ساعت هم نمیکشه....ولی ...ای کاش یکم خودشو کنترل میکرد...
دلم تازه داشت گرم میشد...
اینکه داداش دارم..!
اینکه احتراممو داره!
اینکه ...
بغض بدی گلومو گرفته بود...
کلافه بودم!
خسته بودم!
ازروزای تکراری!
اینکه همش دعوا و گریه و...
با صدای رادین اشکامو پاک کردم...
رادین:آرام! ....ببخشید! من...حالم خوب نبود! دست خودم نبود! ببخشید! اشتباه کردم....
جوابی ندادم ...
همیشه اشتباه میکنه!
همیشه هم دست خودش نیست!
همیشه ام به صلاح من کارانجام میده!
همیشه به خاطر خودم دروغ میگه و پنهان کاری میکنه!
پتورو کشیدم رو سرم و سعی کردم بخوابم...
رادین هم چنددفعه ای صدام زد ولی زود خسته شد و رفت...
نمیدونم چقدر فکر کردم که آخر خوابم برد.....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
صبح با صدای ضربه های بلند و پشت سر هم در بیدار شدم...
سرمحسابی دردمیکرد و چشمام داشت درمیومد..
بیحال پتورو انداختم اونور و بلند شدم ...
یاد دیشب افتادم...
سیلی...:)
شوخی من!
عذرخواهی رادین!
ولی فایده ای نداشت...
رادین: آراام! توروقرآن درو باز کن! حالت خوبه؟ آرامم!
درو آروم باز کردم ...