" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_60 نباید چیزی میگفتم! نباید میگفتم:رادین! من میترسم از دستت بدم! داداشی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_61
رادین پوفی کشید و نشست روبروم!
_اونکمپوتو بخور ! من میرم بیرون ! برمیگردم! تابرگردم باید تمومش کرده باشی!
دلم شور میزد....
آنی حالم بد شد!
نگران شدم!
نکنه بره و دیگه...
نفسام تند شده بود و قلبم تند تند میزد...
+ن..ن...ر..و!
دست رادین روی دستگیره در خشک شد..
سوالی نگام کرد ...
توچشام اشک جمع شده بود...
هرلحظه ای ممکن بود سرازیر بشه!
اومد کنارم!
_آرام توروخدا حرف بزن! به خاک مامان بابا قسمت میدم حرف بزن!
قسمم داد!
راهی نداشتم...
+م..من...ن....ن..باید...حر..ف ب..بزنم!
_چرااا! از چی میترسی! من که هستم!
+ا..از...همی..ن م...میترسم!
رادین خواست حرف بزنه که دکتر وارد اتاق شد...
رادین:سلام آقای دکتر!
_سلام پسرم!
معاینه کوتاهی کرد و گفت:
_خوب دختر خوب شما دیگ مرخصی!
لبخندی رو لبم اومد...
رادین:خداروشکر!
دکتر:آقای مستوفی یه لحظه...
رادین و دکتره رفتن بیرون....
وااا! مگ غریبه ام!
بلند شدم و لباسامو آروم آروم پوشیدم...
رادین اومد تو ...
اخماش حسابی توهم بود...
سرمو انداختم پایین...
حساس شده بودم!
باکوچکترین اخم رادین بغضم میگرفت....
+د..دا..داشی؟
سرشو آورد بالا و با لبخند نگام کرد...اخماش محو شد...
_جون داداشی؟
+چ..چیشده؟
_هیچ!
زود بپوش که بریم خونه!
سریع لباسامو پوشیدم و با رادین ازبیمارستان زدیم بیرون...
سمت ماشین پژو رفتیم...
رادین:هوووییی اخماتو باز کن!
حامد !!!! بریم خونه کارت دارم!
حامد:سلام آرام خانوم!
به زور لب زدم..
+س..س..سلا..م!
نشستیم تو ماشین و راه افتادیم سمت خونه...
پنجره رو باز کردم و دستمو گذاشتم رو در...سرمو بردم بیرون...
حالم خوب نبود!اسمش این بود ک مرخصم وگرنه ....
لحظه ای تهدید های ارسلان از ذهنم بیرون نمیرفت!