•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_9
مشغول خوردن صبحونه باشکوه بودیم.
آرام بدجور تو فکر بود..ه
+اهم...آرام؟
_....
+هوشت؟کجایییی؟؟
_هوم؟
+میگم چیشده؟
_چیشده؟
+آرام!
_آاان نه چیزی نیست!.
زیر چشمی زیر نظر داشتمش...
نه...این یه چیزیش هس!
+آرام چیشده ؟
_چیزی نیست!
+د اگه من تورو نشناسم که باید برم ....هوووف!
_امم...میگم...میشه من ...چیزه...
+چیزه؟
_برم...
+کجا؟
_دانشگاه!
لقمه ای که تو دستم بود رو پرت کردم روی سفره..
بزار یکم اذیتش کنم...
_نه!
مظلوم بهم خیره شد!
خر شرک!!
_چ..چ..چرا!!!؟؟؟
+چون من میگم!
از سر میز بلند شد..
_باشه...خدافظ!
+بشین!.......