" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_97 دستمو گذاشتم زیر چونم و با لبخند نگاش کردم... خیلی آروم دستمال کاغذی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_98
بعدازاینکهحسابکردم،سمت ماشین قدم برداشتم...
سوار شدم و خواستم استارت بزنم که قیافه بهم ریخته آرام توجهمو جلب کرد....
پرسشگرانه نگاش میکردم....
ولی نیم نگاه هم بهم ننداخت...
بدجور ریختم بِهَم...
۹۰ درصد فکر میکردم که منو رد میکنه!
کی دلمو باخته بودم؟
من به این دختر دلمو باخته بودم!
اشک تو چشاش جمع میشد یا بغض میکرد دنیا رو سرم خراب میشد!
کلافه استارت زدم و راه افتادم...
هرکار میکردم آروم نمیشدم!
غم بزرگی تو دلم نشسته بود!
آرام با روح و روانم بازی میکرد!
یه دیقه خوب بود یدیقه بد!
یدیقه میخندید یدیقه بغض میکرد و میشست گوشه...:)
تو فکر بودم که آرام گفت:
_چقدر مونده برسیم؟
نفس عمیقیکشیدم و سعی کردم خوب جواب بدم:
+ازشهر خارج شدیم!...نیم ساعت دیگه میرسیم...
تا اینو گفتم آرام سرشو تکیه داد ب صندلی و چشماشو بست.....
تقریبا چهل دیقه توراه بودیم...
جاده بدجور کلافمکرده بود...
ماشینو سریع پارک کردم ...
کمربندمو باز کردم ...خواستم آرامو صدا بزنم که دیدم خیلی مظلوم سرشو تکیه داده و خوابه....
دلم نمیومد بیدارش کنم....
غرق صورتش شده بودم!
این دختر خیلی مظلوم بود!
خیلی تو دل برو بود!
با انگشتام چشمامو ماساژ میدادم...
سردرد بدی اومده بود سراغم...
نیم نگاهی بهش انداختم....
+آرام خانوم؟
هیچ عکس العملی نشون نداد...
+آرامخانووم؟
سرشو تکونی داد...
+آرام خانووم رسیدیما؟°!!!!!
چشماشو آروم باز کرد...
چشماشو خواب آلود بهم مالید و گفت:
_ببخشید...خوابم برد...