قشنگا یه نکته خیلی مهم بهتون بگم .
رمان قشاع مهم تر از رمان مهمون ناخونده هست.
من میخام اول رمان قشاع رو تموم کنم بعد برم سراغ مهمون ناخونده🤍🤓
پس پارتهای رمان مهمون ناخونده از چنل حذف میشه.
هرموقع خواستم ادامه بدم دوباره پارتگذاری میشه✅♥️
ممنونم ازینکه همراهی میکنید و انرژی میدید😌
عاشق تک تکتونم.
🤍💜🤍💜🤍
آن خدایی که به قلبم غم داد..
خود او باران داد!🌧
زندگی با عطش ثانیه ها میگذرد!
میشود ثانیه را جریان داد:)
#شعر
#حس_خوب
@CafeYadgiry🪐
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_173 آیفونو گذاشتم و درو بازکردم تا رادین بیاد... هنوز تصویرحامد پیدا ب
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_174
اونقدر فکر کردم که مغزم پوکید!
_گشنمه.
پوکر نگاش کردم ک گف:
_جون رادین پاشو یه املت بزن بخوریم...دلم ضف کرده!
+نوچ..اون دفه ای خواستم درست کنم تخم مرغارو به فنا دادی... تخم مرغ نداریم...
_گوشیمو بده...کنارته..
گوشیشو دادم دستش .
بلند شد و سمت اتاقش رفت...
روی همون کاناپه دراز کشیدم ک چشمام گرم شد..
صدای زنگ آیفون خوابمو پروند .
+رادین.... هاییی رادین..
_یاواش...چته تو. عه..پاشو غذا آوردن..
بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم..
با دیدن پیتزای روی میز آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
+اوهوع... چیشده که ش...شما انقدر دست و دلباز شدین؟
_گشنمه ...بعدا جوابتو میدم!
گازی به پیتزای تو دستش زد که نگاهی به پیتزای خودم انداختم...
خواستم بر دارم که دلشوره بدی تو جونم افتاد!
گذاشتم سر جاش و خیره شدم ب رادین..
+رادین!
_اوممم...باه باه..هان چیه؟!
+م..من دلشوره دارم! ح..حامد!
_گفتم که! اون مث گربه هفت تا جون داره!چیزیش ن می شه!
حالا بزار غذامو کوفت کنم!
+کوفت کن!
چشم غره ای رفت که بلند شدم..
_بشین غذاتو بخور آرام!
با لحن تند گفتم:
+نمیخورم!
_بیا گفتم!
+گفتم نمیخام!
نزدیکش شدم ..
+رادین چرا اونجوری باهاش حرف زدی! عادت داری از طرف یکی دیگه حرف بزنی؟ اون طرف خودش زبون نداره؟ من اگه نمیخاستم و دوسش نداشتم عمرا نمیزاشتم حرفی بزنه و ردش میکردم!
اگه بلایی سر خودش بیاره میدونی چی میشه؟
_نه چی میشه؟
+رادین دارم جدی صحبت میکنم !!
تیکه پیتزاشو انداخت تو جعبه و بلند شد.
_من دیگه کاری به زندگیت ندارم!
دیگه دخالت نمیکنم.
هیچ ربطی به من نداره!
خودت میدونی و خودت!
از کنارم رد شد و رفت...
پوف کلافه ای کشیدم و رفتم جلوی آینه وایستادم..
لباسامو پوشیدم که با کلافگی گفت:
_کجا داری میری آرام!
+دارم میرم پیششون!
ببینم خزعبلات تورو باور کردن یا نه!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_175
باصدای گوشیم سمت میزعسلی رفتم و برداشتمش..
+سلام ..
_آرام ! هیق..
+الو..نرگس؟
_آرام بدادم برس!
آرام بدبخت شدم!
+چیشده نرگس چرا گریه میکنی !
_حامد ...ارام حامد تصادف کرده...آرام یه کاری بکن...
پاهام توان نگه داشتن وزنمو نداشتن...
خودمو انداختم روی دسته مبل که صدای رادین دراومد:
_چیشده ..
اشکام شروع به ریختن کرد..
+ک...کدوم بیمارستانین الان؟
_رجایی...
گوشیو قطع کردم و خواستم برم که رادین داد زد:
_آرام با توام! چیشده!
جیغ زدم:
+همینو میخواستی؟ دلت خنک شد؟ نگفتم حواستو جمع کن؟ نگفتم یه بلایی سرش میاد؟ حامد تصادف کرده! میفهمی؟ تصادف ! حالش خوب نبود! من میدونستم! حالش بد بود که پشت فرمون نشست و الان به این وضعه!
رادین !!! یه مو از سرش کم بشه مقصرش تویی!
گفتم و زدم بیرون..
قلبم بازی درمیاورد و گاهی نمیزد.
عمق وجودم درحال سوختن بود!
چرا انقدر بد شانس بودم؟
خدایا منو میبینی؟
چرا تا میام به یکی تکیه کنم اتفاقی میوفته که قلبم میشکنه؟
اما من طاقت این یکیو ندارم!
روحم میمیره!
جسمم نابود میشه!
مگه من حق خوشبخت شدنو ندارم؟
مگه نباید یه روزاز عمرم خوش باشم و بدون گریه و بحث بگذره؟
بدون نگرانی و استرس؟!!!
+دربست؟
سوار ماشین شدم و بعد ۱۰ دیقه رسیدم بیمارستان...
+ب..ببخشید ا..اتاق آقای ح..حامد هاشمی کجاست!
_عزیزم حال شما خوبه؟ رنگت خیلی پریده!
+شم..شماره اتاق..!
_نسبتی دارین باهاشون؟
سری تکون دادم که گفت:
_تصادفشون ناجور بوده...متاسفانه کارشون به کما کشید:)
دستمو گرفتم به میز ...
صدای سوت یکسره گوشمو کر کرد..
نشستم رو صندلی تا نیوفتم...
دهنم مث ماهی باز و بسته میشد و تشنه یذره اکسیژن بودم!.
قلبم یاری نمیکرد و داشت جونمو میخورد..
نرگس بدو بدو سمتم اومد و روبه پرستار گفت:
_چی بهش گفتی مگه!
پرستاره ترسیده بود و چیزی سرهم کرد و گفت..که اصلا متوجه نشدم:)
نرگس نشست کنارم و بغلم کرد که هقهقم تا آسمون رفت:)