eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.1هزار دنبال‌کننده
867 عکس
232 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروفای‌مورد‌علاقه‌من: @CafeYadgiry💙💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وایییییی‌تاعرض‌وجودم درکش میکنم:)🥀😂 پ.ن: بنده میز اول و روبروی مراقب بودم:)❤️‍🩹🙂 @CafeYadgiry
گذشت زمانیکه آدما دغدغه چهل تا خونه اونورتر خودشونم داشتن.این روزا دیگه کسی کسیو گردن نمیگیره.یه کوچولو ناله کنی و ضعف نشون بدی و احساس کنن به کمک نیاز داری،باهات عین جذامیا رفتار میکنن.زود دورتو خالی میکنن.شده عین قانون جنگل. ضعیف باشی حذف میشی.پس بجای غر زدن.خودتو بساز و قوی کن... @CafeYadgiry♥️
Alan Daghi Nmifahmii Remix (320).mp3
9.43M
تودیگه‌تموم‌شدی‌واسم...ایندفه‌بخداقسم:)✅🤞 @CafeYadgiry♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_214 کلافه از وضعیت بلاتکلیفی که توش بودم...و خوشحال ازینکه حامد هست! بر
•{🖤🤍}•• ‌ چشم غره ای رفتم و گفتم؛ +من خسته ام...بای. حامد: عه آرام کجا! +میرم کپمو بزارم! اجازه روصادر میکنید؟ _عفت کلام کجا رفته خانومی؟ دستامو مشت کردم و سمتش خیز برداشتم که یه قدم عقب رفت.. +خانومیو زهرمار ! دیگه به من نگو خانومی! _چشم خانومی! دندون قریچه ای کردم و خودمو انداختم رو مبل... پتورو کشیدم رو خودمو و داد زدم: +ببینم صداتون دراومده و جیغ و داد کردین پرپرتون میکنم! دارم از بیخوابی شهید میشم! پس آدم باشید! حامد با حالت مسخره گفت؛ _پس کو لکنت زبونت خانومی؟ اخمی کردم و هیچی نگفتم! الان.. الان مسخرم کرد؟ رومو کردم سمت مخالفش که فهمید چی گفته! دلم یجوری شد! فکرنمیکردم لکنتم انقد بد باشه که به زبون بیاره! قطره اشکی از گوشه چشمم چکید کع پتورو کشیدم رو سرم... .. باصدای حامد ازخواب ناز بیدار شدم.. _آرام پاشو کلی کار داریم! +چیه باز ! _پاشو باید بریم خرید! +ولم کن خوابم میاد! _عی بابا! پاشو میگم! به حرف شوهرت ...تاج سرت...سایه سرت گوش نمیدی! +نه! پوکر خیره شد که پتورو بغل کردم... برگشتم سمت مخالفش و چشمامو بستم... با خالی شدن زیر سرم مخم سوت کشید.. ‌+مرض داری ؟! اخمی کرد: _پاشو! +چیشد؟ من که لکنت داشتم! اذیت میشدی با لکنتم! پوفی کشید که بلند شدم و سمت سرویس رفتم... بعداز کارای لازم برگشتم و بادیدن غمبرک زدن حامد جیغ زدم: +خوبه حالا ! اه! برا اینکه از دلم دربیاری پاشو شیکممو سیر کن! نیشش باز شد و اومد سمتم... _چی بگیرم؟ +یه صبحونه مفصل! _باشه خانومی! چشم غره ای رفتم.. +باز گفتی خانومی؟ _آخه کلمه نازیه! +وای مامانمیا!! ناز جلوت وایستاده! لازم نکرده ازین جور مزخرفا ب من بگی! _ضدحال! +باحال کی بودی تو؟ _رادین گفت گشنش بشه ترسناک میشه...من برم صوبونه بگیرم! خواستم جیغ بزنم که سریع رفت...
•{🖤🤍}•• ‌ تلویزیون رو روشن کردم و خیره شدم ب تلویزیون... کاش زودتر این روزا بگذره! خیلی دلم میخواست زودتر بریم سرخونه زندگیمون! اونموقع به قول رادین دهنشو سرویس میکنم! تازه متوجه جای خالی رادین شدم... معلوم نیست باز مارو پیچونده کجا رفته! - دستگیری دو قاتل در اراک... قتل پنج جوان ۲۰ الی ۲۳ساله در تهران.. خیره شدم به تلویزیون... تموم صحنه های کذایی که ارسلان برام رقم زده بود مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد! تلویزیونو خاموش کردم ... _یدفه دیدی رادین جونت دوتا بال درآورده و میره تو آسمون! _اینا برات درس و عبرت باشه! دستامو گرفتم به سرم و چشمامو بستم... صدای شلیک گلوله تو گوشم اکو شد و همزمان شد با تیر کشیدن قفسه سینم.. شروع شد! ترس و گریه های بی وقفه! من ترسیده بودم! تواین چند دیقه منصرف شده بودم! منصرف از ازدواج با حامد! اگر اون آشغال بفهمه زندگی دوتامونو سیاه میکنه! خواستم بلند شم که چشمام سیاهی رفت... نشستم سرجام و نفس عمیقی کشیدم... دلم میسوخت! برای حامد! برای رادین! برای خودم! کلی برنامه و آرزو داشتیم! اما با وجود این کثافت ...تمام انگیزه من کور شده بود! بغض داشت خفم میکرد! اشکام آماده شلیک بودن! حتی انگیزه گریه کردن رو هم نداشتم! _من اومدممم! بدنم قفل شده بود! حتی نمیتونستم برگردم سمت حامد! _آرام بیا...بیا صوبونتو توپ بخور که باید بریم خرید! دستامو قفل دسته های مبل کردم و سعی کردم سرگیجمو کمتر کنم! _آرام؟ روبروم نشست و دستی رو صورتم کشید... _آرام چته ! چرا رنگت پریده! خوبی؟ سری تکون دادم که گفت: _خوب نیستی! رنگت حسابی پریده! پاشو بیا یه لقمه صبحونه بخور !شاید از ضعفته! الان رادین میاد کلمو میکنه با این وضعیتت! +س...س...سرم ...گی..گیج م...م...میره! لعنتی نثار لکنتم کردم... اخمی کرد و دستمو محکم گرفت.. _بلند شو...یاعلی بگو کمکت میکنم! بلند شدم که زورمو انداختم رو دست حامد... جلو پامو نمیدیدم و دنیا دور سرم میچرخید! رفتیم آشپزخونه .. صندلی بیرون کشید که نشستم روش... نون بربری و مخلفات صبحونه رو گذاشت جلوم .. _بسم الله! شروع کن! +م...م..میل ندارم! نشست جلوم و نزدیک شد.. _آرام؟ حشره مشره ای ...چیزی دیدی تو خونه؟ سرمو به معنی نه تکون دادم که گفت: _پس چرا انقدر ترسیدی! چرا لکنتت یدفه زیاد شد! سرمو انداختم پایین ... لقمه ای جلوم گرفت .. _بگیر! حوصله لجبازی و پافشاری حامدو نداشتم! لقمه روازدستش گرفتم و گازی زدم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا