•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_173
آیفونو گذاشتم و درو بازکردم تا رادین بیاد...
هنوز تصویرحامد پیدا بود...
بدجور گرفته بود...
اینو از حرکاتش فهمیدم!
با لبخند وارد شد و خواست چیزی بگه که به حالت جیغ گفتم:
+ر...رادین چرا ازج...جلوی من حرف میزنی!
من..من خودم زبون ندارم؟
عقل ندارم؟
الان بره ب..بلایی سر خودش بیاره تو جواب خانوادشو میدی؟
خودشو پرت کرد رو کاناپه و بیخیال گفت:
_اون چیزیش نمیشه..نترس..
تلویزیونو روشن کرد که رفتم جلوش وایستادم و خاموشش کردم.
+خ..خیلی بیشعوری رادین. ب....ب..برو بیارش بالا! حا..حالش خوب نیست!
خواستم وارد آشپزخونه بشم که
برگشت سمتم..
_آرام..! گاهی اوقات اینجور رفتارا و تنبیه ها لازمه! بکش کنار بزار درس بدم بهش که میخام برم خیالم راحت باشه!
نزدیکش شدم و گفتم:
+ب...بری؟! کجا بری؟
دستی به ته ریشش کشید و با من من جواب داد:
_خب..خب من که نمیتونم به همین روال زندگی ادامه بدم..بالاخره منم تو زندگیم یه همدم میخام دیگه! باید برم سر خونه زندگیم دیگه! همدم میخام..همدم..
از تکرار کلمه هاش فهمیدم داره دروغ میگه..ولی به روی خودم نیاوردم..
از همون اولم هروقت میخاست دروغ بگه بعضی کلمه هااشو یا تکراری میگفت...یا اشتباه!
+اوم.. باشه..
پس من هیچ کاری ندارم..
ولی!!!!...
نزدیک تر شدم و با جدیت گفتم:
+ب...باار آخرت باشه از جلوی من حرف میزنی! م..من...من خودم از نعمت الهی عقل و مغز و حرف زدن برخوردارم.نیاز نیس خوتو بندازی وسط!
_ باشه...ولی من نه گاوم..نه خر...میفهمم که الان داری پرپر میشی..
+پ....پرپر میشم؟ براچی؟
_د لامصب دوسش داری که نگرانشی!
لبخندی زدم و نشستم رو کاناپه..
زل زدم به تلویزیون..
دوسش داشتم...
آره خب..
درسته بعضی کاراش ناراحتم میکرد!
دلخورم میکرد!
مثل کار امروزش!
اماخب بعضیاشم تقصیر منه..
با یادآوری فلش اشک تو چشام جمع شد..
چقدر بدشانس و بدبخت بودم که سر کوچکترین موضوع ها بدمیاوردم!
قشنگا یه نکته خیلی مهم بهتون بگم .
رمان قشاع مهم تر از رمان مهمون ناخونده هست.
من میخام اول رمان قشاع رو تموم کنم بعد برم سراغ مهمون ناخونده🤍🤓
پس پارتهای رمان مهمون ناخونده از چنل حذف میشه.
هرموقع خواستم ادامه بدم دوباره پارتگذاری میشه✅♥️
ممنونم ازینکه همراهی میکنید و انرژی میدید😌
عاشق تک تکتونم.
🤍💜🤍💜🤍
آن خدایی که به قلبم غم داد..
خود او باران داد!🌧
زندگی با عطش ثانیه ها میگذرد!
میشود ثانیه را جریان داد:)
#شعر
#حس_خوب
@CafeYadgiry🪐
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_173 آیفونو گذاشتم و درو بازکردم تا رادین بیاد... هنوز تصویرحامد پیدا ب
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_174
اونقدر فکر کردم که مغزم پوکید!
_گشنمه.
پوکر نگاش کردم ک گف:
_جون رادین پاشو یه املت بزن بخوریم...دلم ضف کرده!
+نوچ..اون دفه ای خواستم درست کنم تخم مرغارو به فنا دادی... تخم مرغ نداریم...
_گوشیمو بده...کنارته..
گوشیشو دادم دستش .
بلند شد و سمت اتاقش رفت...
روی همون کاناپه دراز کشیدم ک چشمام گرم شد..
صدای زنگ آیفون خوابمو پروند .
+رادین.... هاییی رادین..
_یاواش...چته تو. عه..پاشو غذا آوردن..
بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم..
با دیدن پیتزای روی میز آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
+اوهوع... چیشده که ش...شما انقدر دست و دلباز شدین؟
_گشنمه ...بعدا جوابتو میدم!
گازی به پیتزای تو دستش زد که نگاهی به پیتزای خودم انداختم...
خواستم بر دارم که دلشوره بدی تو جونم افتاد!
گذاشتم سر جاش و خیره شدم ب رادین..
+رادین!
_اوممم...باه باه..هان چیه؟!
+م..من دلشوره دارم! ح..حامد!
_گفتم که! اون مث گربه هفت تا جون داره!چیزیش ن می شه!
حالا بزار غذامو کوفت کنم!
+کوفت کن!
چشم غره ای رفت که بلند شدم..
_بشین غذاتو بخور آرام!
با لحن تند گفتم:
+نمیخورم!
_بیا گفتم!
+گفتم نمیخام!
نزدیکش شدم ..
+رادین چرا اونجوری باهاش حرف زدی! عادت داری از طرف یکی دیگه حرف بزنی؟ اون طرف خودش زبون نداره؟ من اگه نمیخاستم و دوسش نداشتم عمرا نمیزاشتم حرفی بزنه و ردش میکردم!
اگه بلایی سر خودش بیاره میدونی چی میشه؟
_نه چی میشه؟
+رادین دارم جدی صحبت میکنم !!
تیکه پیتزاشو انداخت تو جعبه و بلند شد.
_من دیگه کاری به زندگیت ندارم!
دیگه دخالت نمیکنم.
هیچ ربطی به من نداره!
خودت میدونی و خودت!
از کنارم رد شد و رفت...
پوف کلافه ای کشیدم و رفتم جلوی آینه وایستادم..
لباسامو پوشیدم که با کلافگی گفت:
_کجا داری میری آرام!
+دارم میرم پیششون!
ببینم خزعبلات تورو باور کردن یا نه!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_175
باصدای گوشیم سمت میزعسلی رفتم و برداشتمش..
+سلام ..
_آرام ! هیق..
+الو..نرگس؟
_آرام بدادم برس!
آرام بدبخت شدم!
+چیشده نرگس چرا گریه میکنی !
_حامد ...ارام حامد تصادف کرده...آرام یه کاری بکن...
پاهام توان نگه داشتن وزنمو نداشتن...
خودمو انداختم روی دسته مبل که صدای رادین دراومد:
_چیشده ..
اشکام شروع به ریختن کرد..
+ک...کدوم بیمارستانین الان؟
_رجایی...
گوشیو قطع کردم و خواستم برم که رادین داد زد:
_آرام با توام! چیشده!
جیغ زدم:
+همینو میخواستی؟ دلت خنک شد؟ نگفتم حواستو جمع کن؟ نگفتم یه بلایی سرش میاد؟ حامد تصادف کرده! میفهمی؟ تصادف ! حالش خوب نبود! من میدونستم! حالش بد بود که پشت فرمون نشست و الان به این وضعه!
رادین !!! یه مو از سرش کم بشه مقصرش تویی!
گفتم و زدم بیرون..
قلبم بازی درمیاورد و گاهی نمیزد.
عمق وجودم درحال سوختن بود!
چرا انقدر بد شانس بودم؟
خدایا منو میبینی؟
چرا تا میام به یکی تکیه کنم اتفاقی میوفته که قلبم میشکنه؟
اما من طاقت این یکیو ندارم!
روحم میمیره!
جسمم نابود میشه!
مگه من حق خوشبخت شدنو ندارم؟
مگه نباید یه روزاز عمرم خوش باشم و بدون گریه و بحث بگذره؟
بدون نگرانی و استرس؟!!!
+دربست؟
سوار ماشین شدم و بعد ۱۰ دیقه رسیدم بیمارستان...
+ب..ببخشید ا..اتاق آقای ح..حامد هاشمی کجاست!
_عزیزم حال شما خوبه؟ رنگت خیلی پریده!
+شم..شماره اتاق..!
_نسبتی دارین باهاشون؟
سری تکون دادم که گفت:
_تصادفشون ناجور بوده...متاسفانه کارشون به کما کشید:)
دستمو گرفتم به میز ...
صدای سوت یکسره گوشمو کر کرد..
نشستم رو صندلی تا نیوفتم...
دهنم مث ماهی باز و بسته میشد و تشنه یذره اکسیژن بودم!.
قلبم یاری نمیکرد و داشت جونمو میخورد..
نرگس بدو بدو سمتم اومد و روبه پرستار گفت:
_چی بهش گفتی مگه!
پرستاره ترسیده بود و چیزی سرهم کرد و گفت..که اصلا متوجه نشدم:)
نرگس نشست کنارم و بغلم کرد که هقهقم تا آسمون رفت:)
↜هيچ وقت اين پنج تا چيزو
فراموش نڪن :
•تو فوق العاده اى.♥️.
•تو مهمى.🧷.
•تو خاصى.🔖🍓.
•تو ڪامل و بى عيبى.🌻.
•تو دوست داشتنى هستى.🕊️
🙃🌧✨
#انگیزه🥤🍓🌈
#توصیه
@CafeYadgiry🤓
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_175 باصدای گوشیم سمت میزعسلی رفتم و برداشتمش.. +سلام .. _آرام ! هیق.. +
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_176
اشکامو پاک کردم و شالمو شل تر کردم...
نفسم بالا نمیومد ..!
نرگس بلند شد و رفت..
پشت سرش راه افتادم که وارد یه سالن شد و روبروی یه اتاق که یه تیکه از دیوارش شیشه بود، وایستاد...
زل زد داخل اتاق که رد نگاهشو گرفتم و به چیزی که رسیدم روح از تنم خارج شد!
خودمو کشوندم نزدیک تر ...
کیفم از دستم افتاد و اشکام راه خودشونو پیدا کردن...
کلی دستگاه و .کوفت و زهرمار به سر و کله حامد وصل بود و سرش دورتادور باندپیچ شده بود!
دست و پام یخ زده بود!
لعنت بهت رادین..
لعنت بهت...
نشستم کنار نرگس و دوتایی زل زدیم به حامد نیمه جون!
_دوستت داشت!
روکردم سمت نرگسی که اشکاش بند نمیومد..
با صدای خش دار لب زد:
_بد کردین...
درحقش خیلی بدکردین!:)
+م..من..منظورت چیه!
کیفشو بغلش گرفت و نفس عمیقی کشید..
_حامد هروقت عصبی میشه و میشینه پشت فرمون یا یه بلایی سر خودش میاد یا ماشین!
..
مکثی کرد و دوباره گفت:
_چی بهش گفتین!؟
بغض تو گلوم داشت خفم میکرد...
جوابشو چی بدم؟
بگم خان داداش من از جلو خودش گفته من نمیخامش؟
گفته ازچشمم افتاده؟
_خیلی پستید!پرسیدمچیگفتیدبهش!
روکردم سمتش و خیره شدم بهش ..
عصبی بود و نگران..
بغض داشت و درحال خفه شدن بود!
هیچوقت گریه نرگس رو ندیدم!
موقع هایی که همبازی هم بودیم همیشه ازم دفاع میکرد..
من گریه میکردم..
زار میزدم..
اما اون میگفت:
_دختره سوسول! اشکاتو پاک کن اه...حالم بهم خورد..
خواستم دستمو بزارم رو دستش که خودشو کشید اونور..
روکرد سمتم و با تندی گفت:
_بازم ناز کردی نه؟
بازم طوری رفتار کردی که انگار به زور داری قبولش میکنی نه؟
آرام حامد چی کم داشت؟
حالا برو ببینم با وجدانت چطوری میخوای کنار بیای!!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
ندونسته...:( @CafeYadgiry🌸 #آهنگ
Erfan Tahmasbi – Khodahafez (320).mp3
8.35M
درسکوتشب:)
~عرفانطهماسبی~
@CafeYadgiry🤍🖤
#آهنگ
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_176 اشکامو پاک کردم و شالمو شل تر کردم... نفسم بالا نمیومد ..! نرگس بلن
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_177
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید که پسش زدم..
+د..داری اشتباه میکنی!
_اشتباهو تو کردی...اونم به صورت ناجورش..طوری که نشه جمش کرد!
گوشیشو از تو کیفش درآورد و گرفت سمتم..
سوالی نگاش کردم که گفت:
_بهشون خبر بده!
+به..به کی؟
_به مامانم! به آقاجونم!... بگو پسرشون روحش از جسمش جداست.. بگو چه بلایی سرش اومده!... بگو شاخ شمدادشون افتاده گوشه بیمارستان...!
+تن..تند نرو نرگس! حا..حامد خوب میشه! سرپا میشه! م..مثل قبل! مطمئنم!
_گفته بودم حامد از جملات کلیشه ای بدش میاد؟
سرمو انداختم پایین ..
اشکام یک لحظه هم بند نمیومد!
زخم زبونای نرگس تمومی نداشت..
باید اینارو رادین ببینه..بشنوه!
*بیمارستان رجایی*
اسم بیمارستانو براش فرستادم و سرمو تکیه دادم به صندلی..
نرگس تو خودش جمع شده بود و خیره شده بود به حامد...
حامد نمیخای پاشی ازم دفاع کنی؟
بخدا من دلخور نشدما...
حق داشتی خب...
شاید اونقدری از اون فلش نمیدونستم..
اما اینو میدونستم که زود بود برای کارآگاه بازی !
درسته که چندساعت بیشتر نیست که به این وضع افتادی!
اما حامد به ولای علی دلم برات تنگ شده!
توروخدا بلندشو !
قول میدم دیگه ناز نکنم !
اذیتت نکنم!
من فقط دو دل بودم!
اینکه اگه بگم آره چی میشه و اگه بگم نه چی میشه..
بلند شدم دستمو گذاشتم رو شیشه...
همون لحظه دکترش اومد و بعدازمعاینه خواست بره که گفتم؛
+ب..ببخشید..میشه برم ببینمش؟
_آره عزیزم..فقط برای تعویض لباس تشریف بیارید اینجا..
دنبالش رفتم و بعداز اینکه لباسای مخصوص رو پوشیدم وارد اتاق شدم...
نشستم رو صندلی که بغضم ترکید...
اشکامو پاک کردم و گفتم:
+حامد من اسم بچه هامونو انتخاب کردما..
اگه پسر بود..
اسمشو میزاریم آرشا..
چیه؟
نکنه فکر کردی میخام اسمارو نزدیک اسم تو انتخاب کنم؟
نخیر...
من سختیشو میکشم..
من بزرگشون میکنم..
پس باید اسماشون به دلخواه من باشه.!!
اوم .
اگرم دختر بود اسمشو میزاریم ...
حالا اینو لطف میکنم بهت و میزارم تو انتخاب کنی!