🔔برای بالا بردن عزت نفستون😎👇🏼:
✨هدف گذاری درست انجام بده|•
✨مسئولیت انتخابهاتو به عهده بگیر|•
✨ارزشهای اخلاقیت رو زیر پا نذار|•
✨نظرت رو بیان کن حتی اگه میدونی رد میشه|•
✨خودت رو هر جوری که هستی بپذیر|•
✨به خودت بیشتر احترام بذار|•
⤸' #توصیه‹.💛.›.⿻.'⤹
𝑛@CafeYadgiry♥️
ویژگیهاییکانساندرونگرا 🦋🪼:
● دوستان زیادی ندارد
● میل به تنهایی دارد
● بین مردم بودن ، آنها را خسته میکند
● از فعالیت های انفرادی انرژی میگیرد
-
ویژگیهاییکانسانبرونگرا :
● روراست و پر حرف است
● به آسانی دوستان جدید پیدا میکند
● افکار خود را بیان میکند
● از قطع ارتباط با مردم ترس دارد
↜نکتہ : گاهی اوقات افراد درونگرا اعتماد به نفس بیشتری نسبت به افراد برونگرا دارند 🌻🌱↝
#دانستنی
@CafeYadgiry♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودت چی فکر میکنی؟🤣🗿
#فان
@CafeYadgiry♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
وایخدا...؛) پ.ن: من وقتیبهتفکرمیکنم: #پیشیک #گوگولی #توییت @CafeYadgiry🐈
فکرکردی باچهارتادونهعکس فرستادنازپیشیک ها و گوربه ها میتونی منو خر کنی؟
درست فکر کردی!:)
#توییت
#دلی
@CafeYadgiry♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
مرسی از بودنتون😍🫂♥️ #بماند_به_یادگار @CafeYadgiry🌸
مرسیازوجودتون...:)
وجودتوندلگرمیمنه:)
#بماند_به_یادگار🐥
@CafeYadgiry🥺♥️
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_212 رادین اخم غلیظی کرد و اومد جلو... ترسیده خیره شدم به دوتاشون! نزدیک
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_213
رادین گفت:
_گشنمه...تف...فلافله حیف شد!
حامد خندید و پوکر نگاش کرد:
_حالا خوبه دوتا گرفتما!
بعداز اینکه حسابی زدن توسر و کله همدیگه و غذامونو توپ خوردیم ، چایی دم کردم و نشستیم تو پذیرایی...
خیلی جدی پامو انداختم رو پام و شروع کردم به حرف زدن که رادین و حامد خیره شدن بهم:
+آقایون...ب..به من دقت کنید !
مخصوصا شما جناب!
اشاره ای به حامد کردم و ادامه دادم:
+بنده خ..خیلی مشتاقم بدونم که چ...چه برنامه ای د...دارید برای آینده! ر..رادین اول ت...تو بگو!
هورتی از چایی رو کشید و استکان رو گذاشت تو سینی...
_بنده دراین مورد فکر کردم! که جنابعالی و همسر نچسبتون بعداز عقد میرید سر خونه زندگیتون! بعدشم درآینده انشاالله ماموریتی که بهم سپرده شده رو انجام میدم و درآخر انشآلله شهادت نصیبمون میشه!
چندش وار نگاش کردم و گفتم:
+دارم جدی حرف میزنم!
اونوقت...ک..کدوم ماموریت؟
روکرد سمت حامد ..
_مگه نگفتی بهش!؟
حامد رنگش پرید که پریدم وسط حرفش..
+یعنی چی ! قضیه چیه! کدوم ماموریت!
دستاشو به هم قفل کرد ..
_باید دوسه هفته ای برم آلمان! یه ماموریت بهم افتاده...باید انجام بدم!
اخمی کردم و لبه مبل نشستم..
+او..اونوقت باید اینو الان بهم بگی؟
_گیر نده دیگه...گفتی برنامه تو بگو منم گفتم!
حامد: خوب حالا نوبت منه !
من برنامه ایده آلی دارما! خوب گوش بدید!
اوم..اول اینکه یه خونه تو تهران میگیرم...بعد یه ماشین بهتر میگیرم ...بعدشم خونه رو پراز سر و صدای بچه میکنم...بعد..
_داداش من برم دسشویی...تو به رویاپردازیت ادامه بده...
با حرف رادین لبمو گاز گرفتم تا خندم نگیره...
+خب ...ا..ادامه بده !
رادین خندید و رفت سرویس...
_ام..خب من خیلی برنامه ها دارم....برای عملی کردنشون تنها چیزی ک لازمه یه عشق پایداره!
سرمو انداختم پایین...
خیلی قشنگ حرف میزد!
با صدای مردونش چشمامو دادم سمتش..
_ازمن خجالت میکشی؟
هول شدم .+خو..خوب آره !
همه همینجوری ان!
ابرویی بالا داد و گفت:
_نوچ! تو مثل همه نیستی! تو تکی!
لپام گل انداخت که یادحرف رادین افتادم...
+آقا...حامد ما هنوز...هنوز محرم نیستیم!
گوشیشو از جیبش درآورد و اخمی کرد:
_یه صیغه کوتاه مدت میخونیم! برای اینکه راحت باشیم!
+آ...آخه...
_لطفا!
خیره شدم به گلدون رو میز..
خجالت میکشیدم !
بااینکه خیلی وقته همو میشناسیم و چندین سال همسایه بودیم بازم راحت نبودم!
میشه گفت حامد همبازی من بود!
وقتی میومد خونمون با رادین درس میخوند و بازی میکرد همیشه حواسش به من بود !
رادین غیرتی میشد و منو راه نمیداد تو بازی ..
اما حامد...
دلم یجوری بود!
نمیدونم از شدت خوشحالی بود!
یا از شدت استرس و غم !
هم کلافه بودم هم خوشحال !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_213 رادین گفت: _گشنمه...تف...فلافله حیف شد! حامد خندید و پوکر نگاش کرد
حامد بدجور دلش پیش آرام گیره:)🥺♥️
پ.ن:همسر نچسبتون✅🤣
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_214
کلافه از وضعیت بلاتکلیفی که توش بودم...و خوشحال ازینکه حامد هست!
برام شده بود یه رویا !
رویای با حامد!
_آرام؟
باصدای حامد به خودم اومدم...
چندتا آیه عربی گفت که تکرار کردم..
_بگوقبلتُ!
آب دهنمو قورت دادم و سرمو انداختم پایین..
+ق..قبلت!
لبخندی زد که بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم...
صیغه محرمیتمون رو خوند و تمام!!!...
شیرآبو باز کردم و مشتمو پرآب کردم...
پاشیدم به صورتم که تنم یخ زد..
ای تو روح این آبگرمکن !
سریع حوله رو برداشتم و صورتمو خشک کردم...
اگه رادین بفهمه مطمئنم عصبی میشه!
کار اشتباهی کردم؟؟
خب حامد که اول آخر برا خودم بود!
با فکر مزخرفم فحشی نثار خودم کردم...ر
_چیشده؟
باصدای رادین ترسیده برگشتم..
+هی..هیچی!
خیره شد به چشمام...
چشماشو ریز و درشت کرد و گفت:
_آرام خر نیستم! حامد چیزی گفت؟
+صی...صیغه خوند!
_چی!؟
+ببخشید! بخدا گفت فقط بخاطر اینکه راحت باشیم ....اصن ..اصن الان ب...باطلش میکنیم! خوبه؟
_آروم باش! صیغه که چیز بدی نیست! عه! آروم تر !
دستمو گرفتم به سینک و تکیه دادم..
دریخچالو باز کرد و حرصی لب زد:
_گشنمهههههه !
رو کرد سمت من که دستی به موهاش کشید..
_فاز خر شرک رو برندار! من خودم میخاستم به حامد بگم که یه صیغه موقت بخونه تا روز عقد! اما یادم رفت..بس که پرحرفه !!
لبخندی زدم و رفتم تو فکر...
صیغه موقت؟
اینی که حامد خوند چی بود؟
+حامد!
رفتم پذیرایی که دیدم ولو شده رو مبل..
+پا..پاشو ببینم!
_چیشده خانومی!
+صیغه ای که خو...خوندی چی بود!
بلند شد و رفت پشت مبل وایستاد...
_صیغه موقت نبود ! دائمی بود!
+چیی؟
سمت آشپزخونه دویید که دمپاییمو درآوردم و پرت کردم تو آشپزخونه...
به صدم ثانیه نکشید که صدای داد رادین دراومد ..
صدای قهقه های من یکی شد با صدای خنده حامد..
_ یکی کم بود شدن دوتا ! دوتا دیوونه روانی افتادن به هم!
حامد: مخش پوکید بنده خدا...آرام این چه کاریه! تا وقتی مشکل با حرف زدن حل میشه چرا خشونت؟
+یه خشونتی من به تو نشون بدم! صبر کن حالا!
رادین: چی شده مگه! افتادین به جون هم ؟ من چه گناهی کردم !
+آقا صیغه موقت نخونده! دائمی خونده!
اخمی کرد و پس گردنی به حامد زد...
دست به سینه وایستادم و رومو کردم اونور..
_داداش چرا میزنید آخه ! آبجی خانوم شما مال منه حرفیه؟
رادین: نه داداش . برو به سلامت!
+خاک توسرتون! بی نمکای ترشیده !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_214 کلافه از وضعیت بلاتکلیفی که توش بودم...و خوشحال ازینکه حامد هست! بر
.
پارت سم ✅😂
*اینکه من موقع تایپ کردن هم مینویسم هم میخندم از علائم دیوونگیمه✅🗿
.