" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_318 ناامید خیره شدم که نگاهشو دزدید ! +چیزی رو داری قایم میکنی رسول ؟ _
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_319
#رادین
با حس جسمی روی دستام و گرم شدنشون از خواب پریدم!
+س...سلام آقا!
_سلام پسر... جون به لبمون کردی تو !
+آقامحمد؟
خیره شد بهم که سعی کردم بشینم ...
_اذیت نکن خودتو ! تکون نخور میشکنی!
خنده زورکی کردم و با لحن جدی گفتم:
+برای آرام که اتفاقی نمیوفته؟؟؟ درسته؟؟
_چی بگم !
نمیخوام بهت امید الکی بدم ...!
ولی ..
تا الان هیچ خبری ازشون نداریم!
نه علی... نه آرام!
نباید عصبی میشدم!
نباید ناامید میشدم!
دوست داشتم سرش داد بزنم!
بگم باعث و بانی این اتفاقات تویی !
اما صدحیف...
صدحیف که برادربزرگتر من محسوب میشد و باید احترامشو نگه میداشتم!
سری تکون دادم که نفس عمیقی کشید ..
_خوابآلودگیت بخاطر مسکناست ...
احتمالا تا نیم ساعت دیگه دردت شروع شه !
+آره ... ولی به درد آرام نمیرسه !
_تا من برمیگردم آماده شو ..
باید بریم سایت !
+ببخشید آقا ...
ولی من دیگه نمیام !
یکم سرپا بشم ...
به سختی نشستم رو تخت ...
+کارای استعفامو انجام میدم ...!!!
برگشت سمتم و دستاشو تو جیبش کرد ...
_استعفای تو باید از نظر من مورد تایید باشه که نیست !
+هست !
_نیست !!!
_رادین تو چته ؟!
چرا انقدر خودخواه و یه دنده شدی؟
مگه فقط تویی ک داری توی این کشور خدمت میکنی؟
مگه فقط تویی که ناموست گیر وطن فروشا و آدمای پسفطرت افتاده و طعم شهادت زیر زبونشه؟؟؟
نه !
هزاران هزار شهید دادیم بخاطر ایستادگی درمقابل همین آدما !!
تو و حامد و تمام بچه های دیگه !
حتی من !
روهم دیگه هممون درمقابل شهیدای سپاه و ارتش و بسیج و تموم نهاد ها و سازمانا ؛ نمی ارزیم !
به خودت بیا !
اون دختر هم دلش به تو خوشه که تموم افکارت مث بقیه بچه هاست !
هدفت دفاع از وطنته !
اما با این رفتارات فکر نمیکنم اینطور باشه !!!
مکثی کرد و عصبی دستی به موهاش کشید ..
_بیرون منتظرتم !!!
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_319 #رادین با حس جسمی روی دستام و گرم شدنشون از خواب پریدم! +س...سلام آ
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_320
با کوبیده شدن در ، به خودم اومدم !
مغزم قفل کرده بود و تازه فهمیدم چقدر رو مخ آقامحمد بودم !!
چقدر تحملم کرده بوده که تا الان آب لیوان صبرش ، لبریز شد !!
هیچکس نمیتونست منو درک کنه !
من داغون بودم !
تموم امیدم به خواهری بود که میدونستم تا ابد پشتمه !
وجودش دلگرمیم بود !
اما حالا چی؟
آقا محمد چه میدونست از نگرانی من؟
ازدل من خبر داشت؟
خبر داشت که میترسیدم از خشم ناگهانی لادن؟
نه ...
نمیدونست!
ازهیچی خبر نداشت !
خبر نداشت از قصه دلدادگی من به لادن !
لادنی که سر تاسر وجودش شده نفرت و انتقام !
من میشناختمش !
مثل کف دست!
آدمی نبود که به راحتی از خون عزیزش بگذره !
روی تنها کسایی که میتونست حرص و تلافیشو دربیاره ، من و آرام بودیم !
هرچند ...
تلافیش رو قبلا سرمن درآورده بود:)) !
البته ..
خودش هم تقصیری نداشت !
مقصر اون چشایی بود که تموم غم و غصه هامو و از زندگیم پاک میکرد !
عصاهامو برداشتم و گوشیمو گذاشتم تو جیبم ...
پاهام گز گز میکرد و
راه رفتن بقدری برام سخت بود که خیلی زود خستم کرد!!!
با دیدن رسول که بدوبدو به سمتم میومد ، خداروشکری زیر لب گفتم!
_ اوووو . پسر صبر کن ...
اصن نمیتونی راه بری که !
دستامو قفل شونه های قدرتمندش کردم و آروم آروم به سمت ماشین رفتیم ...
آقامحمد نبود و صددرصد رفته بود سایت !!
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم ..!
نفس کشیدن برام عذاب آور بود ...
چون درد دندم اجازه نفس کشیدنو نمیداد و تیر میکشید !!!
درد پاهام شروع شده بود و حسابی کلافم کرده بود ...
+رسول مسکن بده !!
_درد داری؟
نگاه معناداری بهش انداختم که کیسه دارو هارو روی پاهام گذاشت ..
_بگیر ... یه مسکن ضعیف بخور که خیلی کار داریم !
+چیکار مثلا؟
هرچیزی که اذیتت میکنه، داره صبر کردنرو بهت یاد میده.
هر کسیکه ترکت میکنه داره ایستادن رو پای خودت رو، بهت یاد میده.
هیچچیز "بدون نتیجه، نمیمونه"
یادت باشه♥️!!!
#انگیزشی #پروف #توییت
@CafeYadgiry🫂
⎠ایده کادۅ براۍ خۅاهر👭🏻🤍🛍⎛
⬩🥤⬩ لیۅان! ♕︎
⬩✨⬩ هدسټ! ♕︎
⬩🖼⬩ اثر هنري! ♕︎
⬩☕️⬩ قهۅه ساز! ♕︎
⬩🦋⬩ پڪ بهداشتے! ♕︎
⬩📕⬩ دفتر خاطراټ! ♕︎
⬩⏱⬩ ساعټ رومیزے! ♕︎
⬩🌱⬩ انۅاع اکسسورے! ♕︎
⬩🌸⬩ دکورے خواهرانہ! ♕︎
⬩☁️⬩ جعبہ جۅاهر آلاټ! ♕︎
⬩🙆🏻♀⬩ محصولاټ زیبایۍ مۅ! ♕︎
⬩🍊⬩ سټ بادي اسپلش و لوسیۅن! ♕︎
#ایده #کادو
@CafeYadgiry♥️