یکی هست ،
که نفسم به نفسش بند ،
کسی که اگه هر روز باهاش حرف بزنم ،
بازم بی قرار صداشم ،
یکی رو دارم که شده همه زندگیم ،
یکی که بهم فهموند میتونم عاشق بشم ،
یکی یه دونه ی خودم
با دنیا عوضت نمیکنم😘😍💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_270 و بعد هم با يه نگاه زير چشمي ازم دور شد! راه افتادم پشت سرش: _
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_271
چند دقيقه اي ميشد كه ماشين و به حركت درآورده بودم و يلدا مثل خل و چلا مشغول گرفتن عكساي سلفي و فيلماي ديوونه بازيش بود كه گوشيش و از دستش كشيدم و گفتم:
_به نظرم بريم خونه،هوم؟
لب و لوچش آويزون شد:
_دلم دريا ميخواد
گوشيش و انداختم رو پاش و جواب دادم:
_هوا خيلي گرمه سر ظهري گرما زده ميشي!
با خنده سرش و تكون داد:
_الهي،توام كه فقط به فكر مني!
با به لبخند مظلومانه نگاهش كردم:
_چه بگويم از اين عشق!
همچنان ميخنديد:
_هيچي فقط برو خونه كه يه وقت گرما زده نشيم!
زير لب چشمي گفتم و راهي ويلايي كه خيلي ازمون دور نبود شدم.
#يلدا
تو حياط يه ويلاي خفن و لاكچري ماشين و خاموش كرد و روبه من گفت:
_بفرماييد اينم ويلايي كه قراره ماه عسل بيايم!
با ذوق نگاهي به اطراف انداختم و از ماشين پياده شدم:
_ماه عسل؟من ميخوام كل عمرم و اينجا زندگي كنم عماد!
با خنده جلو تر از من راه افتاد:
_پس منم انتقاليم و بگيرم بيايم اينجا كلا!
بدو بدو خودم و بهش رسوندم:
_ميشه؟
سري به نشونه تاييد تكون داد:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
•• Something tells
i'm going to love you forever
یه چیزی بهم میگه برای همیشه عاشقت خواهم شد!💞
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
Senin kimseye ihtiyacın olmasın , ben sana herşey olurum♥️😍
تو محتاج کسی نباش،من برای تو همه چیز میشم
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تا آخر عمرم❣
باهاتم، ❣
پشتتم، ❣
هواخواهتم، ❣
اینو مطمئن باش...😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
•• I’m single because I am saving myself for someone who deserve me
من تنهام چون خودمو واسه کسی نگه داشتم که لایق من💝
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
•• ▬▬▭❰ 𝕴 𝖓𝖊𝖊𝖉 𝖞𝖔𝖚 𝖎𝖓 𝖆𝖓𝖞 𝖘𝖎𝖙𝖚𝖆𝖙𝖎𝖔𝖓 ❱▭▬▬
تویِ هر شرایِط این تویی که لازِمَمی!♡
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_271 چند دقيقه اي ميشد كه ماشين و به حركت درآورده بودم و يلدا مثل خ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_272
_آره اما به شرطي كه خانواده هامونم جمع كنن بيان اينجا!
متعجب نگاهش كردم و اون ادامه داد:
_ميدوني كه دوري از پسر يكي يه دونه خيلي سخته حالا شايد نبود تو سخت نباشه ولي نبود من قطعا سخته!
با مشت كوبيدم به بازوش:
_هرهرهر!
از پله هايي كه به ايوون اين ويلا و بعد هم سالنِ داخليش منتهي ميشد بالا رفتيم كه عماد جواب داد:
_فعلا بيا بريم تو برام يه غذاي خوشمزه بپز ببينم اصلا زن زندگي هستي،بعد راجع به زندگي تو تهران يا اينجا حرف ميزنيم!
و در و باز كرد و منتظر ايستاد تا وارد خونه بشم،
همزمان با ورودم گفتم:
_برات كوفت ميپزم عزيزم،كوفت!
پشت سرم اومد تو:
_لعنتي آخه اونم بلد نيستي!
و بلند بلند خنديد...
با حالت خسته اي خودم و انداختم رو يكي از مبلاي راحتي كه توي سالن پذيرايي چيده شده بود و نگاهي به اطراف انداختم.
يه ويلاي خوشگل كه سالن نسبتا جمع و جوري داشت به همراه يه آشپزخونه و يه اتاق كنارش و اما پله هايي وسط سالن بود كه به طبقه ي بالا منتهي ميشد و من فعلا نميدونستم اون بالا چه خبره!
همينطور داشتم ديد ميزدم كه يهو عماد محكم زد تو سرم:
_پاشو ببينم،نياوردمت اينجا كه لم بدي!
چشمام از تعجب گرد شده بود:
_آوردي چيكار پس؟
اشاره اي به آشپزخونه كرد:
_آشپزي!
بيخيال شونه اي بالا انداختم:
_من خستم ولم كن!
و به شدت لم دادنم اضافه كردم!
يه جوري عميق نفس كشيد كه دلم از دست خودم گرفت،
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼