eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
360 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
•• ‌I’m single because I am saving myself for someone who deserve me من‌ تنهام چون خودمو واسه کسی نگه داشتم که لایق من💝 ‌‌‌ ┄•●❥ @Cafe_Lave
•• ▬▬▭❰ 𝕴 𝖓𝖊𝖊𝖉 𝖞𝖔𝖚 𝖎𝖓 𝖆𝖓𝖞 𝖘𝖎𝖙𝖚𝖆𝖙𝖎𝖔𝖓 ❱▭▬▬ تویِ هر شرایِط این‌ تویی که لازِمَمی!♡ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_271 چند دقيقه اي ميشد كه ماشين و به حركت درآورده بودم و يلدا مثل خ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _آره اما به شرطي كه خانواده هامونم جمع كنن بيان اينجا! متعجب نگاهش كردم و اون ادامه داد: _ميدوني كه دوري از پسر يكي يه دونه خيلي سخته حالا شايد نبود تو سخت نباشه ولي نبود من قطعا سخته! با مشت كوبيدم به بازوش: _هرهرهر! از پله هايي كه به ايوون اين ويلا و بعد هم سالنِ داخليش منتهي ميشد بالا رفتيم كه عماد جواب داد: _فعلا بيا بريم تو برام يه غذاي خوشمزه بپز ببينم اصلا زن زندگي هستي،بعد راجع به زندگي تو تهران يا اينجا حرف ميزنيم! و در و باز كرد و منتظر ايستاد تا وارد خونه بشم، همزمان با ورودم گفتم: _برات كوفت ميپزم عزيزم،كوفت! پشت سرم اومد تو: _لعنتي آخه اونم بلد نيستي! و بلند بلند خنديد... با حالت خسته اي خودم و انداختم رو يكي از مبلاي راحتي كه توي سالن پذيرايي چيده شده بود و نگاهي به اطراف انداختم. يه ويلاي خوشگل كه سالن نسبتا جمع و جوري داشت به همراه يه آشپزخونه و يه اتاق كنارش و اما پله هايي وسط سالن بود كه به طبقه ي بالا منتهي ميشد و من فعلا نميدونستم اون بالا چه خبره! همينطور داشتم ديد ميزدم كه يهو عماد محكم زد تو سرم: _پاشو ببينم،نياوردمت اينجا كه لم بدي! چشمام از تعجب گرد شده بود: _آوردي چيكار پس؟ اشاره اي به آشپزخونه كرد: _آشپزي! بيخيال شونه اي بالا انداختم: _من خستم ولم كن! و به شدت لم دادنم اضافه كردم! يه جوري عميق نفس كشيد كه دلم از دست خودم گرفت، 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
•• мeɴυ υ-ѕнαped ѕyɴce нαмιм вυт αlѕo тнιɴĸ ɴoт ! منو تو شکل همیم ولی هم فکر هم نه !💙 ┄•●❥ @Cafe_Lave
نفس من تویی ، تویی که به هوات نفس میکشم ، تویی که نباشی نفسم بند میاد😘💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
عـ‌شق جـــــانـم ؛ ♥️ قلب مـن مال تـوعه تا ابــــد مـن تـو به عشق هم دلبستیـم ..🥰 ┄•●❥ @Cafe_Lave
○━━━─ ᶠᴵᴳᴴᵀ ᶠᴼᴿ ᵞᴼᵁᴿ ᴰᴿᴱᴬᴹˢ ───⇆ بجنگ واسه آرزوهات ! ┄•●❥ @Cafe_Lave
اون دوستت ک ازت عکس زشت داره از همه چیز خطرناک‌تره😐🤣 ┄•●❥ @Cafe_Lave ❣ا
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_272 _آره اما به شرطي كه خانواده هامونم جمع كنن بيان اينجا! متعجب ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 من چقدر اين مرد بيچاره رو اذيت ميكردم! تو دلم به افكارم خنديدم و كم كم دراز شدم رو ميل دو نفره كه عين وحشيا دستم و كشيد و من و كشوند دنبال خودش: _همين امروز آدمت ميكنم،شوخي كه نيست بحث يه عمر زندگيه من كه تا آخر عمرم نميتونم خودم غذا درست كنم و خانم لم بدن! حرف ميزد و من و ميكشوند و حالا با رسيدن به آشپزخونه از حركت ايستاد و دستم و ول كرد: _من غذا ميخوام يالا! چپ چپ نگاهش كردم و بعد بلند شدم و خودم و به يخچال رسوندم و كش و قوسي به سر و گردنم دادم و خيلي با افاده در يخچال و باز كردم تا به خيال خودم يه عالمه مواد غذايي بريزم بيرون و يه چي درست كنم تا آقا سير شه ولي با مواجه شدن با يه يخچال كه از جيباي منم خالي تر بود كل اون افاده و كش و قوسه رو يادم رفت و پوكيدم از خنده! مثل بز خنده هام و تماشا ميكرد ، بين خنده بريده بريده گفتم: _خا...خاليه! و خم شدم و دستام و گذاشتم رو زانوم و با صداي بلند تري خنديدم كه سريع اومد و نگاهي به يخچالي انداخت كه فقط آب توش بود و بعد پوف عميقي كشيد... همچنان داشتم ميخنديدم كه روبه روم وايساد: _رو آب بخندي! ناباورانه قد راست كردم و با خنده اي كه كوفت شده بود گفتم: _خب خاليه! يه كمي كه اومد جلو رسيد به دو قدميم، انگار بيخيال غذا و يخچالِ فاقد خوراكي شده بود كه فقط به صورتم چشم دوخته بود! با خجالت لب هام و با زبون تر كردم كه نزديك تر شد و انگشت اشارش و روي لبم كشيد: _ولي به نظرم تو آشپزخونه عاليه! و با يه تك خنده ي گوشه لبي دو طرف صورتم و گرفت و یه هویی منو بوسید 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
𝓅𝓇ℴ𝓋ℯ 𝓈ℴ𝓂ℯ 𝓉𝒽𝒾𝓃ℊ𝓈 𝒶𝓇ℯ 𝓊𝓃𝒾𝓆𝓊ℯ 𝓉ℴ 𝓎ℴ𝓊؛𝓁𝒾𝓀ℯ 𝒽𝒾𝓂𝓈ℯ𝓁𝒻،𝓁𝒾𝓀ℯ 𝓎ℴ𝓊 و تو مثال خدایی برای اینکه ثابت کنه بعضی چیزا بی همتان؛ مثل خودش،مثل تو ┄•●❥ @Cafe_Lave