🍃زیارت نامه امام حسن مجتبی(ع)
ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺭَﺳُﻮﻝِ ﺭَﺏِّ ﺍﻟْﻌَﺎﻟَﻤِﻴﻦَ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑﻦَ ﺃَﻣِﻴﺮِ ﺍﻟْﻤﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﻓَﺎﻃﻤَﺔَ ﺍﻟﺰَّﻫْﺮَﺍﺀ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣَﺒﻴﺐَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻﻔْﻮَﺓَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚ ﻳَﺎ ﺃَﻣﻴﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣُﺠّﺔَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺻﺮَﺍﻁَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴّﻼﻡ ﻋﻠَﻴْﻚ ﻳَﺎ ﺑَﻴَﺎﻥَ ﺣُﻜْﻢِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧَﺎﺻِﺮَ ﺩﻳﻦِ ﺍﻟﻠَّﻪ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺴّﻴِّﺪُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲّ ، ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳّﻬَﺎ ﺍﻟْﺒَﺮُّ ﺍﻟْﻮَﻓِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻘَﺎﺋِﻢُ ﺍﻟْﺄَﻣﻴﻦُ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳّﻬَﺎ ﺍﻟْﻌَﺎﻟِﻢُ ﺑﺎﻟﺘَّﺄْﻭِﻳﻞِ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻬَﺎﺩِﻱ ﺍﻟْﻤَﻬْﺪِﻱّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮُ ﺍﻟﺰَّﻛِﻲُّ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲُّ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﺤﻖُّ ﺍﻟْﺤَﻘِﻴﻖ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪُ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖُ ﺍﻟﺴّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺃَﺑﺎ ﻣﺤَﻤَّﺪٍ ﺍﻟْﺤَﺴﻦَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲ ﻭَ ﺭﺣْﻤَﺔ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻭ ﺑﺮَﻛَﺎته
4_5983525394840553029.mp3
4.11M
🎧 #واحد فوق العاده شنیدنی
🎼 سنگین شده بر دل غم هجر ...
🎤 #حاج_میثم_مطیعی
#رحلت_رسول_الله(ص)
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🔹 #نشر_دهید
🍃🌺
چقدر اخر این ماه
سخت وسنگین است
تمام آسمان و زمین
بیقرار و غمگین است
بزرگتر زِ غم #مجتبی
و داغ #رضا
وداع فاطمه با
#خاتم_النبیین است
#ايام_تسليت_باد
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_440 داشتم تو اقیانوس عشق و احساس این لحظه ها شنا میکردم و منتظر بو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_441
چند دقیقه بعد از رفتن عماد، از اتاق زدم بیرون و رفتم کنار دو قلوهام که خواب بودن و ارغوان هواشون و داشت.
کنار بچه ها رو زمین نشستم و با لبخند زل زدم بهشون، یه ذره بودن!
کوچولو و ظریف، طوری که میترسیدم حتی واسه طولانی مدت بغلشون کنم!
ارغوان با دیدن ذوق زدگیم با خنده گفت:
_آدم نگاهشون میکنه خونش به جوش میاد!
زیر لب 'اوهومی' گفتم:
_دخترای منن دیگه!
با یه کمی مکث جواب داد:
_اسماشون چیشد تا کی باید بچه صداشون کنیم؟
سرم و گرفتم بالا و خیره به ارغوان جواب دادم:
_عماد میگه ترانه و ترنم، اما من تیدا و ترانه رو بیشتر دوست دارم!
چشمکی زد:
_قشنگه!
حرفی نزدم و خمیازه کشون به مبل پشتم تکیه دادم که آوا از جلو آشپزخونه گفت:
_چیه بالاسر بچه ها دارید پچ پچ میکنید؟
کف دستام و به نشونه معذرت خواهی مطابق هندی ها به هم چسبوندم:
_پوزش!
لبخند مسخره ای زد:
_خواهش!
و با خنده ادامه داد:
_هوی خانم، شام امشبتم درست کردم دیگه حالت خوب شده از فردا همه چی پای خودته ها!
نیش خندی زدم:
_نه دیگه، ارغوان هنوز هیچ کاری نکرده از فردا نوبت ارغوانه!
ارغوان با لب و لوچه آویزون گفت:
_والا من هیچی بلد نیستم درست کنم، اونورم که بودم همش از بیرون غذا میگرفتم! عماد میدونه!
و منتظر به عمادی که حالا مثل بچه آدم کنار رامین نشسته بود چشم دوخت که عماد سری به نشونه تایید تکون داد:
_آره، جز کیک درست کردن که اونم خودم یادش دادم و درس خوندن دیگه هیچی بارش نیست!
همه خندیدیم جز ارغوان که سعی در توجیه داشت و البته کسی هم گوش نمیداد و در نتیجه حرفاش نا نفهوم بود که از رو زمین بلند شد و گفت:
_اصلا با همتون قهرم!
و بعدش هم چپید تو اتاق!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
جمعه است و غم عالم
روی شانه های شما سنگینی می کند
غم رحلت پیامبر مهربانی ها
جد بزرگوارتان
غم شهادت امام مجتبی
عموی کریمتان
دریایی از اشک هم
نمی تواند
ذره ای از این
غم ها را تسکین بخشد
شال عزا بر شانه و
زانوی غم را در بغل
امروز اشک چشم تان
مهمان دامان زمین
گردیده یابن الحسن
#آجرک الله_یا_صاحب_الزمان◾️