eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
361 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 شریف میگفت از رانندگیم جون سالم به در بردیم، میگفت خدا دوستمون داشته که زنده موندیم اما من حس میکردم اتفاقاتی که حالا داشت میفتاد حتی از رانندگی به قول شریف، بد و افتضاح من هم یه چیزی اونور تر بود که دوباره به سینم مشت کوبیدم و صدای شریف از بیرون به گوشم رسید: _فکرکنم دیگه بهتر باشه بخوابیم، من اصلا حال و حوصله کار ندارم! زیرلب غر زدم: _توروخدا با این توضاعی که برام ساختی بازم ازم کار بکش، خجالتم خوب چیزیه! آروم غر میزدم و هنوز جوابش و نداده بودم که ادامه داد: _میتونی تو اتاق مهمون بخوابی، لباس مناسب و راحت هم تو اتاق هست، میتونی ازشون استفاده کنی! پوزخندی زدم، حتما لباس های پگاه جونش بود و داشت تقدیم من میکرد تا امشب و راحت بخوابم. بلند شدم و بیرون رفتم، شاید فکر نمیکرد که الان از آشپزخونه بزنم بیرون که داشت پیرهنش و از تنش درمیاورد، حالا کاملا داشتم بالاتنش و میدیدم که بی اختیار هینی کشیدم و خیلی سریع دستم و جلوی دهنم گذاشتم و شریف که متوجه حضورم شده بود سریع پیرهنش و تنش کرد: _یه سر و صدایی کاری کن که بفهمم اومدی بیرون! و نگاه سردی بهم انداخت و دکمه های پیرهنش و بست، تو شرایطی نبودیم که بخوام مو از ماست بیرون بکشم اما لعنت به وقت نشناسیم لعنت به دهنی که بی موقع باز میشد و خنده های بد موقع ام که یهو ریز ریز خندیدم و با دست به شریف اشاره کردم: _دکمه هاتون، دکمه هاتون و دارید جابه جا میبندید! دستش رو همون دکمه دوم موند و با قیافه عصبی نگاهم کرد: _الان جابه جا بستن دکمه هام خیلی موضوع جالبیه؟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 تند تند سرم و به اطراف تکون دادم: _من که نگفتم جالبه، خنده داره! و نمیدونم چرا اما صدای خنده هام بالاتر هم رفت شریف گفت: _من طبقه بالا تو اتاقم میخوابم، اتاق مهمون همین طبقست، مثل دستشویی میتونی پیداش کنی! منظورش این بود که بزنم به چاک و برم تو اتاقی که میگفت تا دیگه بیشتر از این حرصش ندم که صاف ایستادم: _خیلی خب، فقط بگید کدوم سمته؟ جواب داد: _دوتا اتاق قبل از دستشویی سری تکون دادم و آروم آروم قدم برداشتم: _خیلی خب، شبتون بخیر! و قدم هام و به سمت اتاقی که شریف میگفتن ادامه دادم. وقتی دنبال دستشویی بودم انقدر هوش و حواس و گوشم پی حرفهای شریف بااون دختره بود که توجه خاصی به هیچکدوم از اتاقا نکردم و فقط در حدی بهشون نگاه کردم که بفهمم دستشویین یا نه و حالا با رسیدن به اتاقی که شریف میگفت اول دستامو بالای سرم کشیدم تا خستگیم و از تنم بیرون بره و بعد در و باز کردم،خمیازه کشون وارد اتاق شدم، با همون چشمای نیمه باز نگاهی به اتاق انداختم،یه تخت دو نفره و یه تلویزیون و کاناپه و چیزایی بودن که تو اولین نگاه به چشمم خوردن اما همینکه جلوتر رفتم با دیدن چیزایی که رو تخت بود چشمام گرد شد و از ترس جیغی کشیدم و به عقب رفتم،
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 این چندمین باری بو که تو این خونه تا مرز سکته پیش میرفتم، این بار بخاطر لباس های روی تخت! شریف خیلی زود خودش و به اتاق رسوند، چشمام همچنان رو تخت بود و صدای شریف و میشنیدم: _چیه؟ با دست به تخت اشاره کردم، به تخت و لباس های مردونه ای که روی تخت بود و بریده بریده گفتم: _اینا... این لباسا... اینا مال کین؟ اینجا چیکار میکنن؟ خیز برداشت سمت تخت و با دیدن لباسا با قیافه سرخ شده نگاهی به اطراف انداخت و با صدای نسبتا بلندی تو صورتم گفت: _مال کی میخواستی باشن؟ و عصبی تر ادامه داد: _اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟ اینجا که اتاق مهمون نیست! و سریع لباسا رو با یه دست برداشت و تن صداش پایین تر اومد: _برو اتاق بغلی، اشتباه اومدی! دست و پام میلرزید، یعنی من... من بااین دوتا چشمام بعد از دیدن شریف، حالا لباسا رو دیده بودم؟ زیر پوشش؟ حتی فکرش هم قشنگ نبود که من رنگ لباسای شریف و بدونم اما همشون تو ذهنم نقش بسته بودن، مخصوصا اون زرد راه راهه لحظه ای از جلوی چشمام نمیرفت که شریف دست آزادش و جلوی صورتم تکون داد: _با توئم، برو!
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 رو تخت دراز کشیدم، هی از اینور به اونر غلت زدم اما خوابم نمیبرد. فکر به اتفاقی که افتاده بود داشت دیوونم میکرد، از فردا چطور باید با شریف چشم تو چشم میشدم؟ شریفی که لباساش روی اون تخت ولو بود! به پشت خوابیدم و محکم پاهام و رو تخت کوبیدم، چرا باید اتاق و اشتباه میرفتم؟ چرا باید همچین پیش آمدی، پیش میومد؟ چرا و صدتا چرای بی جواب دیگه که براش جوابی نداشتم. نفس عمیقی کشیدم باید همه چیز و فراموش میکردم و اصلا به روی خودم نمیاوردم آره این بهترین کار بود، فردا صبح که میدیدمش باید خودم و میزدم به کوچه علی چپ و واسه همیشه همه امشب و فراموش میکردم! دستی تو موهام کشیدم، بااین تصمیم کمی سبک شده بودم که بالاخره تونستم چشمام و بنندم، دیگه باید میخوابیدم اما همینکه پلک روی هم گذاشتم با بلند شدن صدای پیامک گوشیم، مجبور شدم چشمام و باز کنم، گوشی و زیر بالشت پیدا کردم و بیرون کشیدمش، لعنتی دلم میخواست پیامک برداشت از حساب بانکیم و ببینم اما یه پیام از رضا و نه، اما همین بود، یه پیام از رضا برام اومده بود که بی حوصله بازش کردم: "پس تو کجایی؟ نه اومدی خونه ما و نه خونه خودتی!" کلافه از فضولیش پوفی کشیدم و دوباره صفحه گوشی و خاموش کردم، به بابا و مامان اطلاع داده بودم که شاید تا دیروقت کارم با شریف طول بکشه و حالا به رضا ربطی نداشت که این وقت شب خونه نیستم،
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 هیچ چیز من به رضا ربط نداشت و پسره پررو از رو نمیرفت، هرکسی جای رضا بود بعد از برخورد سفت و سخت بابا بیخیال همه چیز میشد و دمش و میزاشت رو کولش و میرفت ولی در مورد رضای سیریش همه چیز برعکس بود! بااین وجود بهش اهمیتی ندادم، سرم و کمی به اطراف تکون دادم تا ذهنم ازاون آدم و کودن بازی هاش خالی بشه و دوباره چشم بستم و این بار حتی نفهمیدم کی، اما خوابم برد... .... نمیدونم چقدر گذشته بود و ساعت چند بود که چشم باز کردم، بااینکه این خونه برام غریب بود اما تخت دونفرش انقدر نرم و راحت بود که اصلا احساس غریبی نکردم و خوب خوابیدم، انگار که روی پر قو خوابیده باشم و حالا به سبب این خواب خوب، تو جام نشستم و با لبخند دنبال ساعت گشتم و بالاخره روی دیوار پیداش کردم، ساعت نزدیک 9 صبح بود که از تخت پایین رفتم، مقابل آینه قدی تو اتاق ایستادم و نگاهی به خودم انداختم، تو لباس خوابی که همینجا توی اتاق بود و شریف اجازه پوشیدنش و بهم داده بود، حسابی ژولیده پولیده بودم، موهای بهم ریخته و صورت پف کردم یه طرف ماجرا بودن و این لباس ها که بیش از حد معمول گشاد بودن یه طرف دیگه که دستی تو موهام کشیدم، نکته خوب ماجرا این بود که اتاق خواب مجهز به دستشویی بود که به چشم بهم زدنی رفتم تو دستشویی و آبی به سر و صورتم زدم و نهایتا بعد از پوشیدن لباس های خودم از اتاق بیرونرفتم. هرچی قدم زدم و به اطراف نگاه کردم خبری از شریف نبود که حالا با رسیدن به آشپزخونه صداش زدم: _آقای شریف؟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 من بیدار شدم. جوابی از سمت شریف نشنیدم اما از سمت خودم چرا، شکمم بدجوری غار و غور میکرد که دستم و روش کشیدم و نگاهی به داخل آشپزخونه انداختم، گشنم بود و دیگه نای مقاومت نداشتم که فکری به سرم زد شاید میتونستم با درست کردن یه صبحونه هم خودم و از گرسنگی نجات بدم و هم یه میز صبحونه برای شریف بچینم، هرچی نبود شریف رئیسم بود، رئیسی که قصد داشت هزینه درمان مامان و بده و حتی برام یه ماشین بخره! همه اینا دست و دلم و لرزونده بود که هنوز حرفی از پشیمونی نزده بودم یا بهتر بخوام بگم، از اینکه میخواستم به شریف بگم پشیمون شدم، پشیمون شده بودم... با اعتماد به نفس به آشپزخونه رفتم. فکر نمیکردم شریف بخواد از صبحونه درست کردنم ناراحت بشه که دست به کار شدم، اول از همه چای ساز و راه انداختم، چون خودم هوس چای کرده بودم و محض احتیاط کمی هم شیر جوشوندم. نمیدونستم شریف واسه صبحونه چی میخوره اما هرچی عسل و کره و مربا و خامه و مغزیجات پیدا کردم روی میز گذاشتم و یه نمه هم خلاقیت به خرج دادم و با سوسیس و تخم مرغ یه صبحونه انگلیسی هم ترتیب دادم و حالا همه چیز اوکی بود و میخواستم با شریف تماس بگیرم تا واسه خوردن صبحونه از خواب نازش دست بکشه و بیاد پایین اما همینکه گوشیم و تو دست گرفتم شریف جلو روم ظاهر شد،
🔵رفته بودیم خونه مادرم اینا بعد شوهرم داشت با بچه ها بازی میکرد داخل خونه هم کلی مهمون بود که اومده بودن از جمله خاله و عمه و دایی و همسراشون و.... این وسط همسر خنگ من که داشت با بچه ها بازی میکرد هی قربون صدقه اینا میرفت میگفت نفس من کیه ، خوشگل من کیه ، جیگر من کیه ، عشق من کیه، که اینجا بود که شوهرم از دهنش ییحو پرید که . . .😂🤭💦 فقط ببین چی از دهن شوهره پرید🙈🔞😂👇 🔞💦http://eitaa.com/joinchat/1944649754C4486e88833 🍑🚯http://eitaa.com/joinchat/1944649754C4486e88833 ببین بهش چه تیکه هایی انداختن😂💦☝️🏽
🔴ببینید داییش چه کار میکنه❌😭 سلام . میخوام یه تجربه بگم که مال ۲۵ سال پیشه یکی اقوام دورمون یه دختر ۱۵ ساله داشتن یه روز خونه تنها بود و پدر مادر هم رفته بودن برای خرید بیرون.دقیقا همون موقع دایی این دختر میاد پشت در خونشون و زنگ رو میزنه و دختر هم که میبینه داییش هست در رو باز میکنه و داییش میره داخل. وقتی میره داخل میبنه که دختر خواهر تنهاست و ‌..... https://eitaa.com/joinchat/3548053644C47376e14a6 حتما بخونید و از دستش ندید👆👆
🚷 من یاسی 30 ساله هستم. یه شب مهمانی به خانه عمو اَهورا رفته بودیم بعد از اینکه خوابیدم تو خواب عمیق بودم. اتفاق افتاد....... جرات اینکه به مادرم چیزی بگویم نداشتم بد از آن ماجرا دیگر ب خانه عمو اَهورا نرفتم به دکتر زنان مراجعه کردم در کمال تعجب خبر بارداری را به من داد دنیا رو سرم خراب شد بر ترسم غلبه کردم و ب مادرم ماجرا را گفتم و قرار بر این شد دوربینی را در خانه عموم قرار بدیم و من مجدد ب خانه عمو رفتم و درحالی ک خواب بودم بازهم همان اتفاقات تکرار شد تا اینکه صبح دوربین ها رو ک چک میکردیم از تعجب انگشت حیرت ب دهان گرفتیم 😧... ادامه داستان باز شود♨️👇🏿 https://eitaa.com/joinchat/3622174875Cc80785f9e5
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 نه با قیافه خوابالو، بلکه با لباس ورزشی و یه شیکر تو دستش که جا خورده ابرویی بالا انداختم: _صبح بخیر نگاهش و بین من و میز صبحونه چرخوند: _صبح بخیر فکر میکردم میاد میشینه و صبحونه میخوره اما در کمال ناباوری راهش و گرفت و رفت!! نمیدونم شاید فکر میکرد این صبحونه مال اون نیست و تمومش مال منه که دنبالش رفتم و صداش زدم: _کجا میرید؟ صبحونه درست کردم پا رو پله اول گذاشت: _من صبحونه خوردم دوباره ابروهام بالا پریدن: _ولی من کلی صبحونه درست کردم رو چندمین پله به سمتم چرخید: _خب خودت بخور، تو که اشتهات زیاده و میتونی! سرم و به اطراف تکون دادم: _انقدری زیاد نیست که تنهایی بشینم و اون همه صبحونه رو بخورم بیخیال شونه ای بالا انداخت: _میگی چیکار کنم؟ بخاطر اینکه تو نمیتونی تنهایی صبحونه بخوری گند بزنم تو برنامه صبحونه و ورزشم و بشینم دوباره صبحونه بخورم؟ حالا میفهمیدم، پس با این لباس ها داشت از تمرین برمیگشت که دلخور گفتم: _نمیدونستم بیدار شدید، فکر میکردم هنوز خوابید نوچی گفت: _من هر روز راس ساعت 5و نیم صبح از خواب بیدار میشم، یک ساعتی تو باشگاه ورزش میکنم و بعد میام سرکار، جمعه ها این برنامم و ساعت 7 و نیم عملی میکنم، الانم باید دوش بگیرم!
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_180 نه با قیافه خوابالو، بلکه با لباس ورزشی و یه ش
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 لعنتی ریتم زندگیش همچین مرتب و با برنامه بود که دیگه نتونستم چیزی بگم، اصلا چرا باید اصرار میکردم؟ مال بابام که نبود! هرچقدر که میتونستم میخوردم و باقیش هم میموند که میموند، فدای سرم! با رفتن شریف به آشپزخونه برگشتم، یه لیوان شیر ریختم، یه لیوان چای و حالا میخواستم حسابی بترکونم، میخواستم به شریف ثابت کنم بود و نبودنش رو خوردن صبحونم اثری نداره و فقط جهت جلوگیری از حیف و میل شدن مواد صبحونه میخواستم تشریف بیاره و صبحونه کوفت کنه و حالا دست به کار شدم، اول از همه گردو خوردم، عد هم خرما و چای و حالا نوبت سوسیس و تخم مرغم بود، لعنتی داشت باهام حرف میزد که چند لقمه ای ازش خوردم و وقتی دیدم لیوان شیر با مظلومیت زل زده بهم، اون لیوان و هم سر کشیدم و بعد رفتم سراغ خامه و عسل! این صبحونه عجیب میچسبید که از خوردن سیر نشدم و حتی حالا داشتم قدر نبودن شریف و میدونستم که همزمان با جویدن لقمه تو دهنم صدای شریف و شنیدم: _اگه صبحونت و خوردی بریم خرید قبل از بیرون زدنم از اتاق، یه کمی به سر و صورتم رسیده بودم، لباس هامم تنم بود و کار خاصی واسه آماده شدن نداشتم که این لقمه رو قورت دادم و لقمه بعدی و آماده کردم و جواب دادم: _الان تموم میشه سر و کله اش که تو آشپزخونه پیدا شد، سریع لقمه بعدی هم گذاشتم تو دهنم و شریف با تعجب نگاهی به میز انداخت: _از همه اینا خوردی؟ تنهایی؟ این لقمه خوشمزه رو هم قورت دادم و بلند شدم، حتما پشیمون شده بود که لبخند خبیثانه ای تحویلش دادم: _دلتون خواست؟ من که گفتم بیاید صبحونه بخورید ولی حالا دیگه کاری از دستم بر نمیاد و... نزاشت حرفم تموم شه، جلو اومد و گفت: _همه اینارو باهم خوردی؟ باقی حرفم و یادم رفت و سرم و به بالا و پایین تکون دادم: _چطور؟ نگاهش تو صورتم ثابت موند: _الان خوبی؟ دوباره لبخند زدم و خواستم جوابی بهش بدم که نمیدونم چه بلایی سرم اومد اما قبل از چرخیدن زبونم تو دهنم، دل پیچه عجیبی گرفتم، انقدر عجیب که زبونم بند اومد و دوتا دستم و ر و شکمم گذاشتم، شریف تکرار کرد: _خوبی؟ و من که اصلا خوب نبودم ناچار از کنار شریف عبور کردم و بدو بدو به سمت دستشویی رفتم: _یه کمی صبر کنید، برمیگردم میگم، حالا چه وقت دل پیجه بود؟ اونم جلوی همچین آدمی، جلوی شریف! دل پیچه عجیب و‌ وحشتناکی گرفته بودم، هر لحظه ممکن بود گند غیرقابل جبرانی بزنم که دویدم و به بدبختی خودم و به دستشویی رسوندم، قبل از اینکه منفجر بشم، قبل از اینکه افتضاحی به بار بیاد… ادامه پارت و اینجا بخون😍👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/3622174875Cc80785f9e5
گردو مرورگری است که به شکل هوشمند تبلیغات سایت‌ها را حذف می‌کند. علاوه بر این موتور جستجوی پیشفرض آن روی gerdoo.me تنظیم شده است که یک فراجستجوگر است و امکاناتی نظیر پیش نمایش بعضی از سایت‌ها مثل یوتیوب - آپارات - ویکی پدیا - ... رو داره که بدون باز کردن اون سایت‌ها با کلیک روی دکمه play زیر نتایج میتونید محتوای اون سایت‌ها رو ببینید. دریافت نسخه اندروید از بازار:👇🏻 https://cafebazaar.ir/app/me.gerdoo.browser دریافت نسخه اندروید از مایکت: 👇🏻 https://myket.ir/app/me.gerdoo.browser اگه در رابطه با گردو بازخوردی داشتید لطفا از طریق @gerdoodotme در ایتا به ما پیام بدید.