eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات
🔷 سازمان بهداشت : درمان کمردرد با دستگاه پلاتینر تراپی ، بهتر از جراحی کمر! بعد از استفاده از دستگاه پلاتینر تراپی در ایران ، شاهد بیش از ۸۰ درصد درمان مشکلات کمر و ستون فقرات “بدونِ جراحی” بودیم و افراد توانسته اند با این روش به بهبودی کامل دست پیدا کنند. اگر درگیر کمردرد هستید ، پرسشنامه درمان کمردرد را همین امروز پر کنید 👇🏻 https://medianashop.com/Landing/Intdbl/PL84?utm_term=0511eitaB
♻️ نقشه کامل مسیرهای پیاده‌روی اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- گناه را که ندید می‌گیرد هیچ ؛ تحویلمان هم می‌گیرد عجیب . . !💔
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 گفتم و گوشی به دست از مامان فاصله گرفتم و تو اتاق تماس معین و جواب دادم: _بله؟ صداش گوشم و پر کرد: _سلام با مامانت حرف زدی جانا؟ هنوز دوساعت هم از اون حفهاش نگذشته بود و یه جوری میپرسید که انگار هیچ مسئله مهمی نیست و من میتونم تو همین زمان کوتاه همه چیز و بررسی کنم و حتی مامان روهم در جریان بزارم که کلافه گفتم: _معلومه که حرف نزدم و نمیزنم! اول صدای نفس کشیدنش و شنیدم و بعد صدای خود معین: _حرف نمیزنی باهاش؟ مصمم گفتم: _معلومه! و این بار معین با تاخیر جواب داد: _خیلی خب پس خودم حرف میزنم، در و باز کن! باز داشت غافلگیرم میکرد که چشمهام گرد شد: _تو... مگه تو نرفتی؟ تکرار کرد: _در و باز کن جانا، میخوام با جوانه خانم حرف بزنم! و وقتی از من صدایی درنیومد زنگ آیفون و زد! صدای زنگ تو خونه پیچید و معین قصد داشت من و تو عمل انجام شده قرار بده که گوشی و قطع کردم و از اتاق بیرون زدم...
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 همراه معین به سمت مبلها رفتن و من هنوز اینجا ایستاده بودم که ناچار رفتم تو آشپزخونه و حرفهاشون شروع شد، کنایه های مامان و سعی و تلاش معین برای در رفتن از زیر بار حرفهای مامان که همگی حقش بود شروع شد و من اینجا به انتظار جوشیدن آب تو کتری پوست لبم و میجوییدم و صداشون و میشنیدم که حالا مامان گفت: _دختر ساده من حرفهای تورو باور کرده بود، باور کرده بود که دوستش داری اما تو بیشتر از چندماه بهش وفادار که نموندی هیچ حتی میخواستی طلاقش بدی! و معین در سعی و تلاش بود: _باور کنید اینطوری نیست که شما میگید... من عاشق جانام اصلا به جز جانا کسی رو نمیتونم ببینم من فقط مجبور شدم، من به خاطر پدرم به خاطر اوضاع نابه سامون خانوادم مجبور شدم بااون دختره عقد کنم اما باور کنید همه چیز الکیه، باور کنید من به زودی از شر اون دختر که هدفی جز خراب کردن زندگی من و جانا نداره راحت میشم! با بلند شدن صدای سوت کتری حواسم از حرفهاشون پرت شد و به سمت اجاق گاز رفتم، چای دم کردم و همزمان مامان صدام زد: _جانا بیا بیرون ببینم، بیا!
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 از حرفهاشون جامونده بودم اما مامان عصبی صدام میزد و این یعنی بحثشون خیلی با آرامش دنبال نشده که سراسیمه از آشپزخونه بیرون زدم؛ نگاهم و بین مامان و معین چرخوندم و گفتم: _جانم مامان؟ و مامان بعد از کشیدن نفس عمیقی گفت: _تو میخوای بری خونه شوهرت؟ و نگاه معناداری به معین انداخت که تند تند سرم و به نشونه رد حرفش تکون دادم: _نمیخوام... نمیخوام برم! و مامان که انگار خیالش راحت شده بود گفت: _شنیدی؟ نمیخواد بیاد و حتی اگه بخواد هم من نمیزارم بیاد و به فکر اینم که طلاقش و بگیرم، اینجوری واسه هردوتون بهتره! معین شروع به مقاومت کرد، این بار جدی و مصمم: _من به جاناهم گفتم،طلاقی در کار نیست و میخوام هرچی زودتر زندگیمون و شروع کنیم، میخوام جانارو ببرم حتی اگه شما خیلی راضی نباشید! مامان از عصبانیت سرخ شد: _مگه شهر هرته که میخوای ببریش؟ دختر من فقط چندماه عقد تو بوده و من نمیزارم این اشتباه بزرگ بیشتر از این ادامه پیدا کنه،من...
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 میترسیدم که با صدای ضعیفی گفتم: _اگه بابا بفهمه عمرا نمیزاره! مامان تایید کرد: _فیاض نمیزاره بااین وضع دست جانارو بگیری و ببری خونه ات! معین شونه بالا انداخت: _پس ما باید چیکار کنیم؟ نمیخواستم برم... زندگی با معین برام سخت بود اما انگار باید باهاش کنار میومدم که گفتم: _من فقط یه مدت کوتاهی پیشت میمونم فقط چند روز و بعد از وقت دکتر هفته بعد مامان باهاش میرم شمال و تو بمون و این آشفته بازاری که برای من ساختی! معین سر تکون داد: _همین چند روز هم خوبه و روبه مامان ادامه داد: _شماهم میتونید با ما بیاید اینجوری تنها هم نمیمونید! مامان حرف معین و رد کرد: _من تو خونه خودم راحت ترم! و بعد از کشیدن نفسی عمیق حرفهاش و از سر گرفت: _هرچند دیگه راضی به ادامه پیدا کردن این ماجرا نیستم اما باشه؛ چند روزی دخترم و بهت میسپارم ببینم این بار قراره چیکار کنی! و انگشت اشاره اش و تهدید وار تو هوا تکون داد: _این آخرین فرصتیه که داری،اگه تونستی شر این دختره رویارو از زندگیتون کم کنی که هیچ اگه نه هرکاری میکنم که طلاق جانارو ازت بگیرم و سر تکون داد:
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 روبه روش روی زانو نشستم و گفتم: _میتونی چند روز تنها بمونی اگه نمیتونی من نرم؟ شالم و رو سرم مرتب کرد و جواب داد: _من از پس خودم برمیام، این چند روز مراقب خودت باش بعد واسه سال تحویل میریم خونه مامان جون و یه مدت اونجا میمونیم! سر تکون دادم: _پس من دیگه میرم برای بدرقه مون از روی مبل بلند شد: _برید به سلامت و نگاهش و به معین دوخت: _هرکاری که میخوای انجام بدی زودتر انجام بده،این اوضاع همه رو خسته کرده! معین با قطعیت جواب داد: _من درستش میکنم، همه این مدت و برای جانا جبران میکنم! نگاه معین و که رو خودم حس کردم چشم ازش گرفتم،داشتم باهاش میرفتم اما دلم باهاش صاف نبود که خودم و با پوشیدن نیم بوتم مشغول کردم،مامان چند جمله ای با معین حرف زد و بالاخره از خونه بیرون زدیم... حالا تو مسیر بودیم که نگاهم و به بیرون دوختم و همزمان صدای معین گوشم و پر کرد: _شام چی بخوریم؟ بی اینکه نگاهش کنم جواب دادم:
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 با یه کنجکاوی مسخره پرسیدم: _چه چیزی؟ گذرا نگاهم کرد: _خونه من توسط یه سری موجودات تسخیر شده،میدونی که چی میگم؟ ارواح و اجنه و ... نزاشتم بیشتر از این چرت و پرت بگه نمیخواستم بااین حرفهاش بترسم که گفتم: _خیلی خندیدم لطفا دیگه بیشتر از این من و نخندون! حتی لبخندهم نزد: _نمیخواستم بخندونمت میخواستم بهت آگاهی بدم،در واقع به همین خاطر هم هست که هیچ خدمتکاری و آشپزی ندارم،هیچکس جرئت زندگی کردن تو اون خونه رو نداره! کم کم داشتم میترسیدم، اصلا از همون بچگی از این چیزها میترسیدم و سعی میکردم بهشون فکر نکنم که گفتم: _دیگه واسه این حرفها دیره چون قبلا بهم گفتی که دوست نداری یه سری آدم غریبه تو خونه ات رفت و اومد کنن و به همین دلیل هم خدم و حشم نداری! بی اینکه نگاهم کنه گفت: _دنبال یه فرصت مناسب بودم که حقیقت و بهت بگم وگرنه اونموقع فقط میخواستم نترسی! رو ازش گرفتم:
29.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️نمی‌دانم آیا حسین(ع) غریب‌تر است یا آنان که با حسین رفیق نیستند⁉️ اما می‌دانم که این ما هستیم که باید در فکر پایان این غربت باشیم. «غریب» را با حال و هوای شور حسینی ببینید.
مداحی آنلاین - یوسف مصر کربلا سلام - مطیعی.mp3
9.49M
یوسف مصر کربلا سلام دارم برای دیدنت میام (🌹✨❤️) دوباره اربعین شد و بازم دوباره کربلام و بار عام میثم مطیعی🎤