داشتَنِت چـيزيِہ ڪہ ❣
بِخاطِرِش زِندِگی ميڪُنَم♡😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_22 ميدونستم تو اين شرايط نبايد بخندم پس هرچند سخت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#استاد_مغرور_من
#پارت_23
خيلي اهل آرايش نبودم و فقط يه كوچولو به خودم رسيدم و بعد لباس هاي ساده اي به تنم كردم.
يه مانتوي اسپرت زرشكي با شال مشكي و شلوار جين.
چشم از آينه گرفتم و خواستم از اتاق برم بيرون كه ديدم آوا و مهيار خوابشون برده...
آخ كه چه صحنه ي دلربايي بود
خوابيدن اين فندق كنار مامانِ خوشگلش!
پتو رو روشون كشيدم و از اتاق و بعد هم از خونه زدم بيرون.
خيلي طول نكشيد كه به اون كافه رسيدم.
يه كافه تو يه خيابون توپ و پر رفت و اومد!
از ماشين پياده شدم و همينكه درش رو بستم انگار چند تيكه از چراغاش افتاد رو زمين كه صداي شكستنِ ريزي به گوشم خورد!
واقعا پرايدِ قشنگم به بد وضعيتي دچار شده بود و اگه زبون داشت قطعا تو گوشم داد ميزد:
_ من و بفروش لعنتي بسه!
اما حالا كه زبون بسته بود چاره اي جز تحمل يلدا خانم نداشت...!
به سمت كافه قدم برداشتم و بعد از چند دقيقه وارد شدم.
نسبتا شلوغ بود و من هرچي توش چشم ميچرخوندم استاد جاويد رو نميديدم...
شايد هنوز نيومده بود!
روي يه صندلي منتظرش نشستم...
حالا من ميتونستم بخاطر بدقوليش يكم اذيتش كنم...
با خودم فكر كردم چطوري حالش و بگيرم؟!
چطوري اين دير كردنش رو بكوبم تو فرقِ قشنگ سرش؟!
همينطوري داشتم فكر ميكردم كه يه پسر جوون اومد كنارم:
_ خانمِ معين؟
سري به نشونه ي تاييد تكون دادم كه گفت:
_ آقا عماد تو اتاق مديريت منتظرتون هستن...بفرماييد!
لعنتي...!
بازم من موفق نشدم...
بازهم اين استادِ زرنگ برنده شد...
حرصم گرفته بود اما به روي خودم نياوردم و با يه لبخند ژكوند از رو صندلي بلند شدم و پشت سرش راه افتادم...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مرد من فقط مال من باش
تو ... زمانی با بقیه فرق داری
که فقط مال من باشی !
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #استاد_مغرور_من #پارت_23 خيلي اهل آرايش نبودم و فقط يه كوچولو به خودم ر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#استاد_مغرور_من
#پارت_24
پشتِ كافه،جلوي يه اتاق كه درش بسته بود ايستاد و گفت:
_ بفرماييد،آقا عماد منتظرتونن
زير لب تشكري كردم و بعد وارد اتاق شدم.
پشت ميز نشسته بود و مشغول كار با لپ تابش بود و انگار بااينكه من در زدم و بعد وارد شدم اصلا متوجه حضورم نشده بود كه همچنان مشغول كار بود و سرش رو بالا نميگرفت!
خند ثانيه اي گذشت و كم كم داشتم از كوره در ميرفتم كه صداش رو شنيدم:
_ حتما منتظري من بهت سلام بدم؟
متعجبانه شروع به بريده بريده حرف زدن كردم:
_ من...من فكر كردم...
بالاخره سر بالا آورد و عميق نفس كشيد:
_ نيازي به توضيح نيست،امروز به اندازه ي كافي از شما شناخت پيدا كردم خانم معين
دهن باز كردم تا از خودم دفاع كنم...
واقعا كه اين استاد از خود راضي بود و فقط قضاوتم ميكرد
بااينكه من آدمي نبودم كه اون ميگفت!
_ اينطور نيست استاد من فكر كردم شما كار مهمي داريد و متوجه حضور من نشديد خواستم مزاحمت ايجاد نكنم
با يه لبخند مرموز نگاهم كرد:
_ البته كه كارهاي مهمي دارم اما خب هرچي فكر كردم ديدم رسوندن مدارك به شما واجب تر و ضروري تره!
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دختر باید قهر قهرو باشه …☆
روزی سه بار که آقاشون بیاد …♡
نازش کنه …☆
بعد زود آشتی کنه ...♡
اصلا نباید قهر بیشتر از چند دقیقه طول بکشه ...☆
چون اون دیگه اسمش قهر نیست ...♡ جذابیته ♥️
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣