eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.3هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
457 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی ساعتها به چشمانت زل ميزنم... شهرآورد از اين ديدنی تر...؟ اين بازی بازنده ندارد... مثل هميشه،همه چيز مساوی ست... ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_122 _تا كور شود هر آنكه نتواند ديد! روبه روم ايستاد و نفسش و تو صو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 به اينكه خيال ميكرد من آشپزي بلدم،تو دلم خنديدم و شال و مانتوم و درآوردم و دست به سينه جلوش وايسادم: _الان خوبه؟ با حالت متفكرانه اي سرتا پام و نگاه كرد و ابرويي بالا انداخت: _خوب كه نه،اما خب از هيچي بهتره و زد زير خنده كه چپ چپ نگاهش كردم و قبل از اينكه بخوام چيزي بگم،گفت: _بيا ديگه بيا يه چيزي درست كن بخوريم نميخواستم بفهمه كه آشپزي بلد نيستم و دوباره سوژه ي جديدش بشم: _چشم،چي دوس دارين قربان؟ رفت و رو يه صندلي نشست و بدنش و كش داد و همراه با خميازه گفت: _تر جيحاً لازانيا پوزخندي زدم و زير چشمي نگاهش كردم: _چه خوش اشتها كه ديدم با يه لبخند گشاد و مسخره نگاهم كرد و چيزي نگفت. پوفي كشيدم و رفتم سر يخچال و هر چي به دستم مي رسيد و برداشتم و گذاشتم روي ميز! عماد با حالت مات و مبهوتي بهم زل زده بود و انگار نميدونست چي بگه! وقتي همه چيز و به روي ميز انتقال دادم دست به سينه رو به روش ايستادم كه منتظر نگاهم كرد: _شروع كن ديگه _چي و؟ يه تاي ابروش و بالا انداخت: _آشپزي و! ديگه واقعا داشتم ضايع ميشدم براي همين گفتم : 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_123 به اينكه خيال ميكرد من آشپزي بلدم،تو دلم خنديدم و شال و مانتوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _امم،من دلم چيز ميخواد...كيك! با تعجب گفت: _كيك؟ سرم و تند تند تكون دادم كه با چشم هاي ريز شده اش دقيق به صورتم خيره شد: _بيا بشين،خودم درست ميكنم دستور كيك هاي كافه ام ماله منه! از ذوق بالا پريدم و دستام و محكم به هم كوبيدم و يهو از دهنم پريد گفتم: _عاشقتم عماد در حالي كه از روي صندلي بلند ميشد انقدر با تعجب نگاهم كرد كه چشماش داشت در مي اومد! خودم و به اون راه زدم و سر ميز نشستم و به خوراكي هاي روي ميز خير شدم و لبام و كج كردم و بالاخره طاقت نياوردم و زير زيركي به همشون ناخنك زدم! كه يهو يه پس گردني محكم بهم زد كه حس كردم مهره هاي گردنم جا به جا شد و داد بلندي زدم و دستم رو پشت گردنم گذاشتم: _چته وحشي؟سگ گازت گرفته؟ كه دستش و روي گردنش كشيد: _در مقابل اين يادگاري تو هيچ بود عزيزم! و با لبخند حرص دراري رفت و مشغول روشن كردن فر شد. نميدونم چرا اما چشمام انقدر سنگين شده بودن كه انگار توان باز نگهداشتنشون و نداشتم و بدون اينكه بخوام چرتم ميگرفت! توي خواب و بيداري بودم كه صداي عماد رو شنيدم: _خوابي؟بيدار شو بابا حوصلم سر رفت... بي اينكه جوابي بهش بدم منتظر قطع شدن صداش شدم و غرق خوابِ خوش شدم 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
جان دلم... قراراست ماننددرخت ریشه کنم... شکوفه دهم... برایت زندگی باشم... بهارم میشوی...؟🌹 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
از خوبی آدم ها🌺 برای خودت دیواری بساز هر وقت در حقت بدی کردند فقط یک آجر از دیوار بردار بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی...🌸 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_124 _امم،من دلم چيز ميخواد...كيك! با تعجب گفت: _كيك؟ سرم و تند تن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 كه حس كردم يه چيزي روي سرم سنگيني ميكنه و بعد خيسي چيزي كه از روي سرم سر خورد روي صورتم! و اون احساس بد از لزج بودنش باعث شد از خواب بپرم و گيج و مست اطرافم و نگاه كنم كه يهو... قبل از اينكه به خودم بيام يه گوني آرد روم خالي شد و هيكلم با آرد يكي شد! مات و مبهوت مونده بودم، زير اون حجم آرد حتي پوستمم مشخص نبود صندلي و عقب دادم و از جام بلند شدم، عين ديوونه هاي گيج دستم و آروم توي سرم و بعد صورتم كشيدم كه باز اون مايع لزج عذاب آور رو حس كردم و وقتي نگاه دستم كردم متوجه شدم تخم مرغه! واقعا حالم داشت از خودم بهم ميخورد كه ديدم عماد از خنده داره غش ميكنه! بي اختيار جيغ بنفشي كشيدم و دوتا دستام و روي سرم گذاشت و هر چيز كه توي دستم اومد و ماليدم بهش! از خنده چشم هاش بسته بود و حواسش به من نبود كه مشت هاي پر محتوام رو به صورتش كوبيدم كه بي هوا عين برق گرفته ها از جا پريد و قبل از اينكه به خودش بياد بغلش كردم، عين كنه بهش چسبيدم اونم عين جن ديده ها سعي داشت من و از خودش جدا كنه و فرياد ميزد: _ولم كن رواني مستانه ميخنديدم، عماد دور خودش ميچرخيد كه من ولش كنم و منم كه سمج تر از اين حرفا بودم ،همينطوري كه بغلش كرده بودم و سرم روي سينه اش بود و ميخنديدم يهو متوجه شدم وايساده و تكون نميخوره! مشكوك بود خواستم آروم سرم و با احتياط بلند كنم كه يهو دستاش دور كمرم حلقه شد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
-عاشق اون لبخندیم که +وقتی باهات چت میکنم -میاد رو لبم ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
و از بین تمام روسری هایت "باد" را بیشتر از همه دوست دارم به موهایت می آید! ❣ ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_125 كه حس كردم يه چيزي روي سرم سنگيني ميكنه و بعد خيسي چيزي كه از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 متعجب نگاهش كردم كه با لبخند بوسه ي آرومي به پيشونيم زد: _ طعم آرد و دوست دارم با همون سر و وضعم ابرويي بالا انداختم: _ خب همين آرد و تو ظرف خودش ليس ميزدي نميشد؟ نوچي گفت و ادامه داد: _اگه غر بزني واست كيك درست نميكنما! رفتم توي سالن و تو آينه نگاهي به خودم انداختم، كل سر و صورتم و با آرد و تخم مرغ شسته بود! زير لب چندتا فحش جانانه نصيبش كردم و بعد با صداي تقريبا بلندي گفتم: _كوفت بخورم جاي اون كيك،آخه من جواب مامانم و چي بدم الان؟ از آشپزخونه اومد بيرون و با دست به طبقه ي بالا اشاره كرد: _ميتوني از حمومِ اتاق من استفاده كني و يه دوش بگيري با چشماي ريز شده نگاهش كردم: _اونوقت تو چيكار ميكني؟! سريع جواب داد: _اينجا واست كيك درست ميكنم! پوفي كشيدم و خواستم راه بيفتم سمت طبقه ي بالا كه دوباره صداش و شنيدم: _حالا اگه خيلي دوست داري ميتونم باهات بياما و زد زير خنده كه با صداي بلند گفتم: _زهرمار و راهي اتاقش شدم. بعد از تجسس هاي فراوان يه حوله پيدا كردم و رفتم حموم.. خيلي سريع رفتم زير دوش و مشغول شستن سر و صورتم شدم كه پشت در حموم صداي عماد و شنيدم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼