eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
354 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از خوبی آدم ها🌺 برای خودت دیواری بساز هر وقت در حقت بدی کردند فقط یک آجر از دیوار بردار بی انصافیست اگر دیوار را خراب کنی...🌸 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_124 _امم،من دلم چيز ميخواد...كيك! با تعجب گفت: _كيك؟ سرم و تند تن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 كه حس كردم يه چيزي روي سرم سنگيني ميكنه و بعد خيسي چيزي كه از روي سرم سر خورد روي صورتم! و اون احساس بد از لزج بودنش باعث شد از خواب بپرم و گيج و مست اطرافم و نگاه كنم كه يهو... قبل از اينكه به خودم بيام يه گوني آرد روم خالي شد و هيكلم با آرد يكي شد! مات و مبهوت مونده بودم، زير اون حجم آرد حتي پوستمم مشخص نبود صندلي و عقب دادم و از جام بلند شدم، عين ديوونه هاي گيج دستم و آروم توي سرم و بعد صورتم كشيدم كه باز اون مايع لزج عذاب آور رو حس كردم و وقتي نگاه دستم كردم متوجه شدم تخم مرغه! واقعا حالم داشت از خودم بهم ميخورد كه ديدم عماد از خنده داره غش ميكنه! بي اختيار جيغ بنفشي كشيدم و دوتا دستام و روي سرم گذاشت و هر چيز كه توي دستم اومد و ماليدم بهش! از خنده چشم هاش بسته بود و حواسش به من نبود كه مشت هاي پر محتوام رو به صورتش كوبيدم كه بي هوا عين برق گرفته ها از جا پريد و قبل از اينكه به خودش بياد بغلش كردم، عين كنه بهش چسبيدم اونم عين جن ديده ها سعي داشت من و از خودش جدا كنه و فرياد ميزد: _ولم كن رواني مستانه ميخنديدم، عماد دور خودش ميچرخيد كه من ولش كنم و منم كه سمج تر از اين حرفا بودم ،همينطوري كه بغلش كرده بودم و سرم روي سينه اش بود و ميخنديدم يهو متوجه شدم وايساده و تكون نميخوره! مشكوك بود خواستم آروم سرم و با احتياط بلند كنم كه يهو دستاش دور كمرم حلقه شد... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
-عاشق اون لبخندیم که +وقتی باهات چت میکنم -میاد رو لبم ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
و از بین تمام روسری هایت "باد" را بیشتر از همه دوست دارم به موهایت می آید! ❣ ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_125 كه حس كردم يه چيزي روي سرم سنگيني ميكنه و بعد خيسي چيزي كه از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 متعجب نگاهش كردم كه با لبخند بوسه ي آرومي به پيشونيم زد: _ طعم آرد و دوست دارم با همون سر و وضعم ابرويي بالا انداختم: _ خب همين آرد و تو ظرف خودش ليس ميزدي نميشد؟ نوچي گفت و ادامه داد: _اگه غر بزني واست كيك درست نميكنما! رفتم توي سالن و تو آينه نگاهي به خودم انداختم، كل سر و صورتم و با آرد و تخم مرغ شسته بود! زير لب چندتا فحش جانانه نصيبش كردم و بعد با صداي تقريبا بلندي گفتم: _كوفت بخورم جاي اون كيك،آخه من جواب مامانم و چي بدم الان؟ از آشپزخونه اومد بيرون و با دست به طبقه ي بالا اشاره كرد: _ميتوني از حمومِ اتاق من استفاده كني و يه دوش بگيري با چشماي ريز شده نگاهش كردم: _اونوقت تو چيكار ميكني؟! سريع جواب داد: _اينجا واست كيك درست ميكنم! پوفي كشيدم و خواستم راه بيفتم سمت طبقه ي بالا كه دوباره صداش و شنيدم: _حالا اگه خيلي دوست داري ميتونم باهات بياما و زد زير خنده كه با صداي بلند گفتم: _زهرمار و راهي اتاقش شدم. بعد از تجسس هاي فراوان يه حوله پيدا كردم و رفتم حموم.. خيلي سريع رفتم زير دوش و مشغول شستن سر و صورتم شدم كه پشت در حموم صداي عماد و شنيدم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌤 صبـح یعنی؛ پایان دلتنگی زمین برای دیدن دوباره روی ماه خورشیـد...🌞💞 صبحتون بخیر خورشید زندگی من😍😘😇 ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
می گویند عشق خدا به همه یکسان ست ولی من می گویم مرا بیشتر از همه دوست دارد وگرنه به همه یکی مثل  می داد! ‌┄•●❥ @Cafe_Lave
. میـروم و نمیـرود... از سر من، هـوای «تـــو»! ♥️ ©|•
کاش دستت، بہ دوست داشـتنم... بَند بود...
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_126 متعجب نگاهش كردم كه با لبخند بوسه ي آرومي به پيشونيم زد: _ طعم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _در مصرف آب صرفه جويي كنا و مستانه خنديد كه جواب دادم: _اگه توعه ميمون تو مصرف آرد صرفه جويي ميكردي الآن نيازي به استفاده ي آب نبود و آروم خنديدم كه صداي خنده هاش بلند تر شد و طولي نكشيد كه يه دفعه در حموم باز شد و عماد كه انگار از شدت خنده عقب عقب اومده بود و به در تكيه داده بود،به پشت افتاد توي حموم و دقيقا جلوي پايِ من! خنده ي هر دومون تو گلو خفه شد و حالا من نميدونستم بااين وضع بايد چيكار كنم، از طرفي لباس تنم نبود و از طرف ديگه سر عماد بدجوري خورده بود به كفِ حموم! انقدر هول شده بودم كه بي هيچ حركتي زير دوش ايستاده بودم و ذهنم ياري نميكرد كه چيكار كنم يا حتي حرفي بزنم كه يهو عماد كه حالا چشماش و بسته بود با صداي نسبتا بلندي گفت: _د ببند اون بي صاحب و كور شدم... كه هول شدم و برگشتم تا شير آب رو ببندم كه پام ليز خورد و محكم روي سينه ي عماد فرود اومدم! صداي فرياد عماد تو صداي آب گم شد اما من كه انگشت كوچيكه ي پام محكم به وان خورده بود و درد ميكرد اصلا تو حال خودم نبودم كه عماد داد زد: _نميخواي بلند شي؟ نگاهش كردم كه قطره هاي آب محكم به صورتش ميخوردن و چشماش و بسته بود و صورتش رو جمع كرده بود! 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼