eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
347 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_102 با همه ي مسخره بازياي كه درآورديم، بالاخره شام امشب و از گلوي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 يه جا كه كلي به هم ريختست و احتياج به ياري گرمِ شما داره و دوباره خنديد كه صداي ضبط و بستم: _ اولا من كوزت نيستم،دوما اين وقتِ شب ميخواي من و بكشوني كجا؟هوم؟! سري تكون داد و با لحن بامزه اي جواب داد: _ يه طوري حرف ميزني كه انگار يه پسر غريبم و ميخوام بكشونمت خونه خالي! خنده ام و خوردم و گفتم: _ به غريبه و آشناييت كاري ندارم،اما خب پسر كه هستي! نفس عميقي كشيد: _ خيلي پررويي يلدا! و با مكث ادامه داد: _ يه سري وسايل جديد خريدم واسه كافه كسي و پيدا نكردم كه بتونه تا فردا يه سرو ساموني بهشون بده اين شد كه ياد تو افتادم و آروم خنديد كه با آرنج زدم بهش: _ دور بزن من ميخوام برم خونه ي آوا،دور بزن صداي خنده هاش بالاتر رفت: _ هيس!ناسلامتي تو الان زنِ مني از اون گذشته دانشجوي مني اونوقت ميخواي بري؟! و زير لب طوري كه مثلا من نشنوم گفت: _ الان به هركدوم از دوست دخترام گفته بودم اومده بودن تا صبحم پيشم ميموندن،حالا خانم داره ناز ميكنه با صداي بلند جيغ زدم: _ چي گفتي؟! كه جا خورد و دستپاچه جواب داد: _ نميدونستم گوشات انقدر تيزه! كاملا به سمتش چرخيدم و گفتم: _ منم نميدونستم انقدر دورت شلوغه،دور بزن من و برسون خونه آوا با خنده جواب داد: _ من از اول عمرم تا حالا از هيچ دختري خوشم نيومده الانم فقط خواستم عكس العملت و ببينم كه ديدم نميدونم چرا اما صدام اومد پايين و سوالي نگاهش كردم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 _سلام! لبخندش دندون نما شد: _سلام زود رسیدی! ابرویی بالا انداختم: _تو که زود تر از من اینجا بودی سری به اطراف تکون داد: _خب من خیلی مشتاق دیدنت بودم! با تعجب ساختگی نگاهش کردم: _اونوقت کیانا میدونه؟ و لبخند کجی زدم که نفس عمیقی کشید: _ من دیگه با کیانا رابطه ای ندارم دستام و گذاشتم رو میز و تو هم قفلشون کردم: _حتما ناراحته که مهمونیش خراب شده؟ سری به نشونه رد حرفم تکون داد: _خودم تمومش کردم...بهت که گفتم رابطه ما چیزی نبوده که تو فکر میکنی آسوده خاطر جواب دادم: _من اصلا به شما فکر نمیکنم لحنش جدی شد: _بهت گفتم بیای چون میخوام بهت بگم دلم میخواد.... با یه کم مکث ادامه داد: _بگم که دلم میخواد...تو...دوباره برگردی! این بار چشمام گرد شد: _برگردم؟ اوهومی گفت: _من همه چی و برات توضیح میدم ما میتونیم دوباره از نو همه چی و بسازیم الی! یه کم طول کشید تا بالاخره گفتم: _یه کم دیر نیست؟ و پوزخندی زدم: _فکر نمیکنی تموم پل های پشت سرت و از بیخ خراب کردی؟ شمرده شمرده شروع به توضیح دادن کرد: _درسته من اشتباه کردم من رفتم با کیانا اما به جون تو حتی یه لحظه هم باهاش خوش نبودم من فقط میخواستم با تو تلافی کنم و حتی یه بار هم هیچ رابطه ای بااون نداشتم،باورم کن الی. زل زدم تو چشماش: _تلافی کاری که نکرده بودم؟من هزار بار بهت گفتم داری اشتباه میکنی هزار بار بهت زنگ زدم پیام دادم که رابطه ای بین من و نوید نبوده و اون چیزایی که برات گفتن و اون عکسایی که دیدی ساختگیه...اونوقت تو با من تلافی کردی؟اینطوری؟ و از رو صندلی بلند شدم: _متاسفم سیاوش...این رابطه دوباره سر نمیگیره! و خواستم برم که صداش به گوشم خورد: _کار کیانا بود...همش! 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 بعد از خوردن شام هنوز به اتاق نرفته بودم که بخوابم و تو هال کنار بابا نشسته بودم، البته راضیه رضاهم اینجا بودن و همگی مشغول دیدن سریال ساعت 10 شب. منتظر بودم تا سریال تموم شه و برم بخوابم که بالاخره این اتفاق افتاد. تیتراژ پایانی سریال پخش شد و من از روی مبل بلند شدم: _میرم بخوابم، صبح باید برم سرکار، شبتون بخیر. هنوز بابا جواب شب بخیرم و نداده بود که رضا گفت: _فعلا نخواب! با چشم های گرد شده نگاهش کردم و بی توجه به حرفش خواستم برم تو اتاق که ادامه داد: _من... من میخوام امشب راجع به خودم و تو... هنوز به در اتاق نرسیده بودم که ایستادم و سرم و به سمتش چرخوندم، حرفش و قطع کرده بود که بابا گفت: _راجع به خودت و جانا چی میخوای به من بگی؟ آب دهنم و با سر و صدا قورت دادم و کاملا به عقب چرخیدم. فکرش و نمیکردم انقدر احمق باشه که بخواد چیزی از خواستن یک طرفه اش به بابا بگه و به خودم تلقین میکردم که ماجرا حتما چیز دیگه ایه اما نبود! ماجرا همین بود که رضا لباش و با زبون تر کرد و روی مبل جمع و جور تر از قبل نشست. _راستش من به آبجی هم گفته بودم، خود جانا هم میدونه، من... من خیلی وقته به جانا علاقمندم و میخواستم از شما خواستگاریش کنم! برگ به درختهای شهر نموند!! انقدر بی مقدمه داشت خواستگاری میکرد؟