eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
353 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
+میشه ببخشی ؟ -چی رو ببخشم ؟ + خودتو به من واسه همیشه ! 💞♥️💞 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_101 چه جالب! دور يه ميز نشستيم و بعد از سفارش غذا عماد كه كنارم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 با همه ي مسخره بازياي كه درآورديم، بالاخره شام امشب و از گلوي مبارك پايين فرستاديم و از رستوران زديم بيرون. نزديكاي خونه بوديم كه نگاهم به ساعت افتاد، تازه داشت ميشد ١١ و اصلا دلم نميخواست برم خونه... دلم ميخواست بمونم پيشِ عماد اما مهيار خوابش برده بود و بايد ميرفتيم خونه! با رسيدن به در خونه آوا از عماد تشكري كرد و از پشت زد رو شونم كه خداحافظي كنم و پياده شم كه عماد متوجه شد و با يه لبخند خطاب به آوا گفت من يه كم با يلدا خانم كار دارم كه آوا تو رودروايسي جواب داد: _ اين چه حرفيه،من ميرم خونه شما هروقت كارتون تموم شد يلدارو بياريد! با اين حرفِ آوا چشمام از شدت خوشحالي درخشيد اما به روي خودم نياوردم و حرفي نزدم كه آوا رفت و عماد ماشين و روشن كرد: _ميبينم كه حسابي خوشحالي! دستي براي آوا كه داشت ميرفت تو خونه تكون دادم و جواب دادم: _ جون تو اصلا حوصله ي خونه رو نداشتم،اونم تو اين هوا به اين خوبي خنديد: _ الآن ميبرمت يه جايي كه آرزو كني اي كاش خونه بودي! متعجب گفتم: _ كجا ميخوايم بريم؟ صداي ضبط و باز كرد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
درآغوشــم بگیر❣ کـــہ بہ امنیـــت آن محتاجم❣ بہ شـــانہ هـــایت❣ و نوازشــت❣ بیاتاروےچشمم بنشـانمت❣ کــہ مـن بےنهـایت❣ و❣ ...😘💕❣💕 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_102 با همه ي مسخره بازياي كه درآورديم، بالاخره شام امشب و از گلوي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 يه جا كه كلي به هم ريختست و احتياج به ياري گرمِ شما داره و دوباره خنديد كه صداي ضبط و بستم: _ اولا من كوزت نيستم،دوما اين وقتِ شب ميخواي من و بكشوني كجا؟هوم؟! سري تكون داد و با لحن بامزه اي جواب داد: _ يه طوري حرف ميزني كه انگار يه پسر غريبم و ميخوام بكشونمت خونه خالي! خنده ام و خوردم و گفتم: _ به غريبه و آشناييت كاري ندارم،اما خب پسر كه هستي! نفس عميقي كشيد: _ خيلي پررويي يلدا! و با مكث ادامه داد: _ يه سري وسايل جديد خريدم واسه كافه كسي و پيدا نكردم كه بتونه تا فردا يه سرو ساموني بهشون بده اين شد كه ياد تو افتادم و آروم خنديد كه با آرنج زدم بهش: _ دور بزن من ميخوام برم خونه ي آوا،دور بزن صداي خنده هاش بالاتر رفت: _ هيس!ناسلامتي تو الان زنِ مني از اون گذشته دانشجوي مني اونوقت ميخواي بري؟! و زير لب طوري كه مثلا من نشنوم گفت: _ الان به هركدوم از دوست دخترام گفته بودم اومده بودن تا صبحم پيشم ميموندن،حالا خانم داره ناز ميكنه با صداي بلند جيغ زدم: _ چي گفتي؟! كه جا خورد و دستپاچه جواب داد: _ نميدونستم گوشات انقدر تيزه! كاملا به سمتش چرخيدم و گفتم: _ منم نميدونستم انقدر دورت شلوغه،دور بزن من و برسون خونه آوا با خنده جواب داد: _ من از اول عمرم تا حالا از هيچ دختري خوشم نيومده الانم فقط خواستم عكس العملت و ببينم كه ديدم نميدونم چرا اما صدام اومد پايين و سوالي نگاهش كردم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
صبح است و ❣ بوسه ی داغِ تو ❣ عجب میچسبد ....💕🍷💕 🍷 @Cafe_Lave 🍷
چگونه از تو بگذرم وقتی همین ❣ دوست داشتنت مرا زنده نگه داشته :)💕🍷💕 ‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_103 يه جا كه كلي به هم ريختست و احتياج به ياري گرمِ شما داره و د
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 _ يعني با هيچكس نبودي؟ ابرويي بالا انداخت: _ نه،اوني كه اونشب گفتي بهش سلام برسون يكي از دانشجوهام بود كه التماسِ نمره داشت و البته منم خوب جوابش و دادم فقط نگاهش كردم... برام عجيب بود اما انگار از اينكه فهميده بودم با كسي نبوده حس خوبي پيدا كرده بودم! حسي كه دليلش و نميدونستم...! غرق همين افكار بي سر و ته بودم كه باضربه اي كه به شونم زد به خودم اومدم: _ نه مثل اينكه تو واقعا عاشقي! متعجب نگاهش كردم كه شونه اي بالا انداخت: _ عشقِ من كور و كرت كرده كه دوساعته دارم ميگم رسيديم پياده شو باز مثل چي زل زدي به يه نقطه ي نامشخص! چپ چپ نگاهش كردم: _ خوابم گرفته بود در ماشين و باز كرد: _ تو كه راست ميگي! با خنده از ماشين پياده شدم و بعد از اينكه در كافه رو باز كرد دوتايي رفتيم تو... نگاهي به كافه انداختم كه فقط چندتا صندلي بهش اضافه شده بود و همچين نامرتبم نبود و گفتم: _ واسه دوتا دونه صندلي من و كشوندي اينجا؟ پشت سرم صداي قدم هاش و ميشنيدم... قدم هايي كه هر لحظه بهم نزديك تر ميشد و حالا وقتي درست پشت سرم رسيد خواستم برگردم به سمتش كه با قفل شدن دست هاش دور كمرم و بعد قرار گرفتن سرش روي شونه ام مانعم شد: _ اون ديگه يه سوپرايزه! خواستم حرفي بزنم كه ادامه داد،چشمات و ببند و تا وقتي كه نگفتم باز نكن. با يه حالت هيجاني جواب دادم : _ اذيتم نكن عماد كه هيسي گفت و ادامه داد: _ چشمات و ببند پلكام و روي هم گذاشتم: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
بی تو بیزارم از این آدم بی صبر و قرار❣ باید از دست خودم ❣ پا بگذارم به فرار...💕🍷💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave
"تـو" هـمـانۍ ڪـہ🍷 تـوانـے بـڪـشـانـے دل مـا را🍷 بـہ جـهـانـے ڪـہ دلـمـ مـیـخـواهـد💕🍷💕 ┄•●❥ @Cafe_Lave