🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
اَلدُّعاءُ مِفْتاحُ الرَّحْمَةِ، وَ الْوُضوءُ مِفْتاحُ الصَّلاةِ، وَ الصَّلاةُ مِفْتاحُ الْجَنَّةِ؛ 🌼
☘️ دعا كليد رحمت، وضو كليد نماز و نماز كليد بهشت است. ☘️
🌸 .نهج الفصاحه، ح ۱۵۸۸. 🌸
『 #دختران_چادری 』
بآنو؛یادتنرھبراےچــٰادرِتونقــشہهاکشیدهاند…!
یكمقــٰامبـلندپایہیآمریکاییمیگوید(:
دیگرزمانےنیستکہدانشجویانرابہ خیابانبیاوریم/:
براےسرنگونکردنجمهورےاسـلامی؛
کافیستچـــٰادرازسـرزنـٰانشانبرداشٺ!
| #شتـردرخواببیندپنبدآنھ!'
| #نحنالصامدون((:
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#دلبر_من😍
#جلد_دوم_استاد_مغرور_من
#قسمت_298
با رسیدن به خیابون نگاهی به اطراف انداختم تا احیانا کسی تعقیبمون نکنه و بعد سوار تاکسی شدیم.
زن عمو داشت بال درمیاورد که من قرار بود رضایت بدم و من خوشحال دیدن وکیلم بودم!
با رسیدنمون از تاکسی دربستی پیاده شدیم و همینطور که میرفتیم واسه پس گرفتن شکایت زن عمو ازم پرسید
_گفتی اوضاع زندگیت روبه راه نیست...چیزی شده؟
زیر لب اوهومی گفتم
_از اون اول پدر و مادرش راضی نبودن حالاهم بعد یه سری اتفاق تونستن کلا نظر شاهرخ و نسبت به من تغییر بدن...تا جایی که شاهرخ با یه دختر دیگه نامزد کرده و یه چند وقت دیگه هم عروسیشونه
از شدت شوکه شدن وسط راه ایستاد
_پس تو چی؟
لبخند تلخی زدم:
_شاهرخ میخواد من تو خونش بمونم وزجر بکشم اما من یه وکیل پیدا کردم و میخوام از شاهرخ طلاق بگیرم
انگار پاهاش چسبیده بود زمین که ایستاده بود و فقط نگاهم میکرد بی پلک زدنی!
ادامه دادم:
_کارمون که اینجا تموم شد من میرم دیدن وکیلم بعد یه سر میام خونه زود تر از ساعت 5 میام چون ممکنه شاهرخ یهو سر برسه...اگه هم زودتر از من اومد بهش بگید رفته باغ بهشت و یه زنگ به من بزنید
کلافه گفت:
_چی داری میگی دختر؟
چه بلایی سر تو اومده
چیا بهت گذشته و ما بی خبریم؟
دستاش میلرزید و چشم هاش سوسو میزد که لبخندی تحویلش دادم:
_هرچی که بهم گذشته رو گفتم..همش همین بود و مقصر هم خودمم که واسه یه غریبه همه چیم و باختم و خیال کردم دوسم داره...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
°•|📲|•° #پروفایل
°•|🥰|•° #چادرانه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چادر نه، حریری از بهشت است، آری😇
آیینه نور و سوره بیداری🪞📿
فصلی ز فروغ آفتاب زهراست🌞
این چادر روشنی که بر سر داری✨🧿
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
『 #دختران_چادری 』
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
ثَلاثٌ يَقْبَحُ فيهِنَّ الصِّدْقُ: اَلنِّميمَةُ، وَ اِخبارُكَ الرَّجُلَ عَنْ اَهلِهِ بِمايَكْرَهُهُ، وَ تَكذيبُكَ الرَّجُلَ عَنِ الخَبَرِ؛ 🌼
☘️ در سه چيز راستگويى زشت است: سخن چينى، خبر ناخوشايند دادن به مردىدرباره زن و فرزندش و تكذيب كردن خبر كسى. ☘️
🌸 .خصال، ص ۸۷، ح ۲۰. 🌸
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
اَلصِّدْقُ طُمَأْنينَةٌ وَ الْكَذِبُ ريبَةٌ؛ 🌼
☘️ راستگويى مايه آرامش و دروغگويى مايه تشويش است. ☘️
🌸 .نهج الفصاحه، ح ۱۸۶۴. 🌸
『 #دختران_چادری 』
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
إِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ أَحَبَّ الْكَذِبَ فِى الصَّلاحِ وَ أبْغَضَ الصِّدْقَ فِى الْفَسادِ؛ 🌼
☘️ خداوند عزوجل، دروغى را كه باعث صلح و آشتى شود دوست دارد و از راستى كهباعث فتنه شود بيزار است. ☘️
🌸 .من لايحضره الفقيه، ج ۴، ص ۳۵۳، ح ۵۷۶۲. 🌸
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#دلبر_من😍
#جلد_دوم_استاد_مغرور_من
#قسمت_299
قطره اشکی اروم از گوشه چشماش سر خورد:
_ما نباید ازت غافل میشدیم...نباید راضی میشدیم که تو ندیده و نشناخته بری تو اون خونه و حالاهم این اتفاقا بیفته
گوشیم و از تو کیفم بیرون اوردم و نگاهی به ساعت انداختم و گفتم:
_زن عمو وقتمون داره میره ها بعدا راجع به همه چی حرف میزنیم فعلا باید به کارهام برسم چون بعید میدونم دوباره همچین فرصتی گیرم بیاد
و موقتا بی خیال حرف زدن راجع به من و اوضاع زندگیم شدیم...
شکایتم و که از حامی پس گرفتم با زن عمو خداحافظی کردم و خودم و رسوندم به دفتر خانم احتشام...
استرس بی حدی همه وجودم و گرفته بود و میترسیدم که هر ان شاهرخ برسه یا همین الان دنبالم باشه!
با تموم این نگرانی ها سوار اسانسور شدم و رسیدم به طبقه چهارم و دفتر خانم احتشام.
به محض ورود فرهاد از رو صندلی بلند شد و اومد سمتم:
_سلام خانم احتشام منتظرتونه بفرمایید
و از جایی که از ازاوضاعم باخبر بود خیلی سریع کارم و راه انداخت تا بتونم دیدار سریعی با خانم وکیل داشته باشم و خودش هم رفت پایین تا سر و گوشی اب بده که مبادا شاهرخ دنبالم باشه!
وارد اتاق شدم مطابق حدسم وکیلم زن جوون و البته خوشرویی بود که حتی نگاهش هم بهم امید میداد
جلوتر رفتم :
_سلام
از رو صندلیش بلند شد
_سلام عزیزم بفرمایید!
و به صندلی های جلوی میزش اشاره کرد
رو نزدیکترین صندلی بهش نستم و حرف هامون شروع شد حرف هایی که قلبم و درد میاورد و عذابم میداد
حرف هایی که گاهی فکر میکردم کابوسه و حقیقت نداره
اما داشت...
به خودم که اومدم صورتم خیس از اشک بود و یک ساعت گذشته بود
یکساعت شنیدن از دردهام باعث گرفتگی چهره خانم وکیل و حال زار خودم شده بود...
نفس عمیقی سرداد و گفت:
_با این اوصاف تو حتما باید طلاق بگیری...کلی هم دلیل داری واسه این جدایی خودمم کمکت میکنم که خلاص شی اصلا نگران نباش!
رو صندلی کناریم نشست و ادامه داد:
_گفتی دست بزن هم داره
سری به نشونه تایید تکون دادم:
_تا حالا چند بار دست روم بلند کرده اخرین بار هم وقتی ازم تمکین میخواست و من نمیخواستم شروع کرد به اذیت کردنم
زیر لب آهانی گفت:
_از همه اینایی که گفتی علیهش استفاده میکنیم..مملکت قانون داره و نمیذاره هرکسی هرکاری که دلش میخواد بکنه اصلا نگران نباش
همین روزا احضاریه دادگاه میاد واسش و میفهمه که زمان قلدری گذشته دیگه ناراحت نباش...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🌼 رسول خدا صلي الله عليه و آله:
لَيْسَ بِحَليمٍ مَنْ لَمْ يُعاشِرْ بِالْمَعْرُوفِ مَنْ لابُدَّ لَهُ مِنْ مُعاشَرَتِهِ حَتّىيَجْعَلَ اللّه ُ مِنْ ذلِكَ مَخْرَجا؛ 🌼
☘️ بردبار نيست آن كه با كسى كه چاره اى جز معاشرت با او ندارد به نيكىمعاشرت نكند تا اين كه خداوند براى او راه نجاتى از معاشرت با وى فراهمآورد. ☘️
🌸 .كنزالعمال، ج ۳، ص۱۳۰، ح۵۸۱۵. 🌸