[داستان پیوند دو دࢪیا🌊 قسمت دوم]
از وقتے آمدھ بود حتے براے لحظہاے هم سرش را بلند نڪرده بود.ازخجالت و شرم،توان سخن گفتن نداشت.
-گویا امرے داشتے؟ خجالت نڪش! حرف دلت را بگو.
+پدر و مادرم فدایت!من درخانه شما بزرگ شدھ ام. عمرے در تربیت من ڪوشیدھ اید و بہ برکت وجود شما بزرگ شده ام.از مال دنیا چیزی ندارم ولے ذخیره دنیا و آخرتم شما هستید. زمان ازدواجم فرا رسیده و همسرے شایستہتر از دختر شما سراغ ندارم.
پدر بہ سوے اتاق فاطمہۜ رفت.
اجازھ گرفت و وارد شد.زهرا ۜ بہ نشانہ ادب برخواست و ردا از دوش پدر گرفت و پاهای مبارڪ پدر را شست و سپس وضو گرفت و در محضر پدر نشست.
-دخترم! حرف هاے امروز من با روزهای قبل متفاوت است.مےخواهم درباره برادر و وصے ام علی با تو صحبت ڪنم. فضیلت و مقام او در اسلام برتو پنھان نیست.من از خدا خواستم تو را بہ عقد بھترین مخلوق خود در آورد و اینڪ او بہ خواستگارے تو آمده است؛آمدھ ام نظرت را درباره علے جویا شوم.
شرم و شادی در سیماے فاطمہ ۜ بہ تلاطم درآمد.
رسول خداﷺ از جاے برخواست و تڪبیر گفت:
《اللہاڪبر،سڪوت نوعے اقرار است؛بلہ. سڪوت دخترم نشان رضایت او است.》
📚 #گزیده_کتاب و خلاصه اے از کتاب فاطمه علی است | علی قهرمانی
♥️ #عشق_پاک
این داستان ادامہ دارد⇩
ـ🌱☕️❲@CaffeinGraphic❳