ولی قلبِ من پشت اون چشمای بیاحساس که به بقیه زل زده بود ، همیشه دلش میخواست حس داشتن بهترین دوست رو تجربه کنه...گرچه هیچوقت آدم درست رو پیدا نکرد .
-من که همیشه دلتنگ تو هستم اما..
اگر روزی توهم دلتنگ من شدی،
کافیست یک کتاب را ورق بزنی…
و من
در لابه لای کاغذ ها تورا خواهم بوسید!
خودم را چنان در تنهایی وحشتناکی میدیدم، که به فکر خودکشی افتادم؛
چیزی که جلویم را گرفت، این بود که هیچکس،مطلقا هیچکس، از مرگم متأثر نخواهد شد و در مرگ خیلی تنهاتر از زندگی خواهم بود...!
نگاهش را به اسمان دوخت؛ اهی کشید و ارام زیرلب گفت:
« تو به من قول داده بودی دست مرا بگیری،ببری و باهم مانند دو ستاره دور از هرچیزی، در آسمان جا خوش کنیم!
اما، حالا کجاییم؟... »