eitaa logo
#مدافعان_حرم
69 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
419 فایل
کانال ویژه ی خاطرات،عکس و فیلم های بسیار زیبا از شهدای مدافع حرم و امنیت ، جنگ تحمیلی و ......「🩶🕊」 -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتند نکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 📍وقتی شهید احمدی روشن خواب رهبر انقلاب را دیده بود 🔻 وقتی در دیدار خانواده شهید احمدی روشن، رهبر انقلاب قرآنی را به همسر شهید اهدا کردند، او قرآن را گرفت و آرام گفت: مصطفی خواب دیده بود بالای تپه‌ای شما به سرش دست کشیدید. رهبر پرسید: کی؟ همسر شهید جواب داد: ۲۰ روز پیش حدوداً. و بعد یک خواهش کرد از رهبر: آقا توی نماز شب‌هاتون علیرضا را دعا کنید، برای صبرش! و رهبر قول داد... ➕🔰 | 📍درس خواندن..... 🔻 همراه یکی از دوستانش با خدا سر درس خواندن قرار گذاشتند که آنها درس بخوانند و خدا هم برکت درسشان را بدهد. چون این قرار را کنار یک خانه‌ قدیمی خالی گذاشته بودند، هرشب که از پارک یا کتابخانه برمی‌گشتند، می‌زدند به دیوار آن خانه و می‌گفتند: یا کریم! الوعده وفا. ما درس را خواندیم، برکتش یادت نرود. این برای دورانی بود که برای کنکور می‌خواند.... 🌷شهیدمصطفی احمدی روشن https://eitaa.com/Chiefs
🔰 | 📍وقتی شهید احمدی روشن خواب رهبر انقلاب را دیده بود 🔻 وقتی در دیدار خانواده شهید احمدی روشن، رهبر انقلاب قرآنی را به همسر شهید اهدا کردند، او قرآن را گرفت و آرام گفت: مصطفی خواب دیده بود بالای تپه‌ای شما به سرش دست کشیدید. رهبر پرسید: کی؟ همسر شهید جواب داد: ۲۰ روز پیش حدوداً. و بعد یک خواهش کرد از رهبر: آقا توی نماز شب‌هاتون علیرضا را دعا کنید، برای صبرش! و رهبر قول داد... ➕🔰 | 📍درس خواندن..... 🔻 همراه یکی از دوستانش با خدا سر درس خواندن قرار گذاشتند که آنها درس بخوانند و خدا هم برکت درسشان را بدهد. چون این قرار را کنار یک خانه‌ قدیمی خالی گذاشته بودند، هرشب که از پارک یا کتابخانه برمی‌گشتند، می‌زدند به دیوار آن خانه و می‌گفتند: یا کریم! الوعده وفا. ما درس را خواندیم، برکتش یادت نرود. این برای دورانی بود که برای کنکور می‌خواند.... 🌷شهیدمصطفی احمدی روشن🌷 📕 https://eitaa.com/Chiefs
🔸چند بُرش از زندگی فرمانده‌ی ۱۸ ساله؛ شهید مجید افقهی‌فریمانی... 🌼 |۱۵ساله بود که با دایی و برادر شهیدش رضا، می‌رفتند روستاهای محروم برا کمک به مردم. از دروِ گندم گرفته تا لوله‌کشی حمام و ... 🌼 |توی جبهه مجروح و پاش قطع شد؛ اما نه تنها ناراحت نبود، توی بیمارستان هم دست از شوخی بر نمیداشت. به خانومش گفت: طوری نشده؛ پام رو فرستادم اون دنیا برام نگه دارن. 🌼 |بهش گفتم: با یه پا میری جبهه چیکار؟ چه کاری از دستت بر میاد؟ گفت: برا رزمنده‌ها آب می‌برم؛ مهمات بهشون میرسونم... نگو همون موقع هم فرمانده گردان بود و حاضر نبود به من که پدرشم بگه. 🌼 |بسیار اهل شوخی بود؛ اما شوخی حلال... یه روز یکی از بچه‌ها حرف ناجوری زد؛ مجید اخماش رفت توی هم، بهش تشر زد و گفت: ارزش انسان بالاتر از این حرفاست. 🌼 |خانواده رفته بودند مشهد و چند روزی خونه تنها بود؛ اون چند روز نان خشکهای تمیزی که دور ریخته بودند رو می‌خورد و نونِ تازه نخرید. تا این حد مراقب بود اسراف نشه. 🌼 |رضا زودتر از مجید شهید شد. یه روز پدرم خواب دید رضا توی یه باغ سرسبز قرار داره و مجید داخل یه قفس... رضا گفت: داداش مجید باید مزدش رو بگیره؛ دو سه روز دیگه میاد پیش من... بابام میگه یهو دیدم درِ قفس باز شد و مجید رفت پیش رضا... چند روز بعد از این خواب بود که خبر شهادت رضا اومد 📚منبع: مجموعه ایثارنامه؛ جلد ۷۰ 🔸۳بهمن؛ سالروز شهادت سردار مجید افقهی گرامی‌باد ‌‌‌‌__https://eitaa.com/Chiefs