2/2
هرکسی تا جایی که میتونست ، آوار رو جا به جا میکرد ، و ریموند هم از این قاعده مستثنی نبود.
مطمئنا اونها به اندازه ی سانتیاگو ی بزرگ سریع و قوی نبودن ، برای همین باز کردن مسیر برای اون ها به مدت پنج ساعت طول کشید . اما در نهایت ، صدای فریاد چندتا نگهبان بلند شد
« پیداشون کردیم »
« بیایید این طرف »
« اونها این بالا هستن ، بیایید کمک »
به یکباره سیلی از انسان به سمت طبقه ی بالا هجوم آورد ؛ با کمک نگهبان ها ، اونها با روی هم گذاشتن آوار ها تونستن یه سکو بسازن و به طبقه ی بالا دسترسی پیدا کنن. طولی نکشید که همه تونستن اون صحنه ی خارق العاده رو ببینن
دختر بچه ، با کمترین آسیب ، توی آغوش امن پدرش آروم گرفته بود ؛ و پدر با وجود جراحاتش ، دختر بچه رو سخت توی آغوش نگه داشته بود . دست ادموند کاملا روی سر ایسی حمایل شده بود تا تمام آسیب ها رو به جون بخره ، و دست ایسی روی زخم شونه ی ادموند ثابت مونده بود ، انگار که میخواست از جراحت بیشتر جلوگیری کنه ...
این احتمالا ، اولین باری بود که اونها تا این اندازه به هم اعتماد کرده بودن ...
#پارهای_از_ترشحات_مغزم
#پرونده_سانتیاگو
@Citrus_aurantium_m 🍊
اصلا هرکس تو ناشناس یکی از کاراکترهای پرونده ی سانتیاگو رو انتخاب کرد و یکی یا دوتا آهنگ گفت که وایبشو میدن
میتونه پنجتا کلمه ی مورد علاقه اش رو بگه و منم با یه متن که توش کلمات به کار رفته بهش تقدیمی میدم🌝
هدایت شده از ꧁♕𝑎𝑟𝑡 𝑙𝑖𝑦𝑎♕꧂