🍃•🌼
#العجلآقاجان😔
آخرین جمعه سال است بیا آقاجان
حالمان روبه زوال است بیا آقاجان
من غزلهای به یاد تو فراوان دارم
که پر از درد و ملال است بیا آقاجان
#اللهمعجلالولیکالفرج💚
🌷 @Clad_girls
CQACAgQAAxkBAAEkX-VgQfggTTzNzmYaEqDe2LyAGhirOwACIhoAArE1CFJta2ueAQOXYh4E.mp3
5.38M
❌🎧 بسیار مهم
🔺زمین درسراشیبی #ظهور افتاده
و ما به سرعت به لحظه ی باشکوه ظهور نزدیک میشویم..
🎙 استاد شجاعی
50.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 ماجرای تحول سعیده خانم
🌼🌸🌼🌸🌼
✨ از لاک جیغ تا خــدا
#لاک_جیغ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بچہهاےانقلاݕ
ما...نہاصولگراییم...
نہ...اعٺدالےهسٺیم...
نہ...
✌️🏻🇮🇷 @Clad_girls
مداحی آنلاین - به به از این حُسن خداوندی - بنی فاطمه.mp3
4.04M
🌼#میلاد_امام_سجاد(ع)
به به از این حُسن خداوندی
جانم چه بابایی چه فرزندی
⇐| #سید_مجید_بنی_فاطمی|🎤
11.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت برات حرم می سازیم...😍
به مناسبت ولادت امام زین العابدین (ع)
🆔 @Clad_girls
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پاسخ رهبر معظم انقلاب به یک جانباز بسیجی که گفته بود «یک چیزی بگویید تا دلمان آرام شود، شما خیلی زجر میکشید، حرفتان را گوش نمیدهند».
🆔 @Clad_girls
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴🎥جنگهای روانی نزدیک #انتخابات
🔸موضوع آزادی حجاب، دوچرخه سواری زنان، حضور در ورزشگاه و تک خوانیها، هنجارشکنیها، هزار تا از اینا آماده دارند
⛔️دوباره گول لیبرال و نفوذی را نخورید..
🆔 @Clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
🌀#مسابقه
📖#گلستان_یازدهم
#قسمت_بیستویکم
برگشتم . توی چهار چوب در ایستادم . راهروی بیمارستان بلند و تمیز و خلوت بود .مادر کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود و با تلفن حرف می زد ، وقتی مرا دید لبخندی زد و برایم دست تکان داد. پیراهن صورتیام روی زمین ساییده می شد. مادر گوشی را گذاشت و به طرفم آمد ، نزدیک که رسید گفت :«فرشته جان بیدار شدی؟» لبخندی زدم و گفتم :«خیلی خوابیدم.» مادر دستم را گرفت و گفت:« از صبح دارم به تلفن ها جواب میدم .گفتم تو خوابی وصل نکنن تو اتاق »
با تعجب پرسیدم :«چی شده مگه ؟»
مادرمرا تا جلوی دستشویی برد .
_صورتت رو بشور حالت جا میاد شستهای ؟
نشسته بودم مادر در دستشویی را باز کرد . همه چیز سفید بود و از تمیزی برق میزد. شیر آب را باز کرد .
مادر گفت :«از فامیل و دوست و آشنا گرفته تا غریبه هایی که نمیشناسیم تلفن میزنن و احوالپرسی می کنن عمو و زن عمو , دایی ...»
توی آیینه خودم را میدیدم رنگ پریده و بی حال . زیر چشم هایم گود افتاده بود .صورتم را که شستم .فکر کردم انگار یک قرن است از همه بی خبرم. از دستشویی بیرون آمدم .
_الان با کی صحبت میکردی؟
_وحید , وحید پسرعمو .
با شنیدن اسم وحید ناخودآگاه زیر لب گفتم :«وحید بود . طفلی »
روی تخت نشستم یاد آن شب افتادم که وحید را علیآقا آورده بود دزفول .مادر دستم را گرفت و گفت :«دراز بکش فرشته »
پرسیدم
_ تا کی اینجام ؟چرا بچم رو نمیارن ؟
_ تا فردا صبح
نگران شدم ، پرسیدم :«حالش خوبه؟ نکنه مشکلی پیش اومده؟ راستش را بگو» مادر پتو را رویم کشید
_باز لوس شدی؟! به خدا راستش همین بود که گفتم .میخوای دروغ بگم؟
چشمهایم را بستم .مادر با حوله صورتم را خشک کرد .روسریام را مرتب کرد. آستین پیراهنم را پایین آورد .بغلش کردم و زیر گلویش را بوسیدم .چه بوی خوبی.
_ بعد از ظهر میان برای عیادت
مادر مشغول مرتب کردن تخت شد .
چقدر بد بود ... چقدر سخت می گذشت ، هیچ وقت فکر نمیکردم علی آقا نباشد و من روی این تخت بخوابم. هر وقت به این روزها به فکر میکردم، علی آقا را هم می دیدم. چه روزهای خوشی را تصور می کردم . هیچ وقت فکر نمی کردم موقع به دنیا آمدن بچه ام همه عزادار و گریان باشند. یعنی سخت تر از این روزها هم هست ؟
مادر گفت:« فرشته بیداری؟»
#ادامه_دارد
🆔@clad_girls