هدایت شده از اندیشه و قلم | احمد قدیری
🔶 آنچه از «برتریهای حقوق زن در اسلام» نمیدانید
🔸 بخش #دو از دو
مردان و زنان، مذهبیها و غیر مذهبیها، به اتفاق گمان میکنند، در اسلام حقوق «مرد» بیش از «زن» است و مباحثی چون دیه و ارث مضاعف مرد را نیز شاهد مثال میآورند.
فارغ از نکات مغفولی که در این دست تفاوتها وجود دارد و بیان نمیگردد، احکام متعددی نیز از حیث حقوق بیشتر و مجازات کمتر، به سود مسلم زنان است که کمتر بدانها پرداخته شده و وقتی برای مخاطب بازگو میگردد، اگر به این نتیجه نرسد که در برآیندی کلی، حقوق زن در اسلام بیش از مرد است، قطعا آن را کمتر از مرد نیز نخواهد یافت.
از این رو در این نگاشته خلاصهای از حقوق مضاعف زنان در اسلام و قوانین موضوعه کشور، ذکر میگردد که برگرفته از آخرین تألیف اینجانب «چالشهای حقوق بشری در اسلام» است.
🔷 ترکیبی از حقوق و تکالیف زنان و مردان:
🔹 ارث: اگرچه ارث بریِ فرد مذکر اصولا بیش از فرد مونث است اما و در حالاتی برابر با وی است. در وضعیت خاصی نیز میتواند ارث مونث بیش از مذکر باشد.
نکتهی دیگر آنکه وقتی مرد در زمان عدهی طلاق رجعیه فوت کند در این صورت زوجه از زوج ارث میبرد اما زوج از زوجه نه.
همچنین است اگر شوهر در حال مرض زن خود را طلاق دهد و در ظرف یک سال از تاریخ طلاق به همان مرض بمیرد زوجه از او ارث میبرد اگرچه طلاق بائن باشد مشروط بر این که زن شوهر نکرده باشد. این درحالی است که ارث بری مرد از زن در حالت معکوس ممکن نیست؛ یعنی اگر زوجه در حال مرض مطلقه شود و بعد از آن بمیرد، زوج در هیچ صورتی از او ارث نمی برد، حال چه طلاق بائن باشد یا رجعی، و چه زوج ازدواج کند یا نکند.
🔹 ولایت در ازدواج: ولایت پدر و جد پدری در ازدواج دختر، تنها ناظر به دختر باکرهی غیر رشیده معتبر است. هر چند این ولایت ممکن است برای دختران خوشایند نباشد، اما دلیل آن حمایت از دختر و مصلحت ازدواج او است و هرگاه پدر یا جد پدری بدون علت موجه از دادن اجازه مضایقه کند اجازه او ساقط شده و در این صورت دختر میتواند با معرفی کامل مردی که میخواهد با او ازدواج نماید و شرایط نکاح و مهری که بین آنها قرار داده شده پس از اخذ اجازه از دادگاه مدنی خاص به دفتر ازدواج مراجعه و نسبت به ثبت ازدواج اقدام نماید.
🔹 حضانت: مطابق فقه، مادر تا دو سالگی نسبت به فرزند پسر و تا هفت سالگی نسبت به فرزند دختر برای حضانت اولویت دارد. طبق قانون سن هفت سالگی نسبت به هر دو اعمال میشود.
لازم به ذکر آنکه سقف طفولیت برای دختر و پسر ۹ و ۱۵ سالگی است و پس از آن انتخاب یکی از والدین یا زندگی مستقل با فرزند است.
🔹 حجاب: در این مورد به این نکته اکتفا میشود که حجاب به معنای عام آن بر مرد هم واجب است منتها در مقدار و نحوهی پوشش با زن تفاوت دارد.
چنانکه حکم عمومی پوششهای زننده و منافی عفت یا عدم پوشش بدین قرار است که هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نمیباشد ولی عفت عمومی را جریحهدار نماید به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم خواهد شد.
🔹 شهادت: شهادت زنان بر امور مدنی و کیفری از سه حالت خارج نیست. یا شهادت زن مستقلا و بدون ترکیب با مرد قابل قبول است، یا شهادت زنان تنها در ترکیب با شهادت مردان قابل قبول است، و یا شهادت زن اساسا در آن امر پذیرفته نیست.
نکته آنکه هر چقدر بتوانیم از دید فمنیستی محرومیت زن از قضاوت را محرومیت از یک شغل تحلیل کنیم، ممنوعیت از شهادت در برخی امور، بی تردید چیزی جز رفع تکلیف از زن در ادای شهادت و از بین بردن زحمات رفت و آمد به دادگاه و خطرات انتقام جویی محکومعلیه نیست.
🔹 دیه و قصاص: در مورد نفس، اگرچه دیهی مرد دو برابر زن است اما در دیهی اعضاء تا میزان یک سومِ دیهی نفس، دیه برای زن و مرد برابر و نسبت به بیش از یک سوم، دیهی زن نصف مرد است.
از آنجایی که لطمهی شدید جسمی (بیش از یک سوم دیهی نفس) به مرد، آسیب بیشتری به اقتصاد کل خانواده میزند، فزونی جزای مالی در این خصوص (دیهی مرد)، با توجه به مسئلهی معیشت خانواده بوده و مال مضاعفی از بابت دیهی قتل مرد به همسرش میرسد.
بخش اول:
eitaa.com/ghadirinetwork/2571
با سبز و بنفش به هرجا رسیدین با صورتی هم به همونجا می رسین
🆔 @Clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
بدجور دارد میشود!
دلتنگی را که بگذاری کنار...
این روزها...
دلم یک گوشه از حرم را میخواهد...
برای هایهای گریستن!
برای دیواری که سر روی آن بگذاری...
و داد بزنی...
آنقدر که سینهات به خِسخِس بیفتد!
نَفَس کم بیاوری و...
آبِ گلویت خشک بشود!
آنوقت...
خیال کنی، که منظور نظر شدی....
راه گلویت باز شده از بغض
میتوانی زیر سقف حرم و آسمانِ دیارشان نفس بکشی....
بدجور دارد میشود!
بخدا که تاریخ...
این روزها را بهخود ندیده است!
دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم....
...♡
🆔 @Clad_girls
♥🙂🥀
هرچند همیشه، کربلا را خواندم
از خیلِ عظیمِ زائران جاماندم
یک عمر به شوقِ دیدن خوابِ حرم
این جسمِ غریبِ خویش را خواباندم🍃
در حسرتِ روی کربلا میگریم
آنقدر که چشمِ خویش را خشکاندم
#شب_جمعه
#التماس_دعا
#دلتنگی
🆔️ @clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_دوم کار آقای حائری چندان طول نکشید که پ
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سوم
و مادر با لحنی دلسوزانه جواب داد:
_نه بابا! طفل معصوم اصلاً نگاه نکرد ببینه چی هست. فقط تشکر میکرد.
احساس میکردم مادر با دیدن مرد غریبه و رفتار پسندیدهاش، قدری دلش قرار گرفته و به آمدن مستأجر به خانه تا حدی راضی شده است، اما برای من حضور یک مرد غریبه در خانه، همچنان سخت بود.
میدانستم دیگر آزادی قبل را در حیاط زیبای خانهمان ندارم و نمیتوانم مثل روزهای گذشته، با خیالی آسوده کنار حوض بنشینم. به خصوص که راه پله طبقه دوم از روبروی در اتاق نشیمن شروع میشد و از این به بعد بایستی همیشه در اتاق را میبستیم. باید از فردا تمام پردههای پنجرهها مشرِف به حیاط را میکشیدیم و هزار محدودیت دیگر که برایم سخت آزار دهنده بود، اما هر چه بود با تصمیم قاطع پدر اتفاق افتاده و دیگر قابل بازگشت نبود.
ظرفهای نهار را شسته و با عجله مشغول تغییر وضعیت خانه برای ورود مستأجر جدید شدیم.
مادر چند ملحفه ضخیم آورد تا پشت پنجرههای مشرف به حیاط نصب شود، چرا که پردههای حریر کفایت حجاب مناسب را نمیکرد.
با چند مورد تغییر دکوراسیون، محیط خانه را از راهرو و راه پله مستقل کرده و در اتاق نشیمن را بستیم.
آفتاب در حال غروب بود که مرد غریبه با کلیدی که پدر در بنگاه در اختیارش گذاشته بود، درِ حیاط را نیمه باز کرده و با گفتن چند بار «یا الله!» در را کامل گشود و وارد شد.
به بهانه دیدن غریبهای که تا لحظاتی دیگر نزدیکترین همسایه ما میشد، گوشه ملحفه سفید را کنار زده و از پنجره نگاهی به حیاط انداختم.
بر خلاف انتظاری که از یک تکنیسین تهرانی شرکت نفت داشتم، ظاهری فوقالعاده ساده داشت.
تی شرت کرم رنگ به نسبت گشادی به تن داشت که روی یک شلوار مشکی و رنگ و رو رفته و در کنار کفشهای خاکیاش، همه حکایت از فردی میکرد که آنچنان هم در بند ظاهرش نیست. مردی به نسبت چهارشانه با قدی معمولی و موهایی مشکی که از پشت ساده به نظر می رسید. پشت به پنجره در حال باز کردن در بزرگ حیاط بود تا وانت وسایلش داخل شود و صورتش پیدا نبود.
پرده را انداخته و با غمی که از ورود او به خانهمان وجودم را گرفته بود، از پشت پنجره کنار رفتم که مادر صدایم کرد: _الهه جان! مادر چایی دم کن، براشون ببرم!
گاهی از اینهمه مهربانی مادر حیرت میکردم. میدانستم که او هم مثل من به همه سختیهای حضور این مرد در خانهمان واقف است، اما مهربانی آمیخته به حس مردم داریاش، بر تمام احساسات دیگرش غلبه میکرد.
همچنانکه قوری را از آب جوش پُر میکردم، صدای عبدالله را میشنیدم که حسابی با مرد غریبه گرم گرفته و به نظرم میآمد در جابجایی وسایل کمکش میکند. کنجکاوی زنانهام برانگیخته شد تا وسایل زندگی یک مرد تنها را بررسی کنم.
پنجره آشپزخانه را اندکی گشودم تا از زاویه ای دیگر به حیاط نگاهی بیندازم.
در بارِ وانت چند جعبه کوچک بود و یک یخچال کهنه که رنگ سفید مایل به زردش در چند نقطه ریخته بود و یک گاز کوچک رومیزی که پایههای کوتاهش زنگ زده بود.
وسایل دست دومی که شاید همین بعد از ظهر، از سمساری سر خیابان تهیه کرده بود. یک ساک دستی هم روی زمین انتظار صاحبش را میکشید تا به خانه جدید وارد شود.
طبقه بالا فقط موکت داشت و در وسایل او هم خبری از فرش یا زیرانداز نبود.
خوب که دقیق شدم یک ساک پتو هم در کنار اجاق گاز، کف بار وانت افتاده بود که به نظرم تمام وسیله خواب مستأجر ما بود.
از این همه فضولی خودم به خنده افتادم که پنجره را بستم و به سراغ قوری چای رفتم، اما خیال زندگی سرد و بیروحی که همراه این مرد تنها به خانهمان وارد میشد، شبیه احساسی گَس در ذهنم نقش بست.
در چهار فنجان چای ریخته و به همراه یک بشقاب کوچک رطب در یک سینی تزئینی چیدم که به یاد چند شیرینی افتادم که از صبح مانده بود.
ظرف پایهدار شیرینی را هم با سلیقه در سینی جای دادم و به سمت در اتاق نشیمن رفتم تا عبدالله را صدا کنم که خودش از راه رسید و سینی را از من گرفت و بُرد.
علاوه بر رسم میهماننوازی که مادر به من آموخته بود، حس عجیب دیگری هم در هنگام چیدن سینی چای در دلم بود که انگار میخواستم جریان گرم زندگی خانهمان را به رخ این مرد تازه وارد بکشم.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سوم و مادر با لحنی دلسوزانه جواب داد:
𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_چهارم
آسمان مشکی بندر عباس پر ستارهتر از شبهای گذشته بود. باد گرمی که از سمت دریا میوزید، لای شاخههای نخل پیچیده و عطر خوش هوای جنوب را زنده میکرد.
آخرین تکه لباس را که از روی بند جمع کردم، نگاهم به پنجره طبقه بالا افتاد که چراغش روشن بود.
از اینکه نمیتوانستم همچون گذشته در این هوای لطیف شبهای آخر تابستان آسوده به آسمان نگاه کنم و مجبور بودم با چادر به حیاط بیایم، حسابی دلخور بودم که سایهای که به سمت پنجره میآمد، مرا سراسیمه به داخل اتاق بُرد و مطمئنم کرد که این حیاط دیگر نخلستان امن و زیبای من نیست.
از شش سال پیش که دیپلم گرفته و به دستور پدر از ادامه تحصیل منع شده بودم، تمام لحظات پُر احساس غم و شادی یا تنهایی و دلتنگی را پای این نخلها گذرانده و بیشتر اوقاتِ این خانه نشینی را با آنها سپری کرده بودم، اما حالا همه چیز تغییر کرده بود.
ابراهیم و محمد و همسرانشان برای شام به میهمانی ما آمده بودند و پدر با هیجانی پُر شور از مستأجری سخن میگفت که پس از سالها منبع درآمد جدیدی برایش ایجاد کرده بود.
محمد رو به عبدالله کرد و پرسید:
_تو که باهاش رفیق شدی، چه جور آدمیه؟
عبدالله خندید و گفت:
_رفیق که نشدم، فقط اونروز کمکش کردم وسایلش رو ببره بالا.
و مادر پشتش را گرفت:
_پسر مظلومیه. صبح موقع نماز میره سر کار و بعد اذان مغرب میاد خونه.
کنار مادر به پشتی تکیه زده و با دلخوری گفتم:
_چه فایده! دیگه خونه خونهی خودمون نیست! همش باید پردهها کشیده باشه که یه وقت آقا تو حیاط ظاهر نشه! اصلاً نمیتونم یه لحظه پای حوض بشینم.
مادر با مهربانی خندید و گفت:
_ان شاء الله خیلی طول نمیکشه. به زودی عبدالله داماد میشه و این آقای عادلی هم میره.
و همین پیشبینی ساده کافی بود تا باز پدر را از کوره به در کند:
_حالا من از اجارهی مِلکم بگذرم که خانم میخواد لب حوض بشینه؟!!! خب نشینه!
ابراهیم نیشخندی زد و گفت:
_بابا همچین میگه مِلکم، کسی ندونه فکر میکنه دو قواره نخلستونه!
صورت پدر از عصبانیت سرخ شد و تشر زد:
_همین مِلک اگه نبود که تو و محمد نمیتونستید زن ببرید!
و باز مشاجره این پدر و پسر شروع شده بود که مادر نهیب زد:
_تو رو خدا بس کنید! الآن صدا میره بالا، میشنوه! بخدا زشته!
و محمد هم به کمک مادر آمد و با طرح یک پرسش بحث را عوض کرد:
_حالا زن و بچه هم داره؟
و عبدالله پاسخ داد:
_نه. حائری میگفت مجرده، اصلاً اومده بندر که همینجا هم کار کنه هم زندگی.
نمیدانم چرا، ولی این پاسخ عبدالله که تا آن لحظه از آن بیخبر بودم، وجودم را در شرمی عجیب فرو بُرد.
احساس کردم برای یک لحظه جاده نگاه همه به من ختم شد که سکوت سنگینِ این حس غریب را محمد با شیطنتی ناگهانی شکست:
_ابراهیم! به نظرت زشت نیس ما نرفتیم با این آقای عادلی سلام علیک کنیم؟ پاشو بریم ببینیم طرف چیکاره اس!
ابراهیم طرح محمد را پسندید و با گفتن:
_ما رفتیم آمار بگیریم!
از جا پرید و هر دو با شیطنتی شرارت بار از اتاق خارج شدند.
ادامه دارد...
✍🏻به قلـــم فاطمه ولی نژاد
🆔@clad_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرپر زدن تو در میان آتش
اوج هنر دموکراسیشان بود...
#حاج_قاسم
🆔@Clad_Girls
38.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
'♥️✨
مـــاهِجـــہــــانآرا
مــــۍڪُـشدآخرعشــقتو، آخرسرمارا...
.
.
.
#امام_حسین
#کربلا
#شب_جمعه
🆔@Clad_Girls
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
به تومدیونم_۲۰۲۲_۰۳_۲۸_۲۱_۲۷_۵۲_۴۴۴.mp3
9.89M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#محمدحسیݩپویانفࢪ
<َتوروصدانکنمچہکنم؟!...>ً
#شبجمعہاستهوایتنڪنممیمیرم
#صلۍاللہعلیڪیاباعبداللهالحسین
👣⃢ 🖤@Clad_girls|•~
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
دلانہ✨
از امــاممـون چـۍ میدونیم؟!
امامحسین فقط 10 روزِ محرم و کربلا نیستا..
اما حسین فقط گودال قتلهگاه نیستا../:
بچهشیعه؟!
خاڪنعلین آقــامــون 57 سال زینتبخش این زمین بود، چی میدونیم از عمر57سـالہی آقـــامون؟!
#دلانه
🆔@Clad_Girls
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸