🇮🇷 دختــران چــادری 🇮🇷
#چ_مثل_چرا_چادر
درست مثل یک چیستان می ماند؛
از آن مدل هایی که جوابش در گوگل هم یافت نمیشد!
"آن چیست..؟"
بار اول که این چیستان را گفتم،
همه هاج و واج من را نگاه کردند و از آنجا که حدس مشخصی نداشتند،شروع کردند به سوال و جواب کردن تا بلکه فرجی شود و برنده خوش شانس ما باشند!
_پوشیدنیه؟ (مکث) گونی؟؟
_حیوونه؟ (مکث) کلاغ؟؟
_توی جیب جا میشه؟ (مکث) قاب دستمال؟؟
_کلمست؟ (مکث) عقب افتاده؟؟
_آدمه؟ (مکث) مادر شهید؟؟ خنده!
دیدی گاهی انقدر سوال و جوابهایشان بی ربط و خنده دار هست که چشم هایت چهارتا میشود؟
اما راستش چشم های من در همان اندازه باقی ماند و ضربدر دو هم نشد..!
خب؛ آن ها که جای من نبودند،معلوم هست ذهنشان پر بود از خالی!نه تصوری داشتند از آن چیز،نه درکی،نه لمسش کرده بودند و نه حتی طعمش را چشیده بودند..این شد که نفهمیدنَش!
آدم وقتی یک چیز را نفهمد قاعدتاََ پرت و پلا میگوید.
وگرنه هرکس دیگر جای من بود،اگر از او میپرسیدند: "آن چیست که اعجوبه ایست مشکی،همه جا با توست و یک دم رهایت نمیکند..؟"
میگفت:
-هم خانواده ی عشق؟(بی مکث)چادر؟؟
اما ماجرا از این قرار بود؛
که هیچکس جای من نبود..
"چیست آن" از آنِ من بود..!
| نویسنده: #میم_اصانلو |
#انتشار_باذکر_نام_نویسنده.
✅ @clad_girls
🇮🇷 دختــران چــادری 🇮🇷
➖➖➖➖
#چ_مثل_چرا_چادر
باید تجربہ ڪرد..
باید چشید..
باید مزہ مزہ ڪرد..!
طعمِ گرماےِ دلپذیر چادر را..
همینطورے ڪہ نمیشود..
و چہ ڪسے میدانست پیتزا،پیتزا است..!
تا زمانے ڪہ اولین گاز را نزدہ؟!
باید چشید..
باید لمس ڪرد..
از نزدیڪ ترین نزدیڪ ها..
بعضے چیزها را..
حجاب را..
عشق و یا نام دیگرش..
چادر را..
باید یڪبار هم ڪہ شدہ..
گذاشت آن را،آن بالا بالاها..
بالایِ سرها..
ڪِشتے برایش گذاشت..
تاج بندگے را تنظیم ڪرد..!
آن وقت رفت در خیابان ها ..
میان مردم هاے لباس نخے و روسرے در بادها..
و در سِیلِ جمعیت..خدا را دید..
ڪہ دارد از دور مے آید..
و میرسد ڪہ بہ تو..
حوالہ ات میڪند یڪ لبخند..!
بہ دور و برت نگاہ میڪنے..
همہ مشغولند بہ آینہ،مو و رنگ رژها..
ڪسے خدا را ندید؟ندید.
تو اما..لبخند خدا را با همین چشم هایت..
همین چشمهایت دیدے..!
دلت قرص میشود!
نگاهت بہ آسمان میشود خیرہ..
آفتاب را میبینے..
ڪہ از چهار جهت،شمالو جنوبو غربو شرق..
پدر زمین را درآوردہ..!
عرق میڪنے..
اما ساق دستت را نہ..رها نمیڪنے..!
میترسے..
میترسے مزہ لبخندِ خدایت،بیفتد از دهان ها..!
دخترڪے آن طرف تر با دوست هایش دارد میخندد..
نگاهش بہ توست..
و اشارہ اش بہ چادرت..
از ڪنارش ڪہ میخواهے رد شوے..
میگوید:مسڪن مهر بدهم از چادر در بیایے؟
دوست هایش ڪمے آن طرف تر غرق در خندہ..
زبانت بند مے آید..
چیزے از درون میجوشد..
ڪلمہ ها قُل قُل میڪنند..
و میگویی:دوستش دارم..!
دخترڪ میشنوند..
دوست هایش نہ!
دخترڪ خندہ اش خشڪ میشود..
نگاهش تو را دنبال میڪند..
دوست هایش نہ!
تو اما میروے..و میروے..
باد میوزد..
عرق بدن خنڪ میشود..
چادرے بودن،چادرے بودن..تجربہ میشود..!
✍ نویسنده: #میم_اصانلو
📩 #انتشار_باذکر_نام_نویسنده.
💟 @clad_girls
➖➖➖➖