فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مسعود ده نمکی کارگردان سینما در برنامه تلویزیونی شب گذشته: شاید #غیرتی دیگر وجود ندارد که برخی فیلمها را در سینما میبینیم .
پ ن: احتمال زیاد مشکل همینه 😑
🆔 @Clad_girls
🌸 دختــران چــادری 🌸
🔴 حتما حتما بخونید‼️
خیلی قابل تامل‼️
چه کردیم با خون شهدا؟😭😭😭
خوب شهدا وایبر وتلگرام و واتس اپ ندارن!😳
و الا حتمایک نفر از این ضد_انقلاب های مخالف اسلام در این گروه های اجتماعی ادشان میکرد:
بعد هم با منشنی مثلا مینوشت:
⬇️
@ hemmat @ jahanara
بیایید ببینید آخر هم حرف ماشد!
جان و جوانی تان را برای چه از دست دادید؟😒
پرتکرارترین وصیتتان که
«خواهرم حجابت، برادرم نگاهت»بود
را در این پروفایل ها ببینید!😱😰
وچه حالی پیدا میکردند همت و جهان_آرا وقتی آبشار موهای رنگارنگ ناموس وطن را بدون حجاب در آغوش مردانشان میدیدند؟...😔
1،2،3!لبخند بزنید !چیک!📸
لبخند بزنید
لبخند بزنید به #اعتقاداتمان که زیر چکمه های GM TV وmanotoوFARSI 1 له شد😔😔
لبخند بزنید به #غیرتی که از مردانمان گرفتند تا با #هیکل و #مدل_آرایش_ناموسشان به همدیگر پز بدهند😱😭😭
لبخند بزنید به بازی ای که خوردیم وکلاه گشادی که فهمیدند چگونه سرمان کنند!
جالب تر؛آن موقعی میشد که یکنفر همان موقع یکی از این پست های بانمک میگذاشت : انگار خون شهدا فقط به چهار لخته موی لُخت ما حساسیت داشت!🤔😔
فکر کنم دیگر طاقت نمی آوردند:
Hemmat is typing:😳
خواهرم!😊
دزد که برخانه مان زد
یک وقت نان و آبمان را میبرد
سخت است
ولی دوباره کار میکنیم ودر می اوریم☺️
اما سخت تر موقعی است
که چیزی پیدا کند و آبرویمان راببرد...
انوقت حاضریم زندگیمان را هم بدهیم تا انرا از چنگش دربیاوریم!😭😭
نان که سهل است😒
#غیرت ! ان چیزی است که برایش خونمان را هم میدهیم😩
jahan ara is typing:😳
#بچه ها!☺️
#شهر_اگر_سقوط_کرد_فدای_سرتان
دوباره میجنگیم وپسش میگیریم 😉
مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند!😔😭😭
Hemmat left group😔
Jahanara left group😔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅ کانال برتــر حجاب
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی
👇
🌸🍃 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
🔴 تو این شبای #قرنطینه باهم رمان بخونیم 😊 👇👇👇👇👇
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🔰تقدیم به همسران شهدا که از همه عاشق ترند...❤
❣اصلا زن باید عاشق شود.... عاشق مردی که #نوکری ارباب را میکند و اعتقادش، بنفسی انت و اهلی و مالی یا #اباعبدالله است.
❣اصلا زن باید عاشق شود.... عاشق مردی که #غیرتی است... سرش را میدهد تا یک کاشی از حرم ناموس علی(ع) کم نشود.
❣اصلا زن باید عاشق شود... عاشق مردی که میخواهد همسرش، #همسنگرش باشد تا از این زندگی کوتاه #اوج بگیرند سمت بهشت .
❣اصلا زن باید عاشق شود... عاشق مردی که عشق #شهادت است.
و باید مهریه ای بگذارد بسی سنگین!
بله بگوید به شرط #شفاعت آخرت...
💕 اصلا خدا زن را آفرید تا #عاشق شود... 💕
#شهدای_مدافع_حرم #شهید_مرتضی_حسین_پور
#شهید_مصطفی_صدرزاده #شهید_مهدی_نوروزی #شهید_وحید_فرهنگی_والا #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
شادی روحشون #صلوات
🆔 @Clad_girls
🔴 نگاه به خانم ها ممنوع ⛔️⛔️
♨️ در کتیبههای هخامنشی تصویر صدها مرد وجود دارد اما هیچ تصویری از زنان دختران و هخامنشی نیست .
چون هخامنشیان بر خود عار میدانستند که زنانشان در معرض نگاه دیگران باشند.
📚 سند: والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1392، ص 352.
♨️ ولی متأسفانه امروز، بسیاری از کسانی که دم از ایران باستان میزنند و داعیه بازگشت به فرهنگ هخامنشی در سر میپرورانند، اینگونه رفتار نمیکنند.
بلکه مانند یونانیان باستان، زیباییهای بدن همسران و دختران خود را در معرض دید هر بیگانهای قرار میدهند.
به امید دنیایی پر از راستی و درستی و انسانیت
I wish you happiness and peace
#تاریخ_ایران #ایران_باستان #تاریخ #حجاب_اجباری #حجاب_اختیاری #چادری_ام #غیرت #غیرتی #هخامنشیان #بی_ناموس #ناموس #محجبه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 رسانه باشید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057