🌸 دختــران چــادری 🌸
🌀#مسابقه
📖#گلستان_یازدهم
#قسمت_هشتم
......مادر رفت تا به مادر شوهرم تلفن بزند و مژدگانی بگیرد.خانم دکتر رفت.
پرستار ها رفتند و پسرم را بردند.چند پرستار دیگر آمدند و مرا روی برانکارد خواباندند و هلم دادند به طرف بخش.تنم سست و کرخت شده بود،اما درد داشتم . برگشتم و پشت سرم به دیوار روبه رو،جایی که علی آقا ایستاده بود، نگاه کردم و با بغض گفتم:《علی جان، ممنون.باورم نمی شه ؛چه زود راحت شدم.تو هم باهام بیا.خواهش می کنم!
تنهام نذار!دلم برات تنگ شده!》
از اتاق عمل بیرون آمدیم.علی آقا را کنارم احساس نمی کردم.گریه ام گرفت. اشک جلوی چشم هایم را تار کرد.گفتم:《علی جان،این همه تحمل کردم.بعد ازرفتنت،بغضم رو قورت دادم و جلوی اشکم رو گرفتم تا تنها یادگارت سالم به دنیا بیاد.ببین وظیفه ام رو چه خوب انجام دادم.تنها نذار!نرو!من رو با خودت ببر!علی،منم می خوام باهات بیام به همین زودی خسته شدم.
..........
#ادامه_دارد
🆔@clad_girls