❤️🍃
نزدیک "عملیات خیبر" بود.
زمستان بود و ما در اسلام آباد غرب بودیم.
از تهران آمد خانه. 🏡😍
چشم های سرخ و خسته اش داد می زد چند شب است نخوابیده. تا آمدم بلند شوم، نگذاشت.
دستم را گرفت و نشاندم. گفت: "امشب نوبت من است که از خجالت تو بیرون بیایم".
گفتم: " ولی تو، بعد از این همه وقت ، خسته و کوفته آمدی و ..." ❤️
نگذاشت حرفم تمام شود. رفت خودش سفره را انداخت. غذا را کشید و آورد.
بعدی هم غذای مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد.
چای ریخت و آورد دستم و گفت : "بفرما بخور. " ☕️
❤️🍃 #سبک_زندگی شهدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
💠 امام صادق (علیه السلام) :
دعای روزه دار موقع افطار مستجاب میشود.
🔅🔆🔅🔆🔅
نماز و روزه هاتون مقبول درگاه حق🙏
مارو از دعای خیر خودتون بی نصیب نکنید💚
🆔 @clad_girls
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
1_8271705.mp3
1.48M
🎧🎤🎧
💠 ربّنا با صدای زیبا وملکوتی
قاری نوجوان سید علیرضا موسوی...
🌸🍃 #التماس_دعا
🆔 @Clad_girls
556.2K
🔍 #شبهه :
دیشب خوابم نمی برد یَی چیزی فکرمو مشغول کرده بود: اینکه :
چطور امام علی هر شب شیر میذاشته در خونه فقرا؟
ظروف یکبار مصرف که نبوده توی چی شیر میبرده هر شب هر شب؟؟!! و....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
هدایت شده از علیرضا پناهیان
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لباست رو حفظ کن!
#تصویری
@Panahian_ir
🌸 دختــران چــادری 🌸
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_دوم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حیدر را میدیدم
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_و_سوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌄 در غرب بابت دستمال توالت به جان هم افتادهاند و این جا دختر تازه متأهل ایرانی داوطلبانه اجساد کرونایی غسل میدهد. او گفت جرأتم را از #حاج_قاسم گرفتم که میگفت "اصغر آقا منو میترسونی از دوتا گلوله"
تفاوت ملتی که قهرمانانشان واقعیاند با آنان که اسپایدر من دارند این جا روشن میشود
✍ عیــّـــــار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 عضو شوید ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
🌸 دختــران چــادری 🌸
🔴📢 #ویژه / توجه 👆👆👆 🎖از این فایل صوتی #مسابقه داریم 📚 بخشی از کتاب زندگانی بانوی ایرانی 🆔 @Cla
بانو۷.mp3
10.28M
🔴📢 #ویژه / توجه
👆👆👆
🎖از این فایل صوتی #مسابقه داریم
📚 بخشی از کتاب زندگانی بانوی ایرانی
🆔 @Clad_girls
11.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اقتدارسپاه🌱
تا چفیه به دوش چکمہ بر پا دارد
بر دیده👀همیشه "امر مولا"✊🏼دارد
این هیمنہوصلابت اش: دشمن ترس😎
با نام سپاه عشق♥️معنا دارد✌️🏼
🎧|سیدرضا_نریمانی
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
📢
💠تندخوانی (تحدیر) جزء پنجم قرآن کریم
🎙با صدای استاد معتز آقایی
⏱ سی دقیقه فقط وقتتون رو میگیره👌
@Clad_girls
👇👇👇👇