دختࢪان بـهشتے
🌺ساجده #پارت_135 علیرضا خنده ای کرد +بچه چقدر هم پهلوونه سجاد ابرویی بالا انداخت وگفت: +پهلوون
🌺ساجده
#پارت_136
با صدا پایی که از توی راه رو امد بالا سرمو نگاه کردم علیرضا بود
وقتی چشمش به من افتاد دستی به موهاش کشید دو زانو جلوم نشست
+چی شده ساجده جان چرا گریه میکنی
_ببین مهدی داره گریه میکنه نمیدونم
چشه همه چیو چک کردم
مهدی و ازم گرفت بده ببینم مرد بابارو.
+ساجده جان گریه نکن خانومم بچس دیگه ، شاید دلش درد میکنه میتونی یکم براش اب جوش نبات درست کنی؟
سرمو تکون دادم از جام بلند شدم دست به کار شدم
شیشه رو یکم زیر آب سرد گرفتم
دادم دست علیرضا شیشه رو نزدیک لباهای لرزون مهدی برد
از استرس ناخونامو میجویدم
علیرضا نگاهی بهم انداخت لبخندی زد
+چیری نیست نگران نباش
مهدی تا ته شیشه رو خورد
علیرضا آروم برشگردوند با ملایمت پشت کمر ظریفش زد
آروغ شو گرفت علیرضا خنده ای کرد گفت
+بفرما مامان کوچولو ببین اقا مهدی تشکر هم کرد یکم دلش درد میکرده الان هم رو به راهه
فقط مامانش و یکم ترسوند
خندیدم رفتم سمتش تا مهدی رو بغل بگیرم
_وای خداروشکر
#سین_میم #فاء_نون