eitaa logo
دبستان پسرانه علمی
1.8هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
4.4هزار ویدیو
288 فایل
ارتباط با ادمین @mortezaad سایت موسسه شهید مدنی www.shahidmadani.net سایت دبستان علمی www.elmischools.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ماموریت دوازدهم 🔻احکام دانش آموزی 🔻این قسمت :احکام رکوع,سجده,قرائت 💢 دانش آموزان عزیز رکوع و سجده و قنوت خود به همراه اذکار آن را فیلم گرفته و فردا در گروه ارسال نمایید
دبستان پسرانه علمی
🌃هرشب یک داستان آموزنده 5 🌃 🌼داستان حضرت سلیمان(ع) و مورچه 🪐در یکی از مسافرت های سلیمان(ع) که جن
🌃هرشب یک داستان آموزنده 6 🌃 🌳 یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند. ☀️هوا خيلی گرم بود وتشنگی داشت پادشاه و يارانش را از پا در می آورد. ⛲️بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكی ديدند. 🦅پادشاه شاهين شكاريش را به زمين گذاشت، و جام طلایی را در جويبار زد و خواست آب بنوشد ،اما شاهين به جام زد و آب بر روی زمين ريخت. 👑برای بار دوم هم همين اتفاق افتاد، پادشاه خيلی عصبانی شد و فكر كرد ، اگر جلوی شاهين را نگيرم ، درباريان خواهند گفت: پادشاه جهانگشا نمی تواند از پس یک شاهين برآيد... 🗡پس اين بار با شمشير به شاهين ضربه ای زد. 🐍پس از مرگ شاهين پادشاه مسير آب را دنبال كرد و ديد كه ماری بسيار سمی در آب مرده و آب مسموم است. 🥀او از كشتن شاهين بسيار متاثر گشت. 🎗مجسمه ای طلایی از شاهين ساخت. ✍بر یکی از بالهايش نوشتند : 🌼« یک دوست هميشه دوست شماست حتی اگر كارهايش شما را برنجاند. » 🖋روی بال ديگرش نوشتند : ⚡️« هر عملی كه از روی خشم باشد محكوم به شكست است. » ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
- www.mplib.ir.mp3
3.98M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 13 » 🎤 قاری : استاد معتز آقایی 🔺 موضوع : #قرآن
دبستان پسرانه علمی
🌃هرشب یک داستان آموزنده 6 🌃 🌳 یک روز پادشاهی همراه با درباريانش برای شكار به جنگل رفتند. ☀️هوا
هر شب یک داستان آموزنده 7 روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند. خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.» روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد: «کیست که هیزمهای مرا بخرد.» یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید. حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!» پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.» سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود. وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود: «خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!» پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد. حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: شکرگزاری، همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود. منبع: (داستان‏های شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱) ‌‌‌‌‌‌‌
- www.mplib.ir.mp3
3.93M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 14 » 🎤 قاری : استاد معتز آقایی 🔺 موضوع : #قرآن
در جود و کرم دست خدا هست حسن(ع) دست همه را وقت عطا بست حسن(ع) نومید نگردد کسی از درگه او زیرا که کریم اهل بیت است حسن(ع) میلاد سراسر سعادت کریم اهل بیت ع امام حسن مجتبی ع بر همه خانواده های گرامی ،دانش آموزان عزیز و همکاران محترم مبارکباد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- www.mplib.ir.mp3
4.24M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 15 » 🎤 قاری : استاد معتز آقایی 🔺 موضوع : #قرآن
دبستان پسرانه علمی
هر شب یک داستان آموزنده 7 روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در ب
🌠 در ایام نوروز، هر شب یک داستان آموزنده ۸🌠 قدرت انديشه * پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود . پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد : "پسرعزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم . من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد. من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي. دوستدار تو پدر". ◀️❇️ طولی نکشيد که پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد:👇 "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام". *ساعت 4 صبح فردا مأمور اف.بي.آی FBI و افسران پليس محلي در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند . پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند؟* *پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سيب زميني هايت را بکار، اين بهترين کاري بود که مي توانستم از زندان برايت انجام بدهم".* نکته: *در دنيا هيچ بن بستي نيست. يا راهي‌ خواهيم يافت و يا راهي‌ خواهيم ساخت.*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد یاسین شاه قدمی میلاد امام حسن مجتبی بر همه شیعیان و عاشقانش مبارک باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد امام حسن مجتبی (ع) مبارک باد محمد سجاد شاه قدمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ دو خاطره متفاوت از گم‌ شدن مداد سیاه در مدرسه : 🔻1⃣❇️ مرد اول میگفت : 🔹چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم😔 وقتی به مادرم گفتم ، سخت مرا کرد و به من گفت : چقدر تو بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستی. 🔸 آنقدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچوقت به خانه برنگردم و مداد‌های دوستانم را بردارم.😳 🔹 روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم ، هر روز یکی‌ دو مداد ، کِش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم . 😕 🔸 ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ، ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که ، مداد‌ها را از دوستانم ، و به خودشان میفروختم . 🔹 بعد از مدتی این کار برایم شد. تصمیم گرفتم کار‌های بزرگ‌تر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. 🔸خلاصه آن سال برایم حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک حرفه‌ای شدم ! 🔻2⃣❇️ مرد دوم میگفت : 🔹 دوم دبستان بودم ، روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم : مداد سیاهم را گم کردم. 🔸 مادرم گفت : خب بدون مداد چه کار کردی؟ 🔹 گفتم : از دوستم مداد گرفتم . 🔸 مادرم گفت : خوبه. دوستت ازت چیزی نخواست ؟ خوراکی یا چیزی ؟ 🔹 گفتم : نه. چیزی از من نخواست . 🔸 مادرم گفت : پس او با این کار سعی کرده به دیگری کند، ببین چقدر است . پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی ؟ 🔹 گفتم : چگونه نیکی کنم ؟ 🔸مادرم گفت : دو مداد میخریم ، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش شود . آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود ، میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری. 🔹 خیلی شادمان شدم و بعد از پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم . آنقدر که همیشه در کیفم مداد‌های اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کنم . 🔸 با این کار ، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم. به گونه‌ای که همه مرا صاحب میشناختند ، و همیشه از من میگرفتند . 🔹 حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام ، و تشکیل خانواده داده‌ام ، صاحب بزرگترین جمعیت هستم. 🆔▶️ @DabestanElmi
- www.mplib.ir.mp3
4.04M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 16 » 🎤 قاری : استاد معتز آقایی 🔺 موضوع : #قرآن
دبستان پسرانه علمی
🌠 در ایام نوروز، هر شب یک داستان آموزنده ۸🌠 قدرت انديشه * پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا ز
در ایام نوروز 🌃هر شب یک داستان آموزنده ۹🌃 پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم کنم. پادشاه گفت: من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود: اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم، اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد! مراقب قول و وعده های کوچک و بزرگ خود به افراد کوچک و بزرگ زندگیمان باشیم. 🆔▶️ @DabestanElmi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهانو به پات میریزم حسن🌏 آقای مهربون عزیزم حسن❤️ همه قطره و تو دریا حسن🌅 تا آخرین نفس میگم یا حسن🙌 مرکز موسیقی مأوا🔰 اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله | روبیکا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو پاییز این دنیا با شما بهاری می مونیم امام حسن جان❤️ دنیا پاییزه و من بهارشم🌷 به خودم قول دادم ستاره شم💫 خیلی وقتا همه می پرسن ازم❓ که تو آینده میخوام چیکاره شم🤔 مرکز موسیقی مأوا🔰 اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله | روبیکا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دقیقه☝️ فکرشو بکن امام حسن چقدر باهات رفیقه😍 یه رفیقه🫂 که میبخشه هرچی که داره رو خیلی خوش سلیقه🌷 مرکز موسیقی مأوا🔰 اینستاگرام | تلگرام | ایتا | بله | روبیکا
خیلی از ماها تمام ذوقمون این بود مهر یا بعد عید بشه و دفتر نو استفاده کنیم. این جلد دفترهای دهه ۶۰ و ۷۰ بود😊
- www.mplib.ir.mp3
3.89M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 17 » 🎤 قاری : استاد معتز آقایی 🔺 موضوع : #قرآن