eitaa logo
🌴دلیران نخلستان🌴
89 دنبال‌کننده
216 عکس
35 ویدیو
0 فایل
امروزه زنده نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃بس که این‌طرف و آن طرف می‌دوید و به مجروحین سرکشی می‌کرد. از این روستا به روستای دیگر می‌رفت و جویای حال خانواده‌ی شهدا می‌شد پایش در کفش تاول زده بود. حسین باور کن تحملش برای خود من سخت است. با اینکه پوتین می‌پوشم و خیلی راه می‌روم اما نصف تاول‌های پای ، پاهایم تاول نزده. چه صبر و استقامتی داشت ! به بیمارستان شهید بهشتی رسیدند. علی گفت: _ تو کانتینر است، بیا حسین جان. به بیمارستان شهید بهشتی رسیدند. علی گفت: _ تو کانتینر است. بیا حسین جان. 🌿حسین نمی‌دانست چطور این همه تاب و توان در وجودش جمع شده که هنوز سکته نکرده است. فکرش را هم نمی‌کرد یک روز با پاهایی لرزان به دیدن پیکر بیاید و حالا آمده بود. 🍃داخل کانتینر سرد بود. چند شهید در گوشه و کنار کانتینر دیده می‌شدند. علی دست حسین را کشید. رفتند ته کانتینر. علی نشست و از روی ، چادرش را کنار زد. انگار خوابیده بود. حسین جرأت نکرد جلوتر برود. همان جا زانوانش سست شد. سرش را به بدنه‌ی فلزی کانتینر کوبید و ناله کرد: _مریم، مریم، مریم! مؤلف: پایان فصل دوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍂حبیب خشکش زد. با حیرت از جمشید پرسید: _خواهر فرهانیان را می‌گویی؟ مگر خواهران علی و حسین در آبادان هستند؟ 🍃جمشید سر تکان داد و گفت: _آره. یکی‌شان بود. امروز بردنش گلزار شهدا نزدیک برادرش مهدی دفنش کردند. دیشب با بچه‌ها رفتیم جایی که شهید شده. بچه‌ها دور قتلگاهش شمع روشن کردند. 🍃جمشید اشک چشمانش را گرفت. _نمی‌دانی حسین چقدر بی‌تابی می‌کند. اصلاً می‌دانی حبیب، او خواهر همه‌ی ما بود. 🌾یادت است یک بار حسین با کلی اصرار ما را برد خانه‌شان. می‌دانی آن روز آن دمپختک باقالی را که با لذت خوردیم دست‌پخت همین شهیده بود؟ اصلاً تو تا به حال خواهر فرهانیان را دیده بودی؟ 🍂زخم حبیب گز گز می‌کرد. گوش چپش که پرده‌اش بر اثر موج انفجار پاره شده بود سوت می‌کشید، هنوز هم دهها ترکش در پا و کمرش جا خوش کرده بود. اما حالا درد شنیدن شهادت یک دختر آبادانی آن هم در خود آبادان قلبش را به درد آورده بود. یاد اوایل جنگ افتاد. روزهایی که از زمین و آسمان، شهر زیر باران شدید توپ و خمپاره دشمن قرار گرفته بود. در آن روزها جوانان آبادان هم به خرمشهر می‌رفتند و به خرمشهر کمک می‌کردند و شبها در کوچه و خیابان‌های آبادان گشت زنی می‌کردند و در خط اروند سنگر می‌گرفتند و مراقب بودند که عراقی‌ها از اروند نگذرند، و داخل آبادان نشوند. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃در آن روزها همه نگران زنان و دخترانی بودند که در بیمارستان‌ها و مساجد شهر فعالیت می‌کردند. یکی از آن‌ها بود که با خواهرانش فاطمه و عقیله در بیمارستان به زخمی‌ها می‌رسیدند. تا اینکه دستور رسید خواهران هر چه سریعتر شهر را تخلیه کنند. خرمشهر داشت سقوط می‌کرد و دشمن دندانش را برای آبادان تیز کرده بود. 🍂حبیب بعدها از یکی از دوستانش شنید که گفته بود: _این همه مرد و جوان دارند شهید می‌شوند. بگذارید ده تا زن هم شهید بشود. مگر چی می‌شود. لازم نیست کسی دل نگران ما باشد. 🌾حاج آقایی که مخاطب بود با دلسوزی گفته بود: _آخر دخترم، شما ناموس ما هستید. عمر دست خداست. ما نگران شماییم. 🍃و حبیب از اینکه آبادان چنین دختران و زنانی دارد به خود بالیده بود و حالا شهید شده بود. 🍃جمشید محمودی گفت: _با خمپاره‌ی ۱۶۲ شهید شده. یک خمپاره جدید. شده بلای جان مردم آبادان. خوب شد تو آمدی. باید حسابش را برسیم. 🍂حبیب سر بلند کرد و پرسید: _وضعیت بچه‌ها چطوره؟ _فرق زیادی با آن موقع که مجروح شدی و رفتی نکرده. همان گروه پانزده نفره‌ی دیده‌بان و خمپاره انداز خودمان هستند و کمبود مهمات. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍂حبیب به فکر رفت. در ذهنش خط پدافندی آبادان را مرور کرد. پانصد متر مانع آبی که همان رودخانه مرزی بین ایران و عراق بود و چون دو سال از حصر آبادان می‌گذشت و دیگر احتمال سقوط آبادان نمی‌رفت، حالا توپخانه و خمپاره اندازها به جبهه‌های عملیاتی منتقل شده بودند و آن‌ها با سه قبضه خمپاره انداز ۱۲۰ و دو قبضه ۸۱ از شهر دفاع می‌کردند. قبلاً مهمات را از عراقی‌ها غنیمت می‌گرفتند و یا خمپاره‌های عمل نکرده را جمع و جور و دوباره به سوی دشمن شلیک می‌کردند؛ اما حالا احتیاج به مهمات فراوانی داشتند تا انتقام را از دشمن بگیرند. 🍂حبیب رو به جمشید ‌گفت: _موتورت بنزین دارد؟ _خب آره. چطور؟ _برویم طرف مقتل خواهر فرهانیان. خدا کند قیف انفجار تعییر نکرده باشد. دیدگاه خودمان که هنوز سرپاست؟ 🍃جمشید با تعجب گفت: _معلوم هست از چی حرف می‌زنی؟ با این پای درب و داغون می‌خواهی از آن همه پله بالا بروی؟ _غمت نباشد. راستی امیر و بچه‌های دیگر کجایند؟ _تو اسکله‌ی هشت هستند. _پس اول برویم پیش امیر. 🍂حبیب به سختی ترک جمشید نشست و جمشید زیر باران خمپاره‌ها که داشت شهر را می‌لرزاند به سوی اسکله‌ی هشت روانه شد. 🍂حبیب وارد مقر بچه‌های اسکله‌ی هشت شد. امیر و بچه‌های دیگر با دیدن حبیب با خوشحالی جلو آمدند. حبیب را بوسیدند و سر به سرش گذاشتند. _پس تو زنده برگشتی؟ _ما فکر کردیم با آن همه ترکش دخلت در آمده! مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین _ببینم موجی که نشدی نصفه شب با کارد و خنجر حسابمان را برسی؟ 🍂حبیب خندید. خوشحال بود که دوباره پیش دوستانش برگشته است. 🌿چشمش به حسین افتاد. چشمان حسین از گریه سرخ و متورم شده بود. بچه‌ها کنار رفتند. حبیب پیشانی حسین را بوسید. حسین شاگرد حبیب بود، حبیب بر اثر تجربه و بودن در بطن جنگ به مرور زمان به یک دیده‌بان ماهر و کار کشته تبدیل شده بود. به قول خودش نخوانده ملا شده بود! و حسین یکی از شاگردانش بود و حبیب به او راز و رمز دیده‌بانی را یاد داده بود. 🍂حبیب شانه‌های حسین را فشار داد و گفت: _انتقام خون خواهرت را از آن نامردها می‌گیریم. قول می دهم. حسین برای اولین بار پس از شنیدن شهادت ، لبخند زد. 🍂حبیب رو به امیر کرد. _امیر با ما می‌آیی؟ 🍃امیر نپرسید کجا و آماده شد. جمشید سوئیچ موتور را به امیر داد. 🍂حبیب گفت: _می‌رویم به مقتل شهیده فرهانیان! □ 🍃امیر، ابتدای خیابان امام خمینی ترمز ‌کرد و به حبیب که پشتش نشسته بود گفت: _می‌بینی حبیب، دیگر هیچ‌کس جرأت نمی‌کند تو این خیابان پا بگذارد. دیده‌بان‌های عراقی اینجا را زیر نظر گرفته‌اند و تا کسی را می‌بینند دستور آتش می‌دهند. کمرم را محکم بچسب که رفتیم! 🍂حبیب کمر امیر را گرفت و موتور پرواز کرد! در همین لحظه صدای سوت کشدار خمپاره آمد. امیر فرز و چالاک موتور را می‌راند و از روی چاله‌های انفجار و تیر شکسته برق و تل آجرهای شکسته عبور می‌داد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷
زیارت مزار شهیده در روز عید فطر🌷