eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 نکوهش تجمل گرایی 💠 امام علی علیه السلام فرمودند: 🍃 و بَنَى رَجُلٌ مِنْ عُمَّالِهِ بِنَاءً فَخْماً، فَقَالَ (عليه السلام): أَطْلَعَتِ الْوَرِقُ رُءُوسَهَا، إِنَّ الْبِنَاءَ يَصِفُ لَكَ الْغِنَى. 🔹يكى از عاملان (فرمانداران) حكومت امام علی عليه السلام خانه باشكوهى ساخت، امام علی عليه السلام به او فرمود: دِرهمها (و دينارهاى) تو از اين بنا سر برآورده و چنين بنايى به يقين نشانه غنا و ثروت توست! 📚 حکمت 355 نهج البلاغه ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🌸همدردى با ديگران 💫در زمان امام صادق (ع ) سالى در مدينه قحطى پيش آمد و اوضاع خيلى سخت شد. مى دانيد در وقتى كه چنين اوضاعى پيش مى آيد مردم نگران مى شوند و شروع مى كنند به آذوقه خريدن و ذخيره كردن و دو برابر مى كنند. امام صادق (ع ) از پيشكار خودش پرسيدند كه آيا ما ذخيره در خانه داريم يا نه ؟ 🌼گفت : بله ما به اندازه يك سال ذخيره داريم . ✨پيشكار شايد پيش خودش خيال مى كرد كه آقا مى خواهد دستور بدهد چون سال سختى است برو مقدارى ديگر هم ذخيره كن . بر خلاف انتظار او آقا دستور دادند هر چه داريم همه را ببر بازار بفروش . 🌸گفت : مگر شما خبر نداريد اگر بفروشم دو مرتبه نمى توانيم بخريم . فرمود: توده مردم چكار مى كنند؟ 🍃عرض كرد: روزانه نان خودشان را از مى خرند و در بازار جو و گندم را مخلوط مى كنند و از آن و يا جو به تنهايى نان درست مى كنند. حضرت فرمود: گندمها را مى فروشيد و از فردا براى ما از بازار نان مى خرى ! براى اينكه در شرايطى هستيم كه مردم ديگر ندارند و ما نمى توانيم كارى كنيم كه مردم ديگر مثل ما نان گندم بخورند زيرا شرايطش فراهم نيست ولى براى ما مقدور است كه خودمان را در سطح آنها وارد كنيم و لااقل با آنها همدرد باشيم تا همسايه ما بگويد، اگر من نان جو مى خورم امام صادق (ع ) هم كه اجازه مى دهد نان گندم بخورد، نان جو مى خورد، حال چرا چنين زندگى انتخاب مى كنيم ؟ به خاطر همدردى با ديگران . ✾📚 @Dastan 📚✾
🍀از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که : به درگاه خدا شکایت کرد و گفت : پروردگارا! شیطان را بر من مسلط کردی چون خونی که در بدنم جریان دارد! 🍃خداوند فرمود: ای آدم! در عوض آن مقرر می دارم که هر یک از فرزندانت که قصد گناه کند (تا آن را انجام نداده) بر او نوشته نشود و چون انجام داد آن را بنویسند 🔆 و اگر کسی قصد کرد، اگر انجام نداد یک حسنه و اگر انجام داد ده حسنه برای او ثبت کنند. 🍂حضرت آدم عرض کرد: «پروردگارا! بیفزا». خطاب شد: هر یک از آنان که گناهی انجام داد و کرد او را می آمرزم. حضرت آدم عرض کرد: پروردگارا! باز هم بیفزا. 🌷خطاب شد: توبه را برایشان مقرر داشتم تا وقتی که نفس به گلویشان برسد. یعنی تا آن وقت ( که عزراییل را ندیده باشند و امید به زندگی داشته باشند ) توبه شان را می پذیرم، آدم خشنود شد و گفت: مرا بس ‍است 📚مجلسی. بحارالانوار، ج13: 365. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ❌️❌️ نوجوانان حتماً بخوانند. . . 🌷حوالی ظهر بود، گرما بیداد می‌کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود با تمام قوا سعی در بازپس‌گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آن‌ها بود، رزمنده‌ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می‌آمدند. تدارکات نرسیده بود و بچه‌ها تشنه بودند. در جایی‌که فرمانده مقرر کرده بود، خسته و تشنه کیسه‌های شن را پر می‌کردند تا از گزند ترکش‌های توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود. دوربینم را برداشتم و برای گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم. 🌷صدای سوت توپ و خمپاره باعث می‌شد دائم که خیز بروم، بچه‌های رزمنده دیگر به خوبی با این صداها آشنا هستند. گوشها عادت می‌کند و می‌توانی بفهمی که این صدای توپ از طرف خودی‌هاست یا دشمن تا بی‌جا خیز نروی! نمی‌دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقی‌ها جهنمی به پا کردند و آن‌چنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می‌شدم. کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم. در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم، گوش‌هایم تقریباً چیزی نمی‌شنید. 🌷به نظرم آمد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده، از موج انفجارها کمی گیج بودم. دیدم بچه‌های زیادی به روی زمین افتاده‌اند، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکی‌اش سیاه شده بود و ترکش‌های آن تمامی صورتش را گرفته بود. بی‌اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای این‌که به زمین نیفتد از لبه‌های سنگرهای شنی کمک می‌گرفت. جلو رفتم، صدای زمزمه‌اش را می‌شنیدم، به آرامی می‌گفت: “آقا اومدم. حسین جان اومدم.” 🌷وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم، همچنان نجوا می‌کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم: عزیزم، فدات بشم، چیزی نیست و ناامیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم. حالا اشک‌هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی‌کرد و به آسمان چشم دوخته بود. امدادگر آمد، اما.... لحظه‌ای بعد گفت: “کاری از دستم برنمیاد، شهید شده، برادر زحمت می‌کشی ببریش معراج شهدا. 🌷(معراج شهدا جایی بود که وقتی بچه‌ها شهید می‌شدند، آن‌ها را کنار هم می‌گذاشتند تا بچه‌های گردان تعاون آن‌ها را به عقب منتقل کنند.) درحالی‌که تمام بدنم می‌لرزید او را بغل کردم، انگار فرشتگان زیر پیکر پاکش را گرفته بودند. آن‌قدر سبک بود که به راحتی در بغلم جای گرفت و از زمین بلندش کردم. امدادگر با دست محل معراج شهدا را نشان داد. قبل از این‌که او را در کنار سایر شهدا بگذارم. صورتش را بارها و بارها بوییدم‌ و بوسیدم، به خدا بوی عطر گل یاس می‌داد.... : آقای سید مسعود شجاعی طباطبایی، کاریکاتوریست فعلی و عکاس دوران دفاع مقدس (لحظه ثبت تصویری در جریان عملیات کربلای یک در منطقه قلاویزان) ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ✾📚 @Dastan 📚✾
14.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ماشاءالله نجّار 🔻داستانی واقعی از شفا یافتن مریضی که دکترها از او قطع امید کرده بودند. ✾📚 @Dastan 📚✾
❇️سنگ قبر حکیم 🍃✨مرد بسیار ثروتمندی که از حکیمی دل خوشی نداشت با خدمتکارانش در بازار با حکیم و تعدادی از شاگردانش روبه‌رو شد. مرد ثروتمند با حالتی پر از غرور و تکبر به حکیم گفت: 🌸تصمیم گرفته‌ام پول خودم را هدر دهم و برایت سنگ قبری گران‌قیمت تهیه کنم. بگو جنس این سنگ از چه باشد و روی آن چه بنویسم تا هر کس بالای آن قبر بایستد و برای تو آرامش طلب کند شاد شود و خنده‌اش بگیرد. 🌺حکیم خنده‌ای کرد و پاسخ داد: اگر خودت هم بالای سنگ قبر می‌ایستی. سنگ قبر مرا از جنس آیینه انتخاب کن و روی آن هیچ چیز ننویس. بگذار مردمی که بالای آن می‌ایستند تصویر خودشان را ببینند و اگر هم آمرزشی طلب می‌کنند نصیب خودشان شود. 🌼مرد که حسابی جا خورده بود برای اینکه جلوی اطرافیانش کم نیاورد با تمسخر گفت: اما همه که برای دعای آمرزش بالای سنگ قبر نمی‌ایستند. ✨ با همان تبسم گرم و صمیمانه همیشگی‌اش گفت: آنها بیش نخواهند دید. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆طلبکاری از علی علیه السلام​ 🌸🍃آیت الله حلی از ابن جوزی و دیگران از موثقین عامه و خاصه نقل کرده اند: در کوفه مردی بوده به نام ابو جعفر تاجر، از خصائصش این بوده از اول سال تا آخر سال، همه روزه هر سید فقیری چیزی از او می گرفته که توان پرداخت نداشت او را بحساب علی علیه السلام می نوشت و بابت خمس حساب می کرد. ♦️ بعدا این بنده خدا (ابو جعفر کوفی) ورشکست شد؛و کاملاً فقیر گردید به طوری که رفت گوشه خانه نشست. 🌷روزی که در خانه که نشسته بود دفتر سابق را آورد، و بدهکارها را نگاه می کرد، اگر مرده بودند اسمشان را خط می زد و اگر زنده بودند، از روی ناچاری می فرستاد عقبشان که ما این قدر از تو طلب داریم، الان هم فقیر و ورشکست شدیم ، اگر چیزیداری به ما بده که ما حالا هم ، آن وقت طرف چیزی می فرستاد و به همین وضع می گذشت. 🦋روزی بیرون در منزلش نشسته بود، یک ناصبی که از آن دشمن های امام علی علیه السلام بود رد شد؛ او‌ را بر این کارش سرزنش کرد و شماتتی به او نمود و گفت با آن بزرگ، علی چه کردی ؟ 🍃ابوجعفر چیزی به او نگفت، از غصه و حسرت بلند شد و رفت در منزل گریه کرد. ✨این تاجر محترم بعد خوابید در عالم رویا خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه واله و سلم و حسنین علیهماالسلام را دید. خاتم الانبیاء رو کرد به حسنین فرمود: پدرتان علی کجاست؟ 🍂علی علیه السلام نزد پیامبر صلی الله علیه واله و سلم حاضر شد پیامبر (ص) فرمود: یا علی، چرا بدهی ات را نمی پردازی. 🌟عرض کرد اتفاقا الان آورده ام. امام (ع) به تاجر فرمود: دستت را دراز کن، دستش را دراز کرد کیسه ای پر از پول به دستش داد فرمود: فعلا اینها را علی الحساب داشته باش و اصل کاری را در آخرت پرداخت می کنم ، زیرا آخرتت هم در نزد ما محفوظ است 🍂ابو جعفر چون از خواب بیدار می شود، می بیند کیسه ای پهلویش است. ✨چون دست به کیسه می زند، کیسه صدای اشرفی می دهد چون آن را باز کردند ، اهل خانواده آن را پر از اشرفی دیدند ، همسرش باور نکرد تا بالاخره ابو جعفر گفت این عطای علی علیه السلام است زیرا علی علیه السلام فرمود: من بدهیم را آوردم، 🍃 هم اکنون دفتر حساب را بیاور ببینم، چه قدر از علیه السلام طلب داریم. تمام بدهکاری ها را جمع زد و پول ها را هم شمرد بدون این که یک درهم کم یا زیاد باشد مطابق بود با آن چه از علی علیه السلام طلب داشته است. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷مرحــوم مقــدس اردبیلی: مقدس اردبیلی از دنیا رفت عالمی ایشان را در خواب دید پرسید چه چیزی شما را در آن دنـیا گــرفت؟ مقدس اردبیلی به حرم علیه السلام اشاره ڪرد و گفت: اول به این آقا و نماز شبها آن نماز شب ها هم به آبـروی آقا امیرالمــومنین علیه ‌السلام قبول شــــده. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سفيان ثورى و امام صادق 🦋در زمان امام صادق (ع ) گروهى پيدا شدند كه سيرت رسول اكرم (ص ) را با اعراض از دنيا تفسير مى كردند و معتقد بودند كه مسلمان هميشه و در هر زمانى بايد كوشش كند از نعمتهاى دنيا احتراز كند، به اين مسلك و روش خود نام زهد مى دادند و خودشان در آن زمان به نام (متصوفه ) خوانده مى شدند. (سفيان ثورى ) هم يكى از آنها است ، سفيان يكى از فقها اهل تسنن به شمار مى رود و در كتب فقهى ، اقوال و آراء او زياد نقل مى شود اين شخص معاصر با امام صادق بوده و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سئوال و جواب مى كرده است . 💫در كافى مى نويسد: روزى سفيان بر آن حضرت وارد شد، ديد امام جامه سفيد، لطيف و زيبايى پوشيده است ، اعتراض كرد و گفت : يابن رسول الله سزاوار نيست كه خود را به دنيا آلوده سازى . امام به او فرمود: ممكن است اين گمان براى تو از وضع زندگى پيامبر (ص ) و صحابه پيدا شده باشد، آن اوضاع در نظر تو مجسم شده و گمان كرده اى اين يك وظيفه است از طرف خداوند مثل ساير وظايف و مسلمانان بايد تا قيامت آن را حفظ كنند و همانطور زندگى كنند. اما بدان كه اينطور نيست ، رسول خدا در زمانى و جايى زندگى مى كرد كه فقر و تنگدستى مستولى بود، عامه مردم از داشتن وسايل و لوازم اوليه زندگى محروم بودند، اگر در عصرى و زمانى وسايل و لوازم فراهم شد ديگر دليلى براى آن طرز زندگى نيست ، بلكه سزاوارترين مردم براى استفاده از موهبتهاى الهى ، مسلمانان و صالحانند نه ديگران . ✾📚 @Dastan 📚✾
🤔عارفی را گفتند: دنیا را چگونه می بینی؟ 🌟گفت: آنچنان که بدون رضایت من برگی از درخت نمی افتد! 🤔گفتند: مگر خدایی تو ! ؟ 💫گفت: نه، راضیم به رضای خدا.... 🤲 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠شخصى به اميرالمؤمنين(علیه‌السلام) عرض كردند: مرگ را برايمان وصف كنید! حضرت فرمود: از خوب کسی سؤال کردید و با مرد آگاهى روبرو شديد! مرگی كه بر آدمى وارد مى‏شود، سه‌گونه است: بشارت به نعمت‌هاى جاودان، يا خبردادن به عذاب هميشگى، و اندوهگين‌نمودن و ترسانيدن؛ و كار شخص «محتضر» مبهم است؛ زيرا نمى‏داند جزو كدام‌یک از اين سه‌گروه خواهد بود. کسی كه دوستدار و مطيع ما باشد، به نعمت‌هاى جاودان بشارت داده شده و دشمنان مخالف ما عذاب ابدى در پيش خواهند داشت؛ آن كس كه وضعش معلوم نيست و نمى‏داند سرانجامش چه خواهد شد، مؤمنى است كه به زيان خود زياده‌روى نموده و مشخص نيست سرانجامش به كجا خواهد كشيد؛ خبر مبهم و ترسناكى به او مى‏رسد؛ ولى خداوند هرگز او را با دشمنان ما برابر نخواهد كرد و به شفاعت ما او را از جهنّم بيرون مى‏آورد؛ پس كار نيک انجام دهيد و از خدا اطاعت كنيد! مطمئن نباشيد و سزاى گناه را از طرف خدا ناچيز مشماريد! زيرا شفاعت شامل حال «مسرفين» نخواهد شد مگر بعد از سيصدهزارسال. 🔹منبع: معانی‌الأخبار، ص288 ✾📚 @Dastan 📚✾
💫💫چهار كه شد! ✨مردى كه دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش نيز كور بود، و همواره فرياد مى زد: - خدايا مرا از آتش نجات بده ! به او گفتند: - از براى تو باقى نمانده ، باز مى گويى خدايا مرا از آتش نجات بده ؟ گفت : - من در كربلا با افرادى بودم ، كه امام حسين (ع ) را كشتند، وقتى امام شهيد شد، مردم لباسهاى او را به تاراج بردند، شلوار و بند شلوار گران قيمتى در تن آن حضرت ديدم ، دنياپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قيمتى را از شلوار درآورم . 🍃به طرف پيكر حسين (ع ) نزديك شدم ، همين كه خواستم آن بند را باز كنم ، ناگاه ديدم آن حضرت دست راستش را بلند كرد و روى آن بند نهاد! من هر چه سعی کردم نتوانستم دست آن مظلوم را از شلوار و بند آن كنار بزنم ، لذا بناچار دستش را قطع كردم ! همين كه خواستم آن بند را بيرون آورم ، ديدم حضرت دست چپ خود را بلند كرد و روى آن بند نهاد! دو باره هر چه سعی و تلاش كردم نتوانستم دستش را از روى بند بردارم ، بدين جهت دست چپش را نيز بريدم ! 🍂باز تصميم گرفتم آن بند را بيرون آورم ، در این حال صداى وحشتناك زلزله اى را شنيدم ! ترسيدم و كنار رفتم 🌷وقتی که هوا تاریک شد و شب همه جا را فرا گرفت به ناچار در همان بیابان و در همان جا كنار بدن هاى پاره پاره شهدا خوابيدم . 🌼ناگاه ! در عالم خواب ، ديدم كه گويا محمّد(ص ) همراه على (ع ) و فاطمه (س ) آمدند و فاطمه زهرا فرزندش امام حسین (ع ) را بوسيد و سپس فرمود: - پسرم تو را كشتند، خدا كسانى را كه با تو چنين كردند بكشد! 🔆شنيدم امام حسين (ع ) در پاسخ فرمود: - شمر مرا كشت و اين شخص كه در اينجا خوابيده ، دست هايم را قطع كرد. فاطمه (س ) به من روى كرد و گفت : - خداوند دست ها و پاهايت را قطع و چشم هايت را كور نمايد و تو را داخل آتش نمايد! از خواب بيدار شدم . دريافتم كه كور شده ام و دست ها و پاهايم قطع شده و دریافتم که سه دعاى فاطمه (س ) به استجابت رسيده و هنوز چهارمى آن يعنى ورود در آتش - باقى مانده ، اين است كه مى گويم : - خدايا! مرا از آتش نجات بده ! 📚بحارالانوار جلد ۵ ص ۳۲۵ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆تواضع بزرگان نسبت به یکدیگر ✨آیت الله العظمی خوئی: 🍃من هر وقت می رفتم مجلس آقای قاضی ، کفش هایم را می گذاشتم زیر بغلم که مبادا کفشم آنجا باشد و آقای قاضی آن را تمیز یا جفت کند! خود علامه سید علی قاضی می فرمود: من لنگه کفش انسان های کامل هم نمی شوم. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 داستانی عجیب از وسوسه شیطان‼️ ☑️ یه مقدار مقاومت داشته باشی از این مرحله رد میشی... خودسازی ✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت الله مجتهدی (ره): روزی در حرم امام رضا (ع) ؛ جوانی نزد من آمد و پرسید: اگر بخواهم زنگار دلم را پاک کنم باید چه کنم؟ گفتم دوکار: ① قرائت قرآن در سحر ② بسیار استغفار کردن ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 ماجرای عجیب دکتری که همه مردان را زن می‌دید! ✍دکتر حاج حسن توکلی از شاگردان عارف بالله شیخ رجبعلی خیاط، نقل می کند: روزی من از مطب دندان سازی خود حرکت کردم که جایی بروم، سوار ماشین شدم، میدان فردوسی یا پیش تر از آن اتوبوس نگه داشت، جمعیتی بالا آمد، سپس دیدم راننده زن است، نگاه کردم همه زن هستند همه یک شکل و یک لباس! دیدم بغل دستم هم زن است! خودم را جمع کردم و فکر کردم اشتباهی سوار شده‌ام. اتوبوس نگه داشت و خانمی پیاده شد، آن زن که پیاده شد همه مرد شدند! با این که ابتدا بنا نداشتم پیش شیخ بروم از ماشین که پیاده شدم جهت روشن شدن قضیه رفتم پیش مرحوم شیخ، قبل از این که من حرفی بزنم شیخ فرمود: «دیدی همه مردها زن شده بودند! چون مردها به آن زن داشتند، همه زن شدند!» بعد گفت: « وقت مردن هر کس به هر چه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می‌شود، ولی محبت امیر المومنین (ع) باعث نجات می‌شود» «چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی‌بینند و بشنود آن چرا دیگران نمی‌شنوند.» 🔰 امروزه روانشناسان به این نتیجه رسیده‌اند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش می‌بندد و در عالم خارج به ظهور می‌رسد! چه خیر اخلاقی و چه شر باشد. 🌕 راستی توجه و تمرکز ما به امام عصر ارواحنا فداه در زندگی چقدر می باشد؟ 📚 کیمیای محبت، ص176 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷زمان جنگ، ارتش بعث عراق، برای تست‌زنی قدرت نیروهای ایرانی مستقر در خط مقدم، کار جالبی می‌کرد: سه تانک از سه منطقه وسط، چپ و راست خاکریز خط مقدم عراق، شروع می‌کردند به سر و صدا و دود دادن و مانور. مقداری به طرف خط ما جلو می‌آمدند و این‌گونه وانمود می‌کردند که می‌خواهند حمله کنند. شدیداً هم مراقب بودند که در بُرد و تیررس آر.پی.جی و توپ ۱۰۶ که شدیدترین دشمن تانک بودند، قرار نگیرند. گاهی چندتایی هم نفرات پیاده دنبال تانک‌ها راه می‌افتند که ظاهر حمله بگیرند و ما را وادارند تا با هر سلاحی که داریم به مقابله برخیزیم و متأسفانه همین هم می‌شد. 🌷تک تیرانداز، آر.پی.جی‌زن، تیربارچی و.... هرکس هر سلاحی داشت، می‌رفت بالای خاکریز و شلیک می‌کرد و صد البته حتی یکی از گلوله‌های شلیک شده به تانک‌ها نمی‌خورد؛ چون فاصله‌شان در حدی نبود که در بُرد گلوله‌های ما باشند و در نهایت، دیده‌بان‌های دشمن که در روی خاکریز پراکنده بودند، دقیقاً تعداد تک تیراندازان، آر.پی.جی‌زن‌ها، ۱۰۶ و.... همه را و مکان استقرارشان را شناسایی می‌کردند و ساعتی یا روز بعد، دقیقاً با شناسایی کامل و دست گذاشتن بر نقاط ضعف و در نظر گرفتن نقاط قوت ما، حمله اصلی خود را آغاز می‌کردند. 🌷اینو گفتم تا بگم: با وجود این همه گوشی موبایل و کانال و پیج و صفحات اجتماعی که هر کدام به اندازه یک خبرگزاری دهه ۶۰ و ۷۰ کار می‌کنند و حتی سرعتشان صدها برابر سرعت عمل و گستره آن‌هاست؛ حواسمان باشد! در زمینه فرهنگ، در دام دشمن نیفتیم. اگر در موضع انفعالی بیفتیم، به راحتی نمی‌توان از آن خارج شد و بازیچه برنامه‌ریزی دشمن می‌شویم که ابتکار عمل را در دست گرفته است. متأسفانه، دهه اخیر پر بود از این چیزها. عروسک‌های کوچک و بی‌ارزش پناهنده در آغوش غرب، تا توانستند بازیمان دادند. ارگان‌ها و سازمان‌ها و نهادهای با آن عظمت، به جای آن‌که مأموريت و وظیفه اصلی خود را در زمینه فرهنگ انجام دهند، آن‌قدر به آن‌ها بها دادند که دغدغه‌شان شد آن حقیران و در دامشان افتادند. : رزمنده دلاور حمید داودآبادی که در شانزده سالگی به جبهه رفت. (یکی از نویسندگان فعال در عرصه خاطره نگاری و تاریخ نگاری دفاع مقدس.) ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ✾📚 @Dastan 📚✾
✍️ یک ماجرای تکان دهنده/بهلول دیوانه بود یا یک فقیه؟! 🔹نامش وهب بن عمرو بود. مشهور به بهلول. خیلی‌ها نمی‌دونن این شخصِ به ظاهر مجنون از شاگردان امام صادق علیه السلام و از فقها و علمای برجسته و عارف بوده! میگن هارون‌الرشید یعنی پنجمین خلیفه عباسی می‌خواست برای بغداد قاضی القضات تعیین کنه، با اصحابش مشورت کرد همه گفتن هیچ‌کس مثل بهلول از پس کار بر نمیاد! 🔸هارون به بهلول گفت ای فقیه هوشمند، برای قضاوت کمک‌مون کن! بهلول گفت من صلاحیت این کار رو ندارم. هارون گفت همه مردم بغداد تو رو شایسته این کار می‌دونن. بهلول گفت: عجبا! من بهتر خودم رو میشناسم یا مردم؟ من یا دارم راست میگم صلاحیت ندارم یا دروغ میگم. اگر راست میگم خب صلاحیت این کار رو ندارم اگر هم دروغ میگم که یه دروغگو صلاحیت قضاوت رو نداره گفتند جناب بهلول، زوریه! باید بپذیری بهلول گفت باشه. یک شب مهلت بدید یکم فکر کنم اونا هم گفتن باشه فرداش بهلول یه چوب بلند برداشت سوارش شد و رفت بازار و خودش رو به دیوانگی زد مردم گفتن حضرت بهلول دیوانه شده این خبر به هارون رسید، هارون گفت: "ما جَنّ و لکن فَرّ بدینه منّا" 💢 "او دیوانه نشده بلکه به این وسیله به خاطر دینش از ما فرار کرد." بهلول مجبور شد تا آخر عمر خودش رو به دیوونگی بزنه، تا در گناه بنی عباس شریک نشه... ✾📚 @Dastan 📚✾
✍ بازی زندگی یک بازی انفرادی‌ست 🔹هیچ‌کس جز خود آدمی چیزی به خود نمی‌دهد و هیچ‌کس جز خود آدمی چیزی را از خود دریغ نمی‌دارد. 🔸تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به یغما می‌برد، اندیشه‌های منفی اوست! 🔹تردیدها، ترس‌ها، نفرت‌ها و حسرت‌ها، دشمنان انسان در درون خود اوست. 🔸ترس توست که شیر را درنده می‌کند، بر شیر بتاز تا ناپدید شود. 🔹بازی زندگی یک بازی انفرادی‌ست؛ اگر خودتان عوض شوید، همه اوضاع و شرایط عوض خواهد شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان عبرت آموز دل نشكنيد (سخنرانی کوتاه و شنیدنی حجت الاسلام رفیعی) ✾📚 @Dastan 📚✾
📊 چگونه از نظر روحی قدرتمند باشیم؟ 1️⃣ از تنهایی نترسیم و به بهانه تنهایی وارد هر رابطه‌ای نشیم. 2️⃣ غرق درگذشته نشیم، درس‌های گذشته رو یاد بگیریم، رشد و عبور کنیم. 3️⃣ فکر نکنیم که دنیا به ما بدهکار هست، تلاش کنیم و مهارت کسب کنیم. 4️⃣ تلاش نکنیم همه رو راضی نگه داریم اما علت حال بد دیگران هم نباشیم. 5️⃣ دست از تاسف خوردن برای خودمون برداریم، حرکت کردن رو آغاز کنیم. 6️⃣ انرژیمون رو برای چیزهایی که نمی‌تونیم کنترل کنیم هدر ندیم. 7️⃣ اگر کسی مدام به ما احساس منفی منتقل می‌کنه ارتباطمون رو باهاش محدود کنیم. 8️⃣ بعد از اولین شکست جا نزنیم و عوامل شکست رو بررسی کنیم و به نقاط ضعفمون پی ببریم. 🗂 صفحه خانم علی اکبری از نویسندگان و مشاوران حوزوی ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موسی به ابلیس گفت از گناهانی بگو که اگر فردی در دام آن افتاد بر او چیره شوی ابلیس پاسخ داد: چون انسان از خود راضی گردد کردار خوب خود را بسیار شمارد و کردار بدش را ناچیز ببیند. 📚 بحارالانوار جلد ۶۰ صفحه ۲۵۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
🧔مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز می‌کرد و داد «الله، الله» داشت... 👇💯 ✍👌داستانی را مولوی ذکر می‌کند که البته تمثیل است. می‌گوید مردی بود که همیشه با خدای خودش راز و نیاز می‌کرد و داد «الله، الله» داشت. 👋یک وقت شیطان بر او ظاهر شد و او را وسوسه کرد و کاری کرد که این مرد برای همیشه خاموش شد. به او گفت: 🤷‍♂ای مرد! این همه که تو «الله، الله» می‌گویی و سحرها با این سوز و درد خدا را می‌خوانی، آخر یک دفعه هم شد که تو لبیک بشنوی؟ 👀تو اگر به در هر خانه‌ای رفته بودی و این همه فریاد کرده بودی، لااقل یک دفعه در جواب تو لبیک می‌گفتند. این مرد به نظرش آمد که این حرف، منطقی است. 🤐دهانش بسته شد و دیگر «الله، الله» نگفت. در عالم رؤیا هاتفی به او گفت: چرا مناجات خدا را ترک کردی؟ 😔گفت: من می‌بینم این همه که دارم مناجات می‌کنم و با این همه درد و سوزی که دارم یک بار هم نشد در جواب، به من لبیک گفته شود. هاتف به او گفت: ولی من مأمورم از طرف خدا جواب را به تو بگویم: آن الله تو لبیک ماست‌ 🔻نی که آن الله تو لبیک ماست‌ 🔻آن نیاز و سوز و دردت پیک ماست‌ ✨💝تو نمی‌دانی که همین درد و سوز و همین عشق و شوقی که ما در دل تو قرار دادیم، خودش لبیک ماست. ☝️🤲چرا علی علیه السلام در دعای کمیل می‌فرماید : اللهُمَّ اغْفِرْ لِی الذُّنوبَ الَّتی تَحْبِسُ الدُّعاءَ خدایا آن گناهانی را که سبب می‌شود دعا کردن من حبس شود و درد دعا کردن و مناجات کردن از من گرفته شود بیامرز. 👏🙃این است که می‌گویند دعا برای انسان، هم مطلوب است و هم وسیله، یعنی دعا همیشه برای استجابت نیست؛ اگر استجابت هم نشود، استجابت شده است. دعا خودش مطلوب است‌ 📚 ، انسان کامل، ص68 ✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
📚داستان کوتاه روزی پدر و پسری بالای تپه‌ای خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می‌کردند با هم صحبت می‌کردند. پدر می‌گفت: اون خونه را می‌بینی؟ اون دومین خونه‌ایه که من تو این شهر ساختم. زمانی که اومدم تو این کار فکر می‌کردم کاری که می‌کنم تا آخر باقی می‌مونه... دل به ساختن هر خانه می‌بستم و چنان محکم درست می‌کردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه... خیالم این بود که خونه مستحکم‌ترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونه‌های من بعد از من هم همین‌طور می‌مونن.!! اما حالا می‌دونی چی شده؟ صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم... این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...! این حرف صاحب‌خونه دل منو شکست ولی خوب شد... خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم.... درسی که به تو هم می‌گم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفق‌تر باشی... پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست، تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت. چرا که هیچ‌چیز ارزش این را نداره و هیچ‌کس هم چنین ارزشی به تو نمی‌تونه بده... "فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را می‌دونه و اگر دل می‌خوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه 👌" ✾📚 @Dastan 📚✾
❗️ به علامه سلام کرد. پاسخ شنید: «علیکم‌السلام. آقازادۀ آقایی؟» _ آقازادگی نداریم! فرزند، آری. دستش را گرفت و با خودش برد بیرون. _ به چه کاری مشغولی؟ _ درس می‌خوانم. _ چه می‌خوانی؟ _ فلسفه، منطق، چند سالی خارج خواندم، مدتی ریاضیات و نجوم خواندم، مدتی هم عرفان نظری. _ عجب! کم‌تر کسی این‌ها را می‌خواند. چیزی به‌تو می‌گویم، خوب گوش کن. _ بفرمایید. _ نه! باید عمل کنی. _ آقا! به چیزی که ندانم چیست که نمی‌توانم عمل کنم. با لطافتی خندید و ادامه داد: _ گوش کن! می‌گویم، تمام کارهایت را بگذار کنار؛ و در خدمت این پیر باش. تو نمی‌شناسی‌اش. نمی‌گذارد که بشناسی‌اش. من از نجف می‌شناسمش، به فکر دنیای خودش نیست. همه کارهایت را رها کن و بیا خدمت او. هر چه می‌گوید یادداشت کن، ضبط کن و نوار بگیر، حتی کوچک‌ترین حرف‌هایش را، حتی آن‌ها را که به‌نظرت ارزشی ندارد. سال‌ها از آن روز می‌گذرد؛ اما هنوز صدای علامه جعفری رحمه‌الله در گوش اوست. (بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت آیت الله بهجت) 📚 این بهشت، آن بهشت، ص١۵ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬صلوات و سلام ⭕️ داستان عجیب ملا آقاجان زنجانی 🎤حجت الاسلام والمسلمین عالی ‎‎‌‌‎‎ ✾📚 @Dastan 📚✾