eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 ! 🌷دی ۱۳۶۵ قلاویزان مهران، این یکی از تلخ‌ترین عکس‌هایم از جنگ است. با چه ترس و لرزی توانستم با دوربین ساده‌ام این عکس را بگیرم. در ۳ سنگر روبرو، ۳ تک‌تیرانداز عراقی مستقر بودند و با قناصه پیشانی تعدادی از بچه بسیجی‌ها را شکافتند! هنوز که هنوز است، وقتی به این عکس نگاه می‌کنم، تنم می‌لرزد، دستم را بر پیشانی می‌گیرم و برای شهدا فاتحه می‌فرستم. در منتهی‌الیه کانال، سنگری بود به‌نام «پیشانی». این اسم از دو لحاظ برای آن سنگر مناسب بود: اول این‌که.... 🌷اول این‌که ‌این سنگر در نوک کانالی قرار داشت که هیچ سنگر و خطی جلوتر از آن در برابر عراقی‌ها وجود نداشت و به‌عنوان پیشانی خط مقدم محسوب می‌شد. دوم این‌که تک‌تیراندازان عراقی توجه شدیدی به ‌این سنگر داشتند و چون یکی از بهترین سنگرهای دیده‌بانی ما بود، تک‌تیراندازان عراقی بیشترین تمرکز را روی آن داشتند و پیشانی تعداد زیادی از بچه‌ها در آن‌جا مورد اصابت گلوله قنّاصه قرار گرفته بود. باید گفت که آن سنگر از خونین‌ترین سنگرهای مهران بود. 🌷یک تیربار عراقی بود که شب‌ها خیلی اذیت می‌کرد. تصمیم گرفتیم به هرصورت که هست، ترتیبش را بدهیم. یک قبضه اسلحه ژ.۳ تحویل دسته ۳ بود که از آن برای شلیک نارنجک تفنگی استفاده می‌کردیم. شلیک نارنجک تفنگی با کلاشینکوف تقریباً غیر ممکن بود، چرا که احتیاج به لوله رابط داشت و اگر هم پیدا می‌شد، با هر اسلحه کلاشی نمی‌شد نارنجک را پرتاب کرد. فشار زیاد گاز باروت، اسلحه‌های معمولی را داغان می‌کرد. فشنگ گازی در خط پیدا نمی‌شد به همین خاطر مرمی فشنگ‌های ژ.۳ را برمی‌داشتیم و به‌جای.... 🌷و به‌جای آن با مقداری کاغذ روزنامه‌ مچاله شده دهانه‌ پوکه را می‌بستیم و پس از کار گذاشتن نارنجک تفنگی بر روی اسلحه، آن را شلیک می‌کردیم. بهترین نوع نارنجک تفنگی که کاربرد بیش‌تری هم داشت، ضدتانک بود، آن‌هم از نوع روسی که به «نارنجک تفنگی کلاش» معروف بود. سنگر تیربار مزاحم در مقابل‌مان قرار داشت و بیشترین تلاش ما برای از بین بردن آن بود. دست کم هر شب ۱۵ تا ۲۰ نارنجک تفنگی و تعدادی آر.پی.‌جی به طرفش شلیک می‌کردیم، اما او همچنان روی کانال‌ها و سنگرهای دیده‌بانی ما آتش می‌بارید. 🌷سرانجام پس از پرتاب چند نارنجک بر یک هدف، توانستم محل دقیق سنگر را تشخیص بدهم. پنجمین نارنجک تفنگی را که پرتاب کردم، به خواست خدا روی سنگر تیربار فرود آمد. تیربار که درحال شلیک بود، یک‌باره خاموش شد و در پی آن صدای داد و فریاد نیروهای مستقر در خط مقدم عراق، نشان می‌داد که سنگر منهدم شده است و این نتیجه‌ صلوات‌هایی بود که نذر کرده بودم. راوی: رزمنده دلاور حمید داودآبادی که در شانزده سالگی به جبهه رفت. (یکی از نویسندگان فعال در عرصه خاطره نگاری و تاریخ نگاری دفاع مقدس.) ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
♨️مهم تر از دیدن ارواحنافداه چیست؟! 🔸شیخ محمدتقی بهلول رحمه الله در پاسخ به این پرسش که: ⁉️ ‹چه وقت می‌شود به حضور آقا امام زمان ارواحنا فداه مشرف شد؟› می‌فرماید: «با تقوا باشید؛ وقتی که بین شما و حضرت علیه السلام سنخیت باشد.» 🔻سپس می‌فرماید: «دیدن علیه السلام روحی فداه مهم نیست، مهم این است که او ما را ببیند، خیلی‌ها هم علی علیه السلام را دیدند، اما دشمن او شدند. اگر کاری کردیم که نظر آنها را جلب کنیم، آن ارزش دارد.» 📚ملکوتی خاک نشین: سیری در زندگی حاج شیخ محمدتقی بهلول رحمه الله، ص ۹۶. ✾📚 @Dastan 📚✾
4_5972320344856335211.mp3
2.26M
⭕️تشرف سید بن طاوس و علامه بحرالعلوم خدمت امام زمان(عج) 🔸حجت الاسلام عالی ‎‎‌‌‎‎‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان بهرام گور و باغبان ✨نقل کرده اند که بهرام گور(1) وقتی در هوای گرم به در باغی رسید، پیری که باغبانی کردی، آن جا حاضر بود. 🌟گفت: ای پیر! در این باغ انارهست ؟ گفت: آری. بهرام فرمود که: قدحی آب انار بیار. پیر رفت و فی الحال قدحی پر آب انار کرده، بیرون آورد و بهرام بیاشامید و گفت: ای پیر! سالی از این باغ چند حاصل می کنی ؟ 💫گفت: سیصد دینار. گفت: به دیوان چه خراج می دهی ؟ گفت: پادشاه ما از جهت درخت مال نمی ستاند و از زراعت عشر(2) می گیرد. 🔆بهرام با خود اندیشه کرد که در مملکت من باغ بسیار است و در هر باغ درخت بی شمار است، اگر از حاصل باغ نیز ده یک به دیوان دهند، مبلغی حاصل می شود، رعیت را نیز چندان زیانی نمی رسد. بعد از این بفرمایم تا خراج از محصول باغات نیز بگیرند. 🌟پس باغبان را گفت: قدحی دیگر آب انار بیار. باغبان رفت و پس از مدت مدید، قدحی آب بیاورد. بهرام گفت: ای پیر! نوبت اول رفتی و زود آمدی و این نوبت انتظار بسیار دادی و برابر آن آب انار نیاوردی! پیر ندانست که آن سوار بهرام است، 🔆گفت: ای جوان! گناه از من نبود، گناه از پادشاه بود که در این وقت نیت خود را تغییر داده و اندیشه ی فرموده، لاجرم از میوه بیرون رفته. من نوبت اول از یک انار آن همه آب گرفتم و در این کرّت، از ده انار آن آب حاصل نشد. بهرام از این سخن متأثّر شد و آن اندیشه را از دل بیرون برد و 💫گفت: ای پیر! یک بار دیگر مقداری آب انار بیار. پیر به باغ رفت و به زودی بیرون آمد خندان، و قدحی مالامال از آب انار آورده به دست بهرام داد و 🌟گفت: ای سوار! عجیب حالتی است که پادشاه ما آن نیت ظلم را تغییر داد و فی الحال اثر برکت ظاهر گشت، از یک انار این همه آب حاصل شد. ✨👈بهرام صورت حال را با پیر در میان نهاد و قصّه ی نیت خود و تغییر آن را باز گفت و این سخن از آن ملک دولتمند(1) بر صفحه ی روزگار یادگار ماند: تا سلاطین از این سخن پندپذیر شوند و نیت بر صلاح حال رعیت مقصور(2) دارند. شعر: ✨هر شاه که او خود راست کند یابد ز خدا هر آن چه درخواست کند 📚اخلاق محسنی.كمال الدین حسین بن علی واعظ كاشفی سبزواری بیهقی ✾📚 @Dastan 📚✾
✳ کاش آقا بود و این خنده را می‌دید... ✍ زینب گفت: «دلت چگونه شاد می‌شود؟» به حسن نگاه کرد. گفت: «وقتی حسن هیبت پدرش را به خود می‌گیرد و خطبه‌های او را می‌خواند، دلم شاد می‌شود.» زینب به حسن نگاه کرد. گفت: «چرا معطلی پسرم؟ یکی از خطبه‌های پسرعمو را بخوان!» فاطمه هرچند درد در پهلوها و در شکمش پیچید اما از آن‌که زینب چنان در جلد او فرو رفته بود که حتی آگاه بود پدرش را پسرعمو خطاب می‌کند، بلند خندید. نه زینب انتظار داشت نه حسن نه حسین. صدای خنده‌ی فاطمه، فضه را هم به اتاق کشاند. آستین‌های فضه تا بازو بالا بود و دست‌هایش تا نزدیک بازو از آرد سفید. گفت: «الهی قربان صدای خنده‌تان بروم، فاطمه جان!» و با اشک‌های جاری آمد و پیش از آن‌که فاطمه بتواند مانع شود، بوسه بر پای فاطمه زد. گفت: «کاش آقا بود و این خنده را می‌دید و می‌شنید.» فاطمه گفت: «از دست این زینب!» و دوباره از خنده ریسه رفت. و حسن دید که خنده‌ی مادرش آن‌قدر قدرت دارد که می‌تواند کورترین گره اندوه را باز کند... 📚 از کتاب 📖 صفحات 69 و 70 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چگونه زندگیتان را روی موج شادی تنظیم کنید ✍چگونه شادی را به زندگی‌تان تزریق کنید و از تک تک لحظات‌تان لذت ببرید. برای دست‌یابی به شادی به معنای واقعی باید افکار و احساسات منفی را از خود دور کنید و دست از گله و شکایت بردارید. شرایط سخت و بحرانی نقش چندانی در زندگی شما ندارند، بلکه این شما هستید که با باورهای خود زندگی‌تان را می‌سازید. شما می‌آموزید چگونه شادی را به زندگی‌تان تزریق کنید و از تک تک لحظات‌تان لذت ببرید. در این‌ صورت است که خیر و برکت الهی در روزهای زندگی‌تان سرازیر خواهد شد. در طول این مسیر باید الهام‌بخش دیگران باشید و از آن‌ها حمایت کنید. هیچ‌گاه کسی را مورد قضاوت خود قرار ندهید. سعی کنید در زندگی مانند خورشید بر همگان بتابید و منبع گرما و انرژی برای انسان‌ها باشید. همواره به خاطر داشته باشید که زندگی خود را روی موج شکرگزاری تنظیم کنید تا به‌زودی شاهد خیر و برکت الهی در زندگی‌تان باشید. ✾📚 @Dastan 📚✾
💠توبه جوانی که خیاط زنانه بود 🌳زمان طاغوت در شلوغی معصیت‌ها و طوفان گناهان، خیابان‌های تهران و شهرهای بزرگ کشور ما پر از کاباره و مشروب فروشی و زن و دختر بی‌حجاب و شکسته شدن حریم الهی بود. من قبل از انقلاب یک دهه، در شهر رشت منبر داشتم. 🌳واقعۀ بسیار شنیدنی که برای خودم اتفاق افتاده را برایتان تعریف می‌کنم: زمان طاغوت در شلوغی معصیت‌ها و طوفان گناهان، خیابان‌های تهران و شهرهای بزرگ کشور ما پر از کاباره و مشروب فروشی و زن و دختر بی‌حجاب و شکسته شدن حریم الهی بود. من قبل از انقلاب یک دهه، در شهر رشت منبر داشتم. خیلی به من سخت گذشت، چون به صاحب‌خانه می‌گفتم ماشین را نزدیک درب خانه بیاور که درب ماشین با درب خانه یک جا باز بشود، می‌نشستم در ماشین و جلو مسجد پیاده می‌شدم و دیگر هیچ جای خیابان را نمی‌شد نگاه کرد. 🌳در آن شهر با جمعیت 000/150 نفری، چهارصد مغازه مشروب فروشی با مجوّز رسمی بود و خانه‌ها و مکان‌های بی جواز هم زیاد بود. امام ضلالت، همه شهرها را به فساد کشیده بود، به طوری که زمان طاغوت یکی از شهرهای ردۀ اول یا دوم در انواع فسادها در ایران، شهر مشهد بود؛ یعنی کنار حرم حضرت رضا(ع)، که هنوز هم آثارش هست و هنوز هم یکی از شهرهایی است که فساد در آن غوغا می‌کند! همۀ این‌ها عوارض جدایی از امام هدایت است. 🌳زمان دیگری در قبل از پیروزی انقلاب، یعنی در سال 1354 شمسی در تابستان و در یکی از منازل تهران که حیاط بزرگی داشت منبر بودم. جمعیت زیادی می‌آمدند و حیاط پُر بود. وقتی از منبر پایین آمدم جوان شیک پوشی با لباس‌های آن چنانی و لباس‌های شبیه زنان روبه‌روی من نشست و گفت: آقا این حرف‌هایی که شب‌ها می‌زنی مربوط به کیست؟ فهمیدم که تازه وارد است، گفتم: چند شب است می‌آیی؟ گفت: دو شب. گفتم: حرف‌ها مربوط به سه نفر است: یکی آن که تو را خلق کرده است؛ یعنی خدا و دیگری پیغمبر اسلام که از همه بیشتر دلش برای بشر سوخت؛ سوم هم دوازده امام و مادرشان فاطمۀ زهراست. 🌳گفت: تکلیف ما با این حرف‌ها چیست؟ گفتم: نمی‌دانم شما چه کاره هستی؟ گفت: من در لاله‌زار تهران لباس زنانه می‌دوزم، لباس زن‌ها را هم خودم اندازه می‌گیرم و پرو می‌کنم! 🌳گفتم: پس تو زودتر از ما به حورالعین رسیدی، خدا به ما وعده داده است که اگر به نامحرم نگاه نکنی، زنا نکنی، عرق نخوری، کار زشت انجام ندهی، ربا نخوری، نماز بخوانی و روزه بگیری در آینده در بهشت به تو حورالعین می‌دهیم؛ اما خوش به حال تو که بدون زحمت به آن رسیدی! 🌳گفت: تکلیف من چیست؟ گفتم: تکلیفت این است که خود را از جهنم نجات بدهی. گفت: یعنی فردا نروم؟ گفتم: بله نرو؛ چون گناه را باید یک باره ترک کرد و واجب فوری است، و گناه امشب را نباید به یک لحظه دیگر انداخت. همین الان باید رابطه‌ خود را با گناهی که به آن آلوده‌ هستی قطع کنی؛ اگر ده دقیقه دیگر طول بکشد و مرگ تو فرا برسد، مرگ بسیار بدی خواهی داشت. 🌳اگر بی‌نماز هستی، باید همین الان با بی‌نمازی وداع کنی. اگر با پدر و مادر خود قهر هستی، همین الان باید تصمیم آشتی بگیری. اگر رابطه شما با شوهر خود بی‌علت به هم خورده، همین الان تصمیم به برگشت به خانه بگیر. اگر زن خود را آزار می‌دهی، همین الان باید تصمیم بگیری از آزار او دست برداری. اگر حرام می‌خوری، همین الان ترکش کن و مال‌های حرام‌ گرفته شده را به صاحبانش برگردان. ادامه 👇👇👇👇
🌳گفتم: همین الان باید از این شغل بیرون بیایی. گفت: چشم، اکنون اراده می‌کنم که دیگر از این شغل بیرون بیایم و از فردا هم دیگر سر این کار نمی‌روم. این کار، واقعاً جهاد اکبر است و از جنگ با دشمن بیرونی سخت‌تر می‌باشد؛ چون در جنگ با دشمن بیرونی همه چیز تلخ است و همراه با کشتن و خونریزی و دود و آتش است؛ اما جنگ کردن با لذت نفس، جنگ با شهوتِ حرام، جنگ با ارتباط با نامحرم و خنده و کرشمه‌های آن چنانی، جهاد اکبر است؛ یعنی از جنگ با دشمن بیرونی هم خیلی سخت‌تر است و هم بهره‌ آن خیلی بیشتر می‌باشد. 🌳خلاصه، انقلاب پیروز شد و ده سال بعد از آن دیدار، روزی در شهر قم پیاده در خیابان ارم می‌رفتم، که ناگهان کسی از آن طرف خیابان مرا صدا زد، ایستادم، به من رسید و در آغوشم گرفت، چهرۀ نورانی و ملکوتی داشت، آثار سجده به پیشانی‌اش هویدا بود. گفت: ناهار برویم خانۀ ما، گفتم: به کسی وعده داده‌ام، 🌳گفت: شام بیا، گفتم: می‌خواهم بروم تهران، گفت: ده دقیقه بیا مسجد ما را ببین ما هشتاد نفر شهید داده‌ایم، دویست تا قاری قرآن داریم، خیلی بچه‌های با نشاطی هستند، به تو هم علاقه دارند. گفتم: آدرس مسجدت را بده می‌آیم. 🌳گفتم: از درس‌های طلبگی چه می‌خوانی؟ گفت: درس‌های مقدمات و سطح را خوانده‌ام و اکنون درس خارج و دورۀ اجتهاد را می‌گذرانم. گفت: بالاخره بعد از این برخورد و حرف‌ها ما را شناختی؟ گفتم: نه، من اولین بار است که تو را می‌بینم؛ اما چهره تو خیلی قشنگ است و همه چیز آخوندی به تو تمام است، ما با این که معروفی هستیم، قیافۀ تو را نداریم. دوباره گفت: واقعاً نشناختی؟ گفتم: نه، گفت: من همان جوان زنانه دوز لاله‌زار هستم! 📚برگرفته از کتاب امامت و ولایت نوشته استاد انصاریان ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹ابلیس و نوح‌نبی🔹 ✍وقتی که نوح نبی علیه السلام قوم خود را نفرین کرد و هلاکت آنها را از خدا خواست و طوفان همه را در هم کوبید، ابلیس نزد او آمد و گفت: تو حقی برگردن من داری که من می خواهم آن را تلافی کنم!!! حضرت نوح در تعجب کرد و گفت: بسیار بر من گران است که حقی بر تو داشته باشم ، چه حقی؟ ابلیس ملعون گفت همان نفرینی که درباره قومت کردی و آنها را غرق نمودی و احدی باقی نماند که من او را گمراه سازم ، من تا مدتی راحتم ، تا زمانی که نسلی دیگر بپاخیزند و من به گمراه ساختن آنها مشغول شوم حضرت نوح نبی علیه السلام با این که حداکثر کوشش را برای هدایت قومش کرده بود، با این حال ناراحت شد و به ابلیس فرمود: حالا چگونه می خواهی این حق را جبران کنی؟ابلیس گفت: در سه موقع به یاد من باش! که من نزدیکترین فاصله را به بندگان در این سه موقع دارم: 1⃣هنگامی که خشم تو را فرا می گیرد به یاد من باش! 2⃣هنگامی که میان دو نفر قضاوت می کنی به یاد من باش! 3⃣ و هنگامی که با زن بیگانه تنها هستی و هیچکس در آنجا نیست باز به یاد من باش! 📚بحارالانوار، ج11، صفحات 288 و293 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍂مجلسی نقل کرده است: که هارون، خلیفه مقتدر و بی‌حیای عبّاسی دستور داد کنیز زیبا صورتی را برای خدمت کردن به امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) به زندان بردند (و منظورش بدنام کردن حضرت بود). 🌱امام پیغام داد: «بَل انتُم بِهَدیتکُم تَفرَحُون(نمل:۳۶)؛ این شما هستید که با هدایای خود شادمان می‌شوید»؛ من به کنیز و امثال آن نیازی ندارم. 🌱هارون از این پیام سخت خشمگین شد و گفت: به او بگویید ما به رضای تو کنیز را به زندان، نزد تو نفرستادیم، و دستور داد که کنیز را نزد حضرت بگذارند و باز گردند. 🌱مدتی گذشت، هارون خادمش را به زندان فرستاد تا خبری بگیرد. 🌱خادم به زندان رفت. با کمال تعجب دید آن کنیز به سجده رفته است و مرتب می‌گوید: قُدّوس سُبحانکَ سُبحانکَ، 🌱جریان را به هارون گزارش داد. ✨هارون گفت: 🌱به خدا سوگند! موسی بن جعفر او را سحر کرده است، 🌱کنیز را بیاورید. کنیز را به حضور هارون آوردند، نگاهش را به آسمان دوخت و ساکت ایستاد. 🌱هارون پرسید: تو را چه شده؟ 🌱گفت: خبر تازه‌ای دارم! وقتی مرا به زندان بردند دیدم این مرد مرتب نماز می‌خواند، بعد از نماز مشغول تسبیح و تقدیس خداوند می‌شود. 🌱به او عرض کردم: 🌱مولای من! شما کاری ندارید برایتان انجام دهم؟ 🌱فرمود: با تو چه کار دارم؟ 🌱عرض کردم: مرا برای خدمت به شما آورده‌اند. 🌱آن بزرگوار با دست اشاره کرد و فرمود: پس اینها چه کاره‌اند؟! 🌱نگاه کردم، باغی دیدم بسیار وسیع و زیبا که اول و آخر آن ناپیدا بود، فرش‌های نفیس در آن گسترده بود و حوریه‌های بسیار زیبا با لباس‌های آراسته در آن جا بودند که هرگز نظیر آنها را ندیده بودم. 🌱با مشاهده آنها در برابر خدای خود به سجده افتادم و در سجده بودم که خادم تو به سراغم آمد و مرا نزد تو آورد. 🌱هارون گفت: ای ناپاک! شاید وقتی به سجده رفتی اینها را در خواب دیدی؟ 🌱گفت: نه! به خدا سوگند! این واقعیات را پیش از سجده دیدم و بعد از مشاهده آنها به سجده افتادم. 🌱هارون (به فردی) گفت: این ناپاک را بگیر و مراقب باش کسی این مطلب را از او نشنود، اما کنیز بدون درنگ مشغول نماز شد. 🌱از او پرسیدند: چرا چنین می‌کنی؟ گفت: عبد صالح (موسی بن جعفر علیهماالسلام) را چنین یافتم … . 🌱راوی این داستان می‌گوید: این کنیز زندگی خود را به همین منوال در بندگی خدا سپری کرد تا از دنیا رفت. این قضیه چند روز قبل از شهادت امام کاظم (علیه‌السلام) رخ داد. 📚بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۲۳۸. ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🦋فروش خانه همسایه امام صادق(ع) 🍃🍂امام صادق(ع) به کارگرِ خانه فرمودند: این همسایهٔ ما که دیوار به دیوار ماست، می‌خواهد خانه‌ خود را بفروشد، صدایش کن تا بیاید. کاگر به همسایه گفت: امام صادق(ع) منتظرت هست، می‌آیی؟ 🌻گفت: با سر می‌آیم، امام صادق منتظر من است، مگر من چه کسی هستم! آمد و با ادب در کنار حضرت صادق(ع) نشست. امام فرمودند: شنیدم می‌خواهی خانه‌ات را بفروشی! عرض کرد: بله یابن‌رسول‌الله. گفت: چند؟ گفت: کارشناس‌ها خانهٔ من را چهل‌هزار درهم، یعنی چهارهزار دینار قیمت کرده‌اند. 🌻امام فرمودند: چند گفته‌ای؟ گفت: صدهزار درهم! فرمودند: بی‌انصافی نیست؟ گفت: نه یابن‌رسول‌الله، عین انصاف است؛ برای اینکه من این خانه را دارم قیمت می‌گیرم، می‌گویند چهل‌هزار درهم و من به مشتری می‌گویم به خدا دلم نمی‌خواهد از این خانه بروم و نمی‌خواهم بفروشم. خانهٔ من دیوار به دیوار امام صادق است و شصت‌هزار درهم هم قیمت همسایگی امام صادق را به من بدهید؛ وگرنه خانهٔ من صدهزار درهم نمی‌ارزد، چهل‌هزار درهم می‌ارزد. امام فرمودند: خب خانه‌ات را به من بفروش. گفت: پول نمی‌خواهم و کلیدش را الآن می‌آورم. 🌻فرمودند: نه، ما با مردم حساب معامله بی‌پولی نداریم، پول می‌دهم، چند؟ گفت: یابن‌رسول‌الله، طبق برآوردی که ارزیاب‌ها کرده‌اند، چهل‌هزار درهم. فرمودند: همان قیمتی که با همسایه‌ات گذاشتی، صدهزار درهم به من بفروش؛ من چهل‌هزار درهم نمی‌خرم و همان قیمتی که گذاشتی و گفتی؛ چهل‌هزار درهم خانه‌ام است و شصت‌هزار درهم هم حق همسایگی با امام ششم است. گفت: یابن‌رسول‌الله، اقلاً پس قیمت خود خانه را بخر، اقلاً قیمت خود خانه را چهل‌هزار درهم بخر! فرمودند: نمی‌شود! غلام، کاغذ بیاور! نوشتند: خریدار، امام صادق و فروشنده، فلان‌کس؛ قیمت هم صدهزار درهم. فرمودند: امضا کن! با شرمندگی و با خجالت گفت: خودتان می‌گویید، چه‌کار کنم! من که می‌خواهم به شما مفتی بدهم. 🌻علت این هم که می‌خواهم بفروشم، بدهکار هستم و اگر بدهکار نبودم، نمی‌فروختم؛ کسبم نچرخید. فرمودند: مشکلی نیست، امضا کن. ورقه را از امام صادق گرفت و امضا کرد، امام صادق هم امضا کردند و فرمودند: این ملک شرعاً با امضای تو و من، برای من شد؟ گفت: بله یابن‌رسول‌الله! قلم را برداشتند و زیرش نوشتند: جعفر صادق ملکی را خرید که شرعاً به صدهزار درهم به ملکیتش درآمد و پولش را نقد به خریدار داد؛ یعنی به اهل خانه فرمودند صدهزار درهم بیاورید و به این صاحب‌خانه بدهید. 🌻کیسهٔ پول‌ها را آوردند، فرمودند: پول خانه هم نقد به تو رسید. گفت: دیگر رسیده و دارم با چشمم می‌بینم. 🌻زیرش نوشتند: خانه‌ای را جعفر صادق به صدهزار درهم خرید و پولش را هم تحویل داد، بعد نوشتند: جعفر صادق این خانه و ملکش را به این شخص واگذار کرد و نامه را به او دادند خواند، 🌻 گفت: آقا، اقلاً بگذار پولش را بردارم و بروم، برای چه خانه را دوباره به نام من کردی؟ 🌻فرمودند: ما بی‌تفاوت نسبت به شما شیعیانمان باشیم؟ شما به‌خاطر همسایگی من، شصت‌هزار درهم خانه را بالاتر گفتی و من جواب این محبت تو را ندهم؟ 🌻هم پول‌ها برای تو و هم خانه برای تو؛ بودن با قرآن و اهل‌بیت(ع) صد درصد است. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨فرمول مهربونی اونقدرها هم سخت نیست. 👈اون آدمی که بهش میگی زشت، دست کم چند نفری رو داره که براشون خوشگل‌ترین آدم دنیاست. ✨✨اونی که بابت اضافه وزنش سرزنشش میکنی، 👈کلی اخلاق خوب داره که دوستاش عاشقشن. ✨✨اونی که دائم نداشته‌هاشو توی سرش میزنی، 👈شاید با همون داشته‌های کمش آرامشی داره که خیلیا ندارن. 👌زندگی یه فرمول ساده‌ست. اگر می‌تونی آدما رو همونطوری که هستن دوست داشته باش، ولی اگر نه، مجبور نیستی با گذاشتن یه زخم بزرگ توی دلشون همراهیشون کنی. 🔆باور کن فرمول مهربونی اونقدرام سخت نیست. فقط کافیه کسی رو نرنجونی 🤍 ✾📚 @Dastan 📚✾
📚داستان کوتاه روزی پدر و پسری بالای تپه‌ای خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا می‌کردند با هم صحبت می‌کردند. پدر می‌گفت: اون خونه را می‌بینی؟ اون دومین خونه‌ایه که من تو این شهر ساختم. زمانی که اومدم تو این کار فکر می‌کردم کاری که می‌کنم تا آخر باقی می‌مونه... دل به ساختن هر خانه می‌بستم و چنان محکم درست می‌کردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه... خیالم این بود که خونه مستحکم‌ترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونه‌های من بعد از من هم همین‌طور می‌مونن.!! اما حالا می‌دونی چی شده؟ صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم... این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...! این حرف صاحب‌خونه دل منو شکست ولی خوب شد... خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم.... درسی که به تو هم می‌گم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفق‌تر باشی... پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست، تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت. چرا که هیچ‌چیز ارزش این را نداره و هیچ‌کس هم چنین ارزشی به تو نمی‌تونه بده... "فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را می‌دونه و اگر دل می‌خوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه 👌" ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷دی ۱۳۶۵ قلاویزان مهران، این یکی از تلخ‌ترین عکس‌هایم از جنگ است. با چه ترس و لرزی توانستم با دوربین ساده‌ام این عکس را بگیرم. در ۳ سنگر روبرو، ۳ تک‌تیرانداز عراقی مستقر بودند و با قناصه پیشانی تعدادی از بچه بسیجی‌ها را شکافتند! هنوز که هنوز است، وقتی به این عکس نگاه می‌کنم، تنم می‌لرزد، دستم را بر پیشانی می‌گیرم و برای شهدا فاتحه می‌فرستم. در منتهی‌الیه کانال، سنگری بود به‌نام «پیشانی». این اسم از دو لحاظ برای آن سنگر مناسب بود: اول این‌که.... 🌷اول این‌که ‌این سنگر در نوک کانالی قرار داشت که هیچ سنگر و خطی جلوتر از آن در برابر عراقی‌ها وجود نداشت و به‌عنوان پیشانی خط مقدم محسوب می‌شد. دوم این‌که تک‌تیراندازان عراقی توجه شدیدی به ‌این سنگر داشتند و چون یکی از بهترین سنگرهای دیده‌بانی ما بود، تک‌تیراندازان عراقی بیشترین تمرکز را روی آن داشتند و پیشانی تعداد زیادی از بچه‌ها در آن‌جا مورد اصابت گلوله قنّاصه قرار گرفته بود. باید گفت که آن سنگر از خونین‌ترین سنگرهای مهران بود. 🌷یک تیربار عراقی بود که شب‌ها خیلی اذیت می‌کرد. تصمیم گرفتیم به هرصورت که هست، ترتیبش را بدهیم. یک قبضه اسلحه ژ.۳ تحویل دسته ۳ بود که از آن برای شلیک نارنجک تفنگی استفاده می‌کردیم. شلیک نارنجک تفنگی با کلاشینکوف تقریباً غیر ممکن بود، چرا که احتیاج به لوله رابط داشت و اگر هم پیدا می‌شد، با هر اسلحه کلاشی نمی‌شد نارنجک را پرتاب کرد. فشار زیاد گاز باروت، اسلحه‌های معمولی را داغان می‌کرد. فشنگ گازی در خط پیدا نمی‌شد به همین خاطر مرمی فشنگ‌های ژ.۳ را برمی‌داشتیم و به‌جای.... 🌷و به‌جای آن با مقداری کاغذ روزنامه‌ مچاله شده دهانه‌ پوکه را می‌بستیم و پس از کار گذاشتن نارنجک تفنگی بر روی اسلحه، آن را شلیک می‌کردیم. بهترین نوع نارنجک تفنگی که کاربرد بیش‌تری هم داشت، ضدتانک بود، آن‌هم از نوع روسی که به «نارنجک تفنگی کلاش» معروف بود. سنگر تیربار مزاحم در مقابل‌مان قرار داشت و بیشترین تلاش ما برای از بین بردن آن بود. دست کم هر شب ۱۵ تا ۲۰ نارنجک تفنگی و تعدادی آر.پی.‌جی به طرفش شلیک می‌کردیم، اما او همچنان روی کانال‌ها و سنگرهای دیده‌بانی ما آتش می‌بارید. 🌷سرانجام پس از پرتاب چند نارنجک بر یک هدف، توانستم محل دقیق سنگر را تشخیص بدهم. پنجمین نارنجک تفنگی را که پرتاب کردم، به خواست خدا روی سنگر تیربار فرود آمد. تیربار که درحال شلیک بود، یک‌باره خاموش شد و در پی آن صدای داد و فریاد نیروهای مستقر در خط مقدم عراق، نشان می‌داد که سنگر منهدم شده است و این نتیجه‌ صلوات‌هایی بود که نذر کرده بودم. راوی: رزمنده دلاور حمید داودآبادی که در شانزده سالگی به جبهه رفت. (یکی از نویسندگان فعال در عرصه خاطره نگاری و تاریخ نگاری دفاع مقدس.) ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ | 💠حجت الاسلام عالی امام صادق علیه السلام و کشاورز ‎‎‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫 🔹🔸🔹بگو لا اله الّا الله ابونصر مؤذن نیشابوری: به بیماری سختی دچار شده بودم که بر اثر آن، زبانم سنگینی می‌کرد و قدرت سخن گفتن نداشتم. به ذهنم آمد به زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شوم و در کنار قبر ایشان، خداوند را بخوانم و حضرت را برای بهبودی بیماری و باز شدن زبانم شفیع و واسطه قرار دهم. بر الاغ سوار شدم و آهنگ مشهد کردم. به زیارت رفتم و بالای سر امام علیه السلام دو رکعت نماز خواندم و سر به سجده گذاشتم و باحال دعا و گریه و تضرع، صاحب قبر شریف را در درگاه خداوند واسطه قرار دادم که مرا از بیماری نجات بخشد و گره از زبانم بگشاید. در همان حال، خواب مرا در ربود و در رؤیا دیدم که گویا قبر از هم شکافته شد و مردی میانسال و سخت گندمگون بیرون آمد و به من نزدیک شد و گفت: «ای ابونصر، بگو لا اله الا الله.» با اشاره به او فهماندم که با این زبان گرفته چگونه «لا اله الا الله» بگویم! ناگاه بر سرم فریاد کشید و گفت: آیا قدرت خدا را انکار می کنی بگو «لا اله الا الله!» پس به یک‌باره زبانم باز شد و «لا اله الله» گفتم. از مشهد تا خانه‌ام را با پای پیاده بازگشتم و در راه یک‌سره «لا اله الا الله» می‌گفتم. آری، زبانم باز شده بود و پس از آن هیچ‌گاه بسته نشد. 📚 چشمه حکمت رضوی 💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🎙 سید محمد باقر شفتی فقیر محض بود! یه مرتبه گوشت خرید، شب بیاد بار بزاره بعد از مدتها یه دلی از عزا دربیاره...! تو راه که داشت میومد، دید یه سگی کنار کوچه انقد لاغر هستش که اصلا انگار استخوناش از زیر پوست پیداست این توله هاش هم چسبیدن به سینه های مادرش! شیر نداره بده بی رمق افتاده...! ایشون این گوشتی که دستش بود صاف انداخت جلوی این سگ! یعنی واینساد که فکر بکنه و محاسبه بکنه، معامله بکنه باخدا! یعنی بگه من این رو میدم در عوض تو اونو بمن بده! از اون به بعد زندگی سید شفتی زیر و رو شد. این مجتهد مسلم حکومت داشت تو اصفهان. ثروتش به قدری بود که یک روز رو وقتی اعلام میکرد فقرا وقتی میومدن در خونش چنگه چنگه پول میداد بهشون...!!نمی شمرد..!! ثروت عجیبی خدا بهش داد.. مردم فوق العاده دوسش داشتن.. حکومت قاجار بدون اجازه ایشون تو منطقه اصفهان نمی تونست کاری بکنه انقدر محبوب بود...! این همون آدم فقیر یه لا قبایی بود تو نجف که هیچی نداشت! یه کار یه عمل صالح تو یه لحظه..اینجوری زیر و رو شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️کرم پادشاه کرمان 🍃🍂چنانچه در تواریخ مسطور است که: در کرمان ملکی بود به غایت سخی و مهماندار پیوسته، دَرِ مهمان خانه او گشاده بودی و خوان احسان او به هر خاص و عام نهاده هر که به شهر وی آمدی، بر سفره کرم او نان خوردی و تا در آن شهر بودی وظیفه ی چاشت و راتبه ی(1) شام از ضیافت خانه ی وی بردی. وقتی که عضدالدوله(2) لشکر کشیده قصد تسخیر ولایت او کرد، ملک طاقت حرب وی نداشت. عضدالدوله هر روز با لشکریان به در حصار آمدندی و جنگ سخت کردندی، هر شب ملک کرمان آن مقدار طعام که لشکر عضد را کفایت بودی فرستادی. عضدی پیغام داد: که روز حرب کردن و شب نان دادن چه معنی دارد؟ جواب فرستاد که: جنگ کردن اظهار مردی است و نان دادن وظیفه مردمی(3) ایشان؛ اگر چه دشمن اند اما غریب شهر و مهمان ولایت من اند، از مروّت نباشد که ایشان در منزل من نان خود خورند. عضدالدوله بگریست و گفت: کسی را که چندین مروّت باشد، با وی حرب کردن، از نامردی است. لشکر را باز گردانید و برفت. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼داستان قباد و گاو پیر زن 🌸🍃آورده اندکه: پادشاه قباد(1) در شکارگاه از لشکر جدا افتاد و هوا گرم شد و او از تشنگی بی طاقت گشته، هر طرف می نگریست سایه ای و سرچشمه ای می طلبید. از دور سیاهی به نظرش درآمد، مرکب بدان طرف راند، خیمه کهنه ای دید که در میان بادیه زده و پیرزنی با دختر خود در سایه ی آن نشسته. چون قباد از بادیه برسید، آن زن از خیمه بیرون دوید و عنانش را گرفته، فرود آورد و ماحضری که داشت حاضر گردانید. 🍂قباد طعامی تناول فرمود و آبی بیاشامید. خواب بر او غلبه کرد، و لحظه ای بیارامید، چون از خواب درآمد، بی گاه شده بود. شب هم آن جا اقامت نمود. بعد از شام، گاوی از صحرا بیامد، دخترک آن زال، آن گاو را بدوشید، شیر بسیار حاصل شد، چنان چه قباد را تعجب آمد و با خود گفت: این جماعت به جهت آن در صحرا نشسته اند تا کسی بر اسرار ایشان اطلاع نیابد. هر روز چندین شیر از گاوی می گیرند، اگر در هفته یک روز به سلطان دهند، مال ایشان را خللی نمی رسد و خزانه را توفیری(2) می شود. نیت کرد که چون به دارالمَلک آید، آن مواضعه(3) را به رعیت نهد. 🍃چون صباح شد، دختر گاو را بدوشید، اندکی شیر فرود آمد فریاد برآورده، پیش مادر دوید که ای مادر! روی به دعا آور که پادشاه نیت ظلم کرده است. قباد تعجب نمود گفت: از چه دانستی ؟ دختر گفت: هر بامداد گاو ما بسیار شیر دادی، امروز اندک. هرگاه که پادشاه نیت بد کند، حق سبحانه و تعالی برکت بردارد. قباد گفت: راست گفتی. و آن نیت از دل دور کرد و گفت: ✨ برو بر سر کار شو. دختر برخاست و دیگر باره گاو را بدوشید، شیر بسیاری حاصل شد. بار دیگر نزد مادر رفت و مژده ی نیکونیتی پادشاه به وی رسانید. و از آن جا گفته اند که مَلک عادل بهتر است از ابر بارنده و آفتاب تابنده. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼هر کس به کاری راضی باشد، همانند کسی است که آن را انجام داده است.... ✨عبدالسلام بن صالح هروی می گوید: به امام رضا (ع) عرض کردم: نظرتان درباره حدیثی از امام صادق (ع) که فرمودند: "وقتی قائم (عج) قیام کند، فرزندان قاتلان حسین (ع) را به جرم پدرانشان خواهد کشت" چیست؟ امام (ع) فرمودند: چنین است که می گویند. پرسیدم: در این صورت معنای آیه «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ» (هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد) چه خواهد بود؟ فرمودند: خداوند در تمام گفته هایش صادق است؛ اما فرزندان قاتلان حسین (ع) به اعمال پدرانشان خشنودند و به آن می بالند و هر کس به کاری راضی باشد، همانند کسی است که آن را انجام داده است. اگر کسی در مشرق عالم کشته شود و دیگری در مغرب عالم به این قتل رضایت دهد، وی نزد خداوند شریک قاتل است. قائم (عج) پس از قیام، آن فرزندان را که به جنایت پدرانشان خوشنودند، خواهد کشت. 📚 چشمه حکمت رضوی (گزیده عیون اخبار الرضا) ص 240 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨پذيرش توبه تا هنگام خروج روح از بدن 💫امام باقر عليه السلام مى فرمايد: 🥀 آدم به حضرت حق عرضه داشت: شيطان بر من تسلّط دارد و چون خونى كه در بدن من روان است به من راه دارد، برنامه اى براى من قرار بده، پروردگار فرمود: 🥀عنايت من به شما آدميان اين است كه هرگاه گناهى را نيّت كنيد من در نامه شما نمى نويسم، اگر به آن نيّت عمل كرديد نوشته مى شود و هركدام از شما اراده كار خيرى كرديد مى نويسم اگرچه عمل نكنيد ودر صورت عمل ده برابر مى نويسم، عرضه داشت: 🥀 عنايت بيشترى به من بفرما، خطاب رسيد: چنانچه پس از گناه توبه كنيد من توبه شما را قبول مى كنم واز كرده هاى بد شما گذشت مى نمايم، عرض كرد: 🥀عنايت بيشترى نيازمندم، خطاب رسيد: براى شما توبه را قرار دادم و برنامه توبه بر شما آن چنان گسترده كردم كه تا هنگام خروج روح از بدن توبه را مى پذيرم . ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋 حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد: 🍃✨جوانى يهودى زياد خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسيد، حضرت كارهاى سبك و بدون زحمت به او ارجاع مى داد، و چه بسا او را دنبال كارهاى خودش مى فرستاد، و گاهى به توسّط او نامه اى به ايل و تبارش مى نوشت. چند روزى نيامد، حضرت احوال او را پرسيد، شخصى گفت: فكر كنم به خاطر بيمارى مهلكى كه به آن دچار شده امروز و فردا بيشتر مهلت زنده بودن نداشته باشد. 🍄رسول حق صلى الله عليه و آله با جمعى از ياران به عيادتش رفت، از كرامات حبيب خدا اين بود كه با كسى حرف نمى زد مگر اين كه طرف جواب مى داد، جوان يهودى را صدا زدند، چشم گشود و گفت: لبّيك يا اباالقاسم. فرمود: به وحدانيت حق شهادت بده، جوان چشم به پدرش دوخت و از ترس پدر چيزى نگفت. 🍄حضرت دوباره، شهادت به حق را به او تلقين كردند، جوان باز با نگاه به پدر سكوت كرد، بار سوم فرمودند: شهادت را بگو، باز جوانك به پدرش خيره شد، 🍄حضرت فرمود: ميل دارى بگو، ميل ندارى نگو، جوان به وحدانيّت حق اقرار كرد و به رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله گواهى داد و سپس مرد؛ حضرت به پدرش فرمود: كارى به اين جنازه نداشته باش، آنگاه به اصحاب فرمودند: او را غسل داده و كفن كنيد، سپس نزد من بياوريد تا بر او نماز بگزارم، و چون از خانه خارج شدند مرتب مى گفتند: 🤲خدا را شكر كه به دست من يك انسان از آتش جهنّم نجات پيدا كرد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋باید تصمیم بگیری و بگی: 🌺🌿 امروز یکی از روزهای خداونده، با ناراحتی، شکست و ناامیدی زندگی نمی کنم. اجازه نمی دهم کارهایی که مردم انجام می دهند یا انجام نمی دهند، حرف هایی که می زنند یا نمی زنند، چیزهایی که دارم یا ندارم، مانع شاد بودن من شوند، ذهنم را آماده ساختم. از این روز لذت خواهم برد. اینکه روزت را با ناراحتی، نا امیدی و تلخی بگذرونی بی احترامی به خداست. 🦋یکی از راه های احترام گذاشتن به خدا این است که شاد باشی، شکر گزار باشی، دیدگاه درست داشته باشی. در این صورت بهترین ها وارد زندگیت خواهند شد ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ✾📚 @Dastan 📚✾