فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) مانع از حرکت طلحه و زبیر به سوی مکه نشدند؟
#حجت_الاسلام_والمسلمین_حسینی_قمی
✾📚 @Dastan 📚✾
📚#داستان_آموزنده
اگر دو برادر همسان را به مدت سه سال هر روز به بدترین شکل کتک بزنند و به اولی بگویید کتک خوردنش جزئی از یک تمرین ورزشی است و به دومی هیچ دلیلی برای کتک خوردنش ارائه ندهید، برادر اول بعد از سه سال به ورزشکاری قوی و با اعتماد به نفس بالا و برادر دوم به انسانی حقیر و سرشار از عقدهها و کینهها تبدیل میشود.
کتک خوردن و رنج برای هر دو یکسان است، اما تفاوت در حکمتی است که میتواند به رنج کشیدن «معنا» بخشد. یکی به امید روزهای بهتر رنج میکشد و دیگری با هر ضربه خرُدتر و حقیرتر میشود.
اینکه چگونه با سختیها و مشقتهای زندگی کنار بیاییم و به آنها واکنش نشان دهیم، نهایتا محصول یک «تصمیم شخصی» است.
میتوانیم تصمیم بگیریم به سختیها و مصائب اجتنابناپذیر زندگی از منظر «معنا و حکمت» نگاه کنیم تا در پسِ هر ضربه روحی و هر لطمه جسمی تنومندتر، مقاومتر و آگاهتر بیرون بیاییم یا اینکه تصمیم بگیریم در بهترین حالت یک «قربانی منفعل» با حیاتی پر از غم باشیم.
#انسان_در_جستجوی_معنا
#ویکتور_فرانکل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شيفته ثواب
عبدالله بن مسعود از اصحاب خاص رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) و از وارستگان و شيفتگان حق بود.
ابوالاحوص گويد: روزى به خانه عبدالله رفتم ، او را در اطاقى ديدم كه با چوب و شاخه هاى خرما و... پوشيده شده بود و در سقف خانه ، پرستوهائى لانه كرده و در رفت و آمد بودند.
دو كودك پسر عبدالله را ديدم ، همچون نقره فام ، بسيار زيبا بودند، كه از زيبائى قد و قامت و چهره آنها، تعجب كردم .
عبدالله از احساس من ، جريان را فهميد و به من گفت : گويا حسرت مى برى كه من داراى چنين پسران زيبا هستم ، ولى اين را بدان ، سوگند به خدائى كه جانم در اختيار او است ، اگر اين دو كودك بميرند، و آنها را در قبر بگذارم و خاك بر روى آنها بريزيم ، برايم محبوبتر است ، از اينكه به لانه اين پرستوها آسيب برسد و تخم آنها از لانه بيفتد و شكسته شود.
بايد توجه داشت كه منظور عبدالله از اين سخن شدت علاقه او به كار نيك و پناه دادن به پرنده و محبت و خوشرفتارى با پرنده و در نتيجه دستيابى به ثواب آن بود.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
آقا! انسانها همچون معادن هستند!
خاطرهای از آیت الله حسن زاده آملی:
نکتهای بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سیدمحمدحسن الهی طباطبایی تبریزی به یادگار دارم
روزی در مزار شیخان قم به حضور مبارکش افتخار تشرف داشتم و هیچگاه در محضر فرخنده اش یک کلمه از دنیا گله و شکوهای و حرف کم و زیاد مادی نشنیدم.
فرمود:«آقا! انسانها همچون معادن هستند باید آنها را استخراج نمود»
غرض آن جناب اینکه همچنان که کوهها دارای معادن طلا، نقره، الماس، فیروزه و غیره هستند، انسانها دارای معادن گوناگون حقایق و معارفند. باید هر کسی کوه وجودش را بشکافد و آن معادن را استخراج کند. یعنی در روانشناسی بکوشد تا آب زندگی از او بجوشد، البته این سخن را عمق دیگر است.
📚 معرفت نفس، نوشته حسن حسنزاده آملی، جلد دوم، درس ۸۱، صفحه ۲۴۲
✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺
کلمات معنا دارند و براشیا اثرمیگذارند. یعنی همه اشیا با شنیدن تحت تاثیر قرار می گیرند و شعور و تسبیح دارند
. ✅«یسبح لله مافی سماوات والارض و لیکن لایَفقَهونَ تَسبیحَهُم=همه چیزهایی که در آسمانها و زمین هستند خدا را تسبیح می کنند اما شما تسبیح آنها را نمی شنوید»
🌺🌿آزمایش شده که وقتی برمولکول آب، اسم الله یا اسم های زیبای دیگر گفته میشود تغییر شکل زیبایی پیدا میکنند.
اما وقتی اسم شیطان برآنها برده میشود شکل نامنظم به خود می گیرند کلمات بر پوست مو وچشم اعصاب مغزواستخوان انسان تاثیر میگذارند.
حتی کلمه و نیتی که انسان می گوید یا مینویسد تاثیرگذار است کسی که به گردن صلیب آویزان می کند با کسی که اسم الله به گردنش دارد یا قرآن همراهش هست هر کدام ازاینهادر ساختار جسمی و روحی انسان اثر خاصی دارند.
اسم ها هم در شخصیت انسان تاثیر می گذارند.چون شنیده میشود و به کار برده میشود قرآن تذکر میدهد که وقتی می خواهید با هم حرف بزنید بهترین کلمات را انتخاب کنید.
🌺🌿«وَقُل لِعبادی یَقولُ الَّتی هیَ احسن=به بندگانم بگوسخنی بگوییدکه نیکوتراست.»
نمیگوید:کلمات خوب را انتخاب کنید،بلکه میفرماید:بهترین کلمات را انتخاب کنید.چون درسرنوشت انسان تأثیرگذاراست.
✅امروزه اکثر درگیری ها،زندان رفتن ها، قهرها، افسردگیها و...به خاطر کلمات بدی است که افراد از اطرافیان شان میشنوند.
حتی طلاقهاهم به خاطر انتخاب کلمات نامناسبی است که زن و شوهر به کار می برند.
یعنی کلمات نامناسب و ناگوار چنان تاثیر دارد که کار به تنفر و نفرت و دوری و جدایی و طلاق می کشاند.
📌مراقب باشید در ارتباط با طرف مقابلتان کلماتی که استخدام می کنید چه در نوشتن نامه،پیامک وچه درگفتار ها،همیشه بهترین کلمات را انتخاب کنید.چون حرف های خوب زمینه های نفوذشیطان،آلودگیها ،انحرافهاوبیماری ها و تنش ها را از بین میبرد.
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـلام
ای روزی دهنده ےبےمنت
یقین داریم دری بستہ نخواهدشد
مگرقبل ازآن دری گشوده گردد
پـس
امروزمارابہ سمت درهای
گشوده ازرحمتت هدایت کن
الهی به امیدتو❤️
صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆توجه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به بيماران دور افتاده
در روايت آمده : رسول خدا(صل الله علیه وآله و سلم ) با جمعى از اصحاب خود، در خانه اش غذا مى خوردند، سائلى معول و فلج به در خانه آنحضرت آمد، پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به او اجازه ورود داد، وقتى وارد شد چون نمى توانست بنشيند، پيامبر (ص ) او را روى زانوى خود نشاند و نگهداشت و سپس به او فرمود: از غذا بخور.
مردى از قريش كه در مجلس حاضر بود، از ديدن اين بيمار مفلوك ، اظهار تنفّر و انزجار كرد، مدتى نگذشت كه همين قريشى مغرور به همين درد، مبتلا شد و جان سپرد.
نيز نقل شده : پيامبر ( صل الله علیه وآله و سلم) غذا مى خورد، در اين هنگام ، سياه چهره اى كه بيمارى آبله گرفته بود، و پوست زخمهاى آبله بدنش جدا شده بود، به حضور رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) آمد، او نزد هر شخصى مى نشست ، آن شخص از نزد او برمى خواست و به كنار مى رفت .
پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) برخاست و او را در بغل دست خود نشاند و احترام شايانى به او نمود بهتر آن است كه اين داستان را با شعر ذيل پايان دهم :
من روى نديدم بهمه كشور خوبى
كه خوبتر از طلعت زيباى تو باشد
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خشم امام صادق عليه السّلام چرا؟
اسحاق بن عمّار گويد: به محضر امام صادق عليه السّلام رفتم ، با چهره گرفته و خشم آلود به من نگريست ، عرض كردم : چه باعث شده كه نسبت به من خشمگين هستى ؟
فرمود: بخاطر آنكه نسبت به مستضعفين پيروان ما، بى توجه و ترش رو هستى ، به من خبر رسيده است كه تو، در خانه خود، دربانانى قرار داده اى كه آنان مستمندان شيعه را از آنجا دور مى كنند.
عرض كردم : آيا از عذاب ، ترس ندارى ؟ آيا نمى دانى كه هرگاه مؤمنين باهم ملاقات كنند و دست در دست هم بدهند خداوند رحمتش را بر آنها وارد مى سازد، و 99 قسم از اين رحمت ، شامل آن كسى است كه محبت بيشتر نسبت به مؤمن ديگرى دارد؟، و وقتى كه دو مؤمن ، باهم متفق و متحد شوند، رحمت خدا آنها را فرا مى گيرد، هرگاه دو نفر مؤمن باهم به صحبت بپردازند، بعضى از فرشتگان مراقب اعمال ، به بعضى ديگر مى گويند كنار برويم شايد اين دو مؤمن ، سخن سرّى باهم داشته باشند و خداوند آن را پوشانده است .
عرض كردم : آيا خداوند در قرآن (آيه 18 سوره ق ) نمى فرمايد:
ما يلفظ من قول الّا لديه رقيب عتيد: انسان ، هيچ سخنى به زبان نياورد مگر اينكه نگاهبانى آماده در نزد او است (و آن را مى نويسد).
امام فرمود: اى اسحاق ! اگر فرشتگان مراقب ، نشوند، خداوند آگاه به پنهانيها، مى شنود و مى بيند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كرامتى از ميرزاى شيرازى
مرحوم آيت الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى سيدى فقيه و مرجعى بزرگ بود، وى را به عنوان ميرزاى بزرگ مى خوانند، فرمان معروف او در مورد تحريم استعمال تنباكو در زمان ناصرالدين شاه كه منجر به لغو امتياز استعمارى كمپانى انگليسى و لغو انحصار تنباكو به آن شركت گرديد معروف است .
اين مرد بزرگ در سال 1312 قمرى در سامرا وفات كرد، جنازه اش را به نجف برده و دفن كردند.
يكى از علماى مورد وثوق از مرحوم آقا ميرزا عبدالنبى كه از علماى بزرگ تهران بود، چنين نقل مى كرد:
هنگامى كه در سامرا بودم ، هر سال مبلغى در حدود يكصدتومان (به ارزش آن زمان ) از مازندران براى من فرستاده مى شد و به اعتبار همين موضوع ، قبلا كه نياز پيدا مى كردم ، قرضهائى مى نمودم و به هنگام وصول آن وجه ، تمام بدهى هاى خود را مى پرداختم .
يكسال به من خبر دادند كه امسال وضع محصولات ، بسيار بد است و بنابراين ، وجهى فرستاده نمى شود، بسيار ناراحت شدم و با همين فكر خوابيدم ، ناگهان در خواب ، پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) را ديدم كه مرا صدا زد و فرمود: فلانكس برخيز، در آن دولاب را باز كن (اشاره به دولابى كرد) و يك ، صد تومانى ، در آن هست بردار.
از خواب بيدار شدم ، خوابم را فراموش كردم ، چيزى نگذشت ، در خانه را زدند، بعد از ظهر بود، در را باز كردم ديدم فرستاده ميرزاى شيرازى است ، گفت : ميرزا شما را مى خواهد من تعجب كردم كه در اين وقت براى چه آن مرد بزرگ مرا مى خواهد، به محضرش رفتم ، ديدم در اطاق خود نشسته ، ناگاه ميرزا به من فرمود: ميرزا عبدالنبى ! در آن دولاب را باز كن ، يكصد تومان در آنجا هست بردار.
بى درنگ به ياد خوابى كه ديده بودم افتادم ، سخت در تعجب فرو رفتم خواستم چيزى بگويم ، احساس كردم كه ميرزا مايل نيست سخنى در اين زمينه گفته شود، در دولاب را باز كرده و وجه را برداشتم و از محضر آن بزرگوار بيرون آمدم .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله جوادی آملی:
⭕️ این یک دقیقه را با آب طلا بر تمام دیوارها بنویسید تا اتمام حُجَّت بر همه باشد، خصوصا مسئولان و کسانی که مشغول سیاهنمایی بر علیه نظام اسلامی هستند!
#تضعیف_نظام
#انتخابات
✾📚 @Dastan 📚✾
بسمه تعالی
با سلام و احترام
این حکم مأموریت شماست
شخصا مشاهده بفرمایید👇
https://DigiPostal.ir/cupzznm
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#وقتی_شکمم_منفجر_شد!!
🌷در این شب [عملیات کربلای ۴، تاریخ ۵/۱۰/۶۵] برای لحظهای چشمهایم را خواب فرا گرفت و دیدم به طرف پدرم که سال ۶۴ شهید شده بود حرکت میکنم و او دستانش را به سوی من دراز کرده است. در همین حال متوجه شدم دو دختر بچه کوچک پاهایم را گرفته و اجازه نمیدهند که حرکت کنم، یکی از دخترها را شناختم تنها فرزندم فاطمه بود و دختربچه دیگر را نشناختم، ناگهان از دلشوره عملیات از خواب بیدار شدم. احساس کردم اتفاقی خواهد افتاد و قبل از آغاز عملیات به همرزمان گفتم امروز برایم اتفاقی میافتد، فقط نگذارید جنازهام به دست نیروهای عراقی بیفتد. بعدها فهمیدم که دختر بچه دیگری که اجازه نمیداد در خواب به طرف پدرم حرکت کنم و با او بروم فرزند دوم من است که در آن هنگام هنوز متولد نشده بود. عملیات با شور و اشتیاق نیروهای رزمنده آغاز شد....
🌷در این عملیات که با آتشبار نیروهای بعثی از هوا و زمین شدت گرفته بود، مشغول جابجایی تاکتیکی و بازگشت نیروها به پشت جبهه بودیم. ناگهان احساس کردم که از ناحیه شکم منفجر شدم تا چند دقیقهای گیج بودم و احساس میکردم که پاهایم قطع شده است. درحالیکه نشسته بودم و از سوزش و درد و خونریزی فراوان به خود میپیچیدم، رزمندگان یکی یکی از کنارم رد میشدند و متوجه مجروح شدنم نبودند. زیرا تاریکی هوا نیز به آنها اجازه نمیداد که شرایط مرا ببینند. کم کم متوجه شدم که همه اعضای داخلی شکمم بیرون آمده. با سختی و درد فراوان اعضای داخلی بدنم را با فشار دست وارد شکم کردم. برای آنکه خود را به پشت جبهه برسانم باید هشت کیلومتر را طی میکردم و از کانالی کم عرض نیز عبور مینمودم. دشمن از هوا و زمین باران گلوله را میریخت و من با هر حرکت رزمندگان با شکم زخمی به زمین میخوردم.
🌷در همین حین دو نفر از برادران که متوجه وضعیت من شدند مرا تا کنار رودخانه همراهی کردند. به همراه دو زخمی دیگر سوار بر بلم شدیم اما هنوز چند لحظهای حرکت نکرده بودیم که بلم در آب غرق شد. با سختی فراوان در رودخانه پر از سیم خاردار و مین، فقط با توجه الهی خود را به کنار رودخانه و کنار کانالی رساندم. با غرق شدن در آب همه آبهای آلوده وارد شکم پاره و زخمی من شد و با رنج زیادی خود را به پشت جبهه رساندم. در آنجا توسط آمبولانس گردان نیروهای بروجرد به پشت جبهه منتقل شدم و زمانیکه چشم گشودم خود را در هواپیما دیدم و متوجه شدم که سه روز از بیهوشی من میگذرد. به دلیل شدت جراحات و مجروح شدن از ناحیه پا و شکم دیگر سعادت رفتن به جبهه نصیبم نشد و به یاد آن رشادت ها و ایثارگریهای رزمندگان در سنگر دیگری به فعالیت پرداختم....
🌷 #راوی: جانباز سرافراز سرهنگ احمد محمدی، فرمانده ناحیه مقاومت بسیج سپاه بروجرد ( که در عملیات کربلای چهار در تاریخ ۵/۱۰/۶۵ در منطقه شلمچه به عنوان فرمانده گروهان نیروهای اعزامی لرستان مسئولیت این عملیات را برعهده داشت.)
منبع: سایت خبرگزاری ایرنا
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجـرای پیـرمـرد روستـایـی و دیـدار بـا
امـام رضـا علیـه السلام 💛
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅#پندانه
✍️ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ، ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮ
🔹ﺍﮔﺮ میتوانی ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﺑﺎﺵ، ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺵ! ﺍﮔﺮ ﻧﻪ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ!
🔸ﺍﮔﺮ نمیتوانی ﯾﮏ ﺭﻭﺩ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ؛ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺩﺍﺏ ﻧﺸﻮ.
🔹ﻧﻬﺮﯼ ﺑﺎﺵ ﺟﺎﺭﯼ، ﺯﻻﻝ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺟﻮﺷﺶ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻫﺪﯾﻪ ﮐﻦ.
🔸ﻭﻗﺘﯽ ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺎﺷﯽ، ﻫﻢ ﺯﻧﺪﻩﺍﯼ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ میدهی.
🔹ﺳﺒﺰﻩﻫﺎﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ؟ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﭼﺸﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺯﺵ میدهند ﻭ ﻣﺎﻭﺭﺍﯼ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪﻫﺎﯼ ﻟﻄﯿﻒ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ...
🔸اینها بهخاطر ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻧﻬﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ.
🔹ﭘﺲ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﺎﺵ، ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﻮ.
✾📚 @Dastan 📚✾
📌چرا با ایمان بیشتر ابتلائات هم بیشتر میشود؟
🔰آیت الله «سید علی اصغر هاشمی علیا» در جلسه این هفته درس اخلاق با بیان اینکه هر چه ایمان انسانی بیشتر باشد ابتلا و امتحانش نیز بیشتر خواهد بود، گفت: هر چقدر ایمان زیاد شود، قرب به خداوند بیشتر است و هر چه قرب بیشتر شود، محبت بنده به خدا بیشتر خواهد بود و هر چقدر محبت بیشتر شود، استحقاق بنده به ثواب و عطای الهی بیشتر میشود و بالاترین عطاهای الهی در دنیا برای بنده مقرب و محب و عاشق حق، همین ابتلائات است.
🔰علت آن این است که تمام بلاها باعث بخشش خطاها و گناهان انسان میشوند در این صورت اعمال انسان برای آخرت سالم و بدون معارض باقی میماند و خداوند اجر این اعمال نیک را میپردازد.
🔰بنابراین انسان در ورطه امتحانات الهی باید حمد خداوند را به جا آورده و به او پناه ببرد نه آن که بلاها را نزد بندگان خدا به شکایت بازگو کند.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی با یک سوزن، از پل صراط
عبور خواهی کرد...
تاثیرگذار و تکاندهنده ☑️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح پنج شنبه تون بخیر
صبح بوی زندگی
بوی راستگویی
بوی دوست داشتن
و بوی عشق و مهربانی میدهد
دوست خوبم ;
هر کجا هستی باش...
آسمانت آبی
دلت از غصهٔ دنیا خالی
لطف خدا شامل حالت و
روزتون سراسر خیر و برکت
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تساوى توزيع بيت المال
زمان خلافت على (علیه السلام ) بود، دو زن يكى عرب و ديگرى كنيز آزاد شده (از عجم ) بود، امام على (علیه السلام ) چند درهم و مقدارى طعام و غذا بطور مساوى ، به هر كدام از آنها داد.
زن عرب اعتراض كرد و گفت : من عرب هستم ، و اين زن ، از عجم است ، آيا بين ما فرقى نيست ؟.
امام (ع ) فرمود: انى والله لا اجد لبنى اسماعيل فى هذا الفى ، فضلا على بنى اسحاق : سوگند به خدا، من در مورد بيت المال ، فرزندان اسماعيل را بر فرزندان اسحاق ، برتر نمى بينم .
آن بزرگوار مى فرمود: ولو كان المال لى لسوّيت بينهم فكيف و انما المال مال الله : اگر مال ، مال خودم بود، آنرا بطور مساوى بين افراد، تقسيم مى كردم ، چه رسد به اينكه مال ، مال خدااست .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🗳 رأی دادن کافی نیست، همدیگر را به رأی دادن تواصی کنید...
🔹آیتالله حائری شیرازی: بعضی فکر میکنند همینکه در انتخابات شرکت کردند، رسالتشان انجام شده است. قرآن خلاف این را میگوید. چرا؟ چون قرآن میگوید: «ان الانسان لفی خسر، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر». میگوید ایمان و عمل صالح، انسان را از خسران نجات میدهد، اما نه به تنهایی!
🔹رأی دادن، مثل ایمان و عمل صالح است. اما «تواصوا بالحق» هم لازم است.
رأی دادن لازم است، اما کافی نیست.
🔹اگر کسی خانوادۀ خودش را توصیه به شرکت در انتخابات نکند، همسایههای خودش را توصیه نکند، دوستان خودش را توصیه نکند و برای این کار تبلیغ نکند، طبق آیه قرآن از جملۀ زیانکاران است.
🔹هم آن کسی که شرکت نکند و هم آن کسی که شرکت بکند و تبلیغ نکند، زیانکار هستند.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دين به دنيا فروش
سمرة بن جندب ، از پول پرستان پست زمان معاويه بود، معاويه صدهزار درهم به او داد، تا در ميان مردم ، حديثى ، پيش خود ببافد، و به دروغ آيه اى كه در شاءن على (علیه السلام) است ، بگويد: در شاءن ابن ملجم ، قاتل على (علیه السلام ) است .
او در ميان جمعيت آمد و گفت : اين آيه (204 سوره بقره ) در مورد على (ع ) نازل شده است ، و آن آيه اين است :
و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهدالله على ما فى قلبه و هو الدّ الخصام :
و بعضى از مردم كسانى هستند كه گفتار آنها در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى شود، و خداوند بر آنچه در دل (پنهان مى دارند) گواه است ، در حالى كه آنان سرسخت ترين دشمنانند.
اما (آيه 207 بقره ): و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله ...: و بعضى از مردم ، جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند... در شاءن ابن ملجم نازل شده است .
معاويه ، باز صد هزار درهم براى او فرستاد، او بخاطر كمى آن ، نپذيرفت ، تا چهارصد هزار درهم براى او فرستاد آنگاه قبول كرد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خوش حكايتى از جابر
جابر بن يزيد جعفى از ياران با كمال و بزرگ امام باقر (علیه السلام ) است ، در شاءن او همين بس كه خود گويد: امام باقر (علیه السلام) نود هزار حديث به من آموخت كه به احدى آنهمه حديث نياموخت .
دستگاه طاغوتى در كمين جابر بودند تا او را دستگير كرده و به قتل رسانند، چرا كه او مخزن علم و كمال امامان ضد طاغوت بود، كه طبق بعضى از روايات ، علم امامان (عليهم السلام ) به چهار نفر، منتهى مى شد: 1- سلمان 2- جابر جعفى 3- سيد حميرى 4- يونس بن عبدالرحمن .
جابر براى اينكه از گزند طاغوتيان درامان بماند، خود را به ديوانگى زد (و تنها با افراد مورد اطمينانى تماس عاقلانه داشت تا آنچه آموخته به آنها برساند و اين تاكتيك به جنون زدن ، براساس تقّيه و اهمّ و مهم بود).
روزى چوبى بدست گرفت و بر آن سوار شد و از خانه بيرون آمد و به سوى بچه ها رفت و با آنها بازى مى كرد و با همان اسب مصنوعيش ، حركاتى مى كرد، و وانمود مى ساخت كه ديوانه شده است .
از قضا در همين وقت ، مردى سوگند ياد كرده بود كه همسرش را تا شب طلاق دهد، و تصميم گرفته بود كه آن روز با اولين مردى كه ملاقات كرد از او در مورد زن ، سؤ ال كند، او ديد شخصى سوار چوب شده و از اين سو به آن سو و به عكس حركت مى كند، به جلو رفت پرسيد: نظر شما درباره زن چيست ؟.
جابر در حالى كه سوار بر مركبش (همان چوب ) شده بود، گفت : زنان سه گونه هستند.
آن مرد، چوب سوارى جابر را نگه داشته بود، جابر به او گفت : اسبم را رها كن ، او كنار رفت ، جابر به شيوه ديوانگان با چند جهش به سوى كودكان شتافت .
آن مرد با خود گفت ، سخن جابر را نفهميدم ، خود را به جابر رساند و پرسيد: اين سخن تو كه زنان بر سه گونه اند يعنى چه ؟.
جابر گفت : يكى به نفع تو است ، و يكى به زيان تو است و يكى نه به نفع تو است و نه به زيان تو.
سپس گفت : راه اسبم را باز كن برود...
آن مرد كه باز مطلب را درنيافته بود گفت : منظور شما را در مورد زنان نفهميدم ، روشنتر بيان كن .
جابر گفت : آن بانوئى كه به نفع تو است دوشيزه (بكر) است ، و آن زنى كه به زيان تو است ، زنى است كه قبلا شوهر داشته و از او فرزندى دارد، و آن زنى كه نه به نفع تو است و نه بضرر تو است ، زنى است كه قبلا شوهر كرده ، ولى فرزندى از او ندارد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
پاسخ به 40 شبهات انتخابات.pdf
1.04M
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#نه_سال_بعد....#معجزه!
🌷روی قبر عبدالنبی يك تابلو گذاشته بوديم كه مثل خيلی از مزار شهدا در آن يادگاریهايی قرار میداديم. چون اين تابلو در محكمی نداشت، گاهی بچهها يا رهگذرها به وسايلش دست میزدند. من تصميم گرفتم برای اين تابلو در قفلدار بگذارم. سال ۷۱ بود. يك روز به مزار پسرم رفتم و تابلو را درست كردم. اما ديدم سنگ قبر تكان خورده و احتمال درآمدنش هست. گفتم حالا كه میخواهم تابلو را درست كنم، دستی هم به اين سنگ بزنم. سنگ را جابجا كردم. آن روز كارم نيمه تمام ماند و به خانه برگشتم. توی روستا ديدم يك گروه از اهالی با مينیبوسی عازم مشهد هستند. از من هم خواستند همراهشان بروم و قبول كردم.
🌷سفرمان ۱۵ روزی طول كشيد. در مشهد خواب ديدم كه چراغ نورانی در خانه داريم. آنقدر نور داشت كه نمیشد به آن نگاه كرد. بعد كه برگشتيم، چند روزی مهمان به خانه میآمد و درگير آنها بوديم، چند روزی هم به همين منوال گذشت. در همين اثنی يك شب خواب ديدم به زيارتگاهی رفتهام كه مثل يك اتاق كوچك بود. وقتی از آنجا بيرون آمدم و در را بستم، در دوباره باز شد و خانمی بلند بالا از داخل اتاق بيرون آمد و چيزی مثل قرآن يا جانماز به من داد و گفت اينجا نايست و برو. از خواب كه بيدار شدم احساس كردم بايد به مزار شهيدم بروم. آن روز ۱۹ مهر ۱۳۷۱ بود. رفتم و ديدم كه در قسمت جنوبي مزار حفرههايی ايجاد شده است.
🌷سرم را كه نزديك بردم، بوی خوشی استشمام كردم. سعی كردم آن را درست كنم، اما مزار داشت ريزش میكرد. به ناچار فرستادم دنبال برادرم كه سواد بيشتری داشت و اهل خواندن رساله و قواعد مذهبی بود. او آمد و ماجرای ريزش مزار را برايش تعريف كردم. گفت كه ما نمیتوانیم جسد را خارج كنيم، فقط بايد سنگ را جابجا كنيم و اگر بشود بدون آنكه به مزار دست بزنيم، آن را تعمير كنيم. با همين فكر دست به كار شديم، اما ناگهان ديديم سنگ لحد و كل مزار ريزش كرد و جنازه بيرون زد. هر بار كه كار خرابتر میشد، مجبور میشديم از ديگران كمك بگيريم و همينطور تعدادمان به ۲۰ يا ۲۱ نفر رسيده بود. به هر حال....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
✾📚 @Dastan 📚✾