🔅#پندانه
✍️ ساختن دنیای زیبا وسط زشتیها از مادر، مادر میسازد
🔹نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنجسالهاش میآید.
🔸امروز درست جلوی واحد ما صدای تیکشیدنش همراه شده بود با گپزدنش با بچه.
🔹پاورچین، بیصدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله.
🔸بچه گفت:
بعد از اینجا کجا میریم؟
🔹مامان:
امروز دیگه هیچجا. شنبهها روز خالهبازیه.
🔸کمی بعد بچه میپرسد:
فردا کجا میریم؟
🔹مامان با ذوق جواب میدهد:
فردا صبح میریم اونجا که یه بار من رو پلههاش سُر خوردم.
🔸بچه از خنده ریسه میرود.
🔹مامان میگوید:
دیدی یکدفعه ولو شدم؟
🔸بچه:
دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا.
🔹مامان همانطور که تی میکشد و نفسنفس میزند میگوید:
خب من قویام.
🔸بچه:
اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی.
🔹مامان گفت:
این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.
🔸نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوبشور هم حرف میزنند.
🔹بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت میکنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راهپله پیادهاش میکنند که برود پیش بچههایش و بگوید من را یک دختر مهربان نجات داد تا زیر پا نمانم.
🔸نظافت طبقه ما تمام میشود. دست هم را میگیرند و همینطور که میروند طبقه پایین درباره آندفعه حرف میزنند که توی آسانسور ساختمان بادامزمینی گیر افتاده بودند.
💢 مزه این مادرانگی کامم را شیرین میکند، مادرانگیای که به زاییدن و سیرکردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادربودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست.
🔺ساختن دنیای زیبا وسط زشتیها از مادر، مادر میسازد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مار
منزل ما خيلى مار داشت ، با اينكه با ما كارى نداشتند، ولى چون توى رختخواب و لباسها.... و توى باغچه لول مى زدند ما ديگر خسته شده بوديم .
يكسالى كه ايشان دوباره منزل ما آمده بودند، مادرم به من گفت : برو به بابات بگو به حاج شيخ بگويد مار در منزل ما زياد است و ما راحت نيستيم و ايشان دعا كند اين مارها بروند.
من آمدم جلوى شيخ به پدرم گفتم . حاج شيخ فرمود: اين بچه چه مى گويد، گفتم آشيخ ما منزلمان خيلى مار دارد كارى با ما ندارند ولى بچه ها مى ترسند.
حاج شيخ ثنار به پول آن روز به من داد و فرمود: اين پول را بگير و برو فلفل سياه بخر و بياور.
من رفتم خريدم و آوردم . حاج شيخ فرمود: چند نفر هستيد؟ گفتيم : هيجده نفر توى اين منزل هستيم ، فرمود: برو از وسط باغچه خانه يك مشت خاك بياور.
من آوردم ديدم هيجده دانه فلفل جدا فرمود و به آن دعايى خواند و فوت كرد و فلفلها را روى خاك ها ريخت ، و بعد فرمود همانجا را بِكَن و اينها را دفن نما، من همين كار را كردم ، ديگر مارى در خانه ما پيدا نشد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
🌄 باور نمیکردم...
✍🏻 عینصاد
❞ بالهاى آگاهى من
اقتدار پروازم، در وسعت بلاء، در هواى طوفانى عشق تو شكست.
و باران چشمهايم را به آسمان و به دريا و به روح سبز جنگل، سپرد
اكنون در سينهى خستهى من، جوانههاى تمنّا شكفته است.
باور نمىكردم كه در نهايت مىتوان آغاز شد.
راستى اى التهاب دلانگيز!
با دلهاى شكسته و اشكهاى سرشار چه مىكنى؟
چقدر مهربان به من آموختى كه پلاس كهنهى رنجها را راحت بپوشم.
و راحتى را از شاخهى رنجهاى صميمى بچينم
و خشنودى را با زبان درد مزمزه كنم و راه بيفتم.
در جنگل محبت تو، زشتىها و رنجها، زيبا روييدهاند،
در آسمان عنايت تو، پرندههاى عاجز به معراج اقتدار رفتهاند.
در درياى طوفانى فيض، راستى چقدر آرامش گسترانيدهاند.
📚 #نامه_های_بلوغ | ص ۲۴۷
✾📚 @Dastan 📚✾
آرزو میکنم
لحظه لحظه ی زندگیتون
قرین این پنج حرف ساده باشد
آرامش...❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر
برخیز مثل خورشید باش
طلوع کن نور بتاب
باعث شادی شو
امروزتان سرشار از
زیبایی و نشاط
و اتفاقات شادی بخش
نگاه پرمهر خدا
همراه لحظه هایتان
صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
✅شبیه_شویم!
امام حسین علیهالسّلام فرمود: از پدرم از وضع مجلس #پیامبر صلّی اللّٰه علیه و آله پرسیدم، فرمود: آن حضرت در هیچ مجلسی نمینشست و بر نمیخاست مگر به یاد خدا. در مجالس جای مخصوصی برای خود انتخاب نمیکرد و از این کار نیز نهی مینمود. هر گاه به گروهی میپیوست هر جا که خالی بود مینشست و دیگران را نیز دستور میداد که چنین کنند.
حق هر یک از اهل مجلس را ادا میکرد و کسی از آنان نمیپنداشت که دیگری نزد آن حضرت از او گرامیتر است. با هر کس مینشست به قدری صبر میکرد تا خود آن شخص بر خیزد و برود. هر کس از او حاجتی میخواست باز نمیگشت مگر آنکه یا به حاجت خود رسیده بود یا به بیان خوشی از آن حضرت دلخوش گشته بود. خوی نیکش شامل همه بود به حدّی که مردم او را پدری مهربان میدانستند و همه در حق، نزد او برابر بودند. مجلس او مجلس حلم و حیا و صداقت و امانت بود. در آن آوازها بلند نمیشد و عِرض و آبروی کسی نمیریخت و اگر از کسی لغزشی سر میزد جای دیگر بازگو نمیشد. اهل مجلس با یک دگر عادلانه رفتار میکردند و بر اساس تقوا با هم رفاقت و دوستی مینمودند. با یک دگر فروتن بودند، مهتران را احترام میکردند و با کهتران مهربان بودند.
• سننالنبی، علامهسیدمحمدحسینطباطبایی«ره»، صفحه۲۰
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆درست كارى
يكى از علماء مى خواست ببيند اين چهل حديثى كه جمع آورى كرده واقعا از دو لب دُرَربار پيغمبر عظيم الشاءن اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم است يا نه .
تمام علماء و بزرگان را جمع مى كند و مى گويد: من مى خواهم كتابى بنويسم به نام چهل حديث ولى مى خواهم بدانم واقعاً اين چهل حديث از دو لب مبارك حضرت است يا نه ؟
علماء مى گويند: شما خودتان از ما عالم تر هستيد.
آن عالم مى فرمايد: من بايد بفهمم و يقين پيدا كنم كه اين چهل حديث درست هست يانه .
علماء مى گويند: در فلان كوه عابدى هست كه مدتها در اين كوه رياضت مى كشد برويد خدمت او و بگوئيد من مى خواهم چنين عملى را انجام دهم و مى خواهم ببينم اين ((چهل حديث )) از دولب مبارك حضرت است يانه ؟.
اين بنده خدا با چه زحمتى خودش را به آن عابد مى رساند و قضيه را براى او تعريف ميكند؛ آن مرد عابد مى گويد: اين كار مشكل است و بايد پيش خود پيغمبر رفت و من نمى توانم .
عالم مى گويد: من اين همه راه را پيش شما آمده ام و شما را پيدا كرده ام نشانه هاى شما رابه من داده اند يك چاره اى بينديشيد.
عابد مى گويد: من يك استادى دارم كه در فلان كوه مشغول عبادت است برويد پيش او. آن شيخ هم بلند مى شود مى رود به آن كوهى كه عابد آدرس داده بود، مى بيند بله ايشان در آنجاست و خيلى هم زحمت كشيده .
مى گويد: من ((چهل حديث )) جمع كرده ام و مى خواهم ببينم كه اين چهل حديثى كه جمع كرده ام صحيح است يانه ؟ آمده ام پيش شما تا راهى به من نشان دهيد.
گفت : بايد ببرى پيش صاحبش . گفت : خُب حالا من پيغمبر را از كجا پيدا كنم ؟
گفت : نمى دانم .
گفت : رفتم پيش شاگردت ايشان نشانى شما را به من داده و چقدر زحمت كشيدم تا شما را بدست آورده ام ، حالا كه پيدايتان كرده ام اين جواب را مى دهيد. چاره اى بينديشيد.
مى گويد: من تنها كارى كه مى توانم براى شما انجام دهم يك دستورى بدهم كه شما پيغمبر را در خواب ببينيد.
آن عالم دستور را عمل مى كند. حضرت را به خواب مى بيند وعرض ميكند: آقا اين ((چهل حديث )) از دولب مبارك شماست ، يااينكه جعلى است ؟
حضرت مى فرمايد: برو پيش ((كاظم سُهى )) تا به تو بگويد. از خواب بيدار ميشود.
خلاصه مى آيد سُه نرسيده به مورچه خور از توابع اصفهان اهل ده و كدخدا هم به استقبال او مى آيند.
با خودش مى گويد: كسى كه پيغمبر او را معرفى كند حتما يك شخصيت مهمى است . مى گويد: من آمده ام ((حضرت مستطاب حضرت اجل جناب آقا محمد كاظم سُهى )) را ببينم .
مردم دِه بهم يك مقدار نگاه مى كنند!! مى گويند: شما اينطور شخصى را كه مى گوئيد با اين مشخصات ما نداريم !؟
تعجب مى كند، خدايا اين از روياهاى صادقه بود پس چرا اين طور شد بنا مى كند به فكر كردن و توسل پيدا كردن يك وقت به فكرش مى آيد، بابا همان كه پيغمبر فرموده اند همان را بگو. شما نمى خواهد با القاب بگوئيد؛ شما بگو كاظم سُهى داريد؟! وقتى كه به مردم ده مى گويد؛ شما كاظم سُهى داريد مردم ده مى گويند: ها اين كاظمى را مى گوئيد، مى گويد: آره اين كاظمى كيست ؟
مى گويند: اين مرد چوپان است و گوسفندها و بزها و بوقلموها را از مردم مى گيرد و در بيابان مى چراند و دوباره به صاحبانش برمى گرداند و مزد مى گيرد.
گفت : آره همين رابه من نشان بدهيد. گفتند: بنشينيد حالا مى آيد. يك وقت مى بيند يك مردى ژوليده با لباسهاى مندرس آمد. گفتند: اين كاظم سُهى است !
شيخ عالم ، نگاه مى كند مى بيند مردى ژنده پوش يك تركه چوب دستش است و چند تا گوسفند و بز دارد مى چراند.
جلو مى رود و سلام مى كند و مى گويد: من با شما كارى دارم من چهل حديث نوشته ام و مى خواهم ببينم كه اين احاديث از دو لب پيغمبر است يا جعليست .
گفت : من نمى دانم و سواد ندارم پدر آمرزيده آمده اى از من بپرسى ؟! مرد عالم مى گويد: آخه من حواله دارم . مى گويد: از كى حواله دارى ؟! مى گويد: از پيغمبر.
مى گويد: خيلى خوب همين جا بايست تا من بروم مال مردم را به دست صاحبانش بدهم و بيايم .
مى رود و برمى گردد. و مى گويد: الآن وضو مى گيرم و مى ايستم نماز، نمازم را كه خواندم ، گفتم ((السلام عليكم و رحمة الله وبركاته )) پيش من بنشين و احاديث را يكى يكى بخوان هر كدام را كه سرم را پائين انداختم درست است ، سمت راستت بگذار و هر كدام را كه سرم را بالا كردم نادرست است ، سمت چپ خودت بگذار. شنيدى يانه ؟ ديگر با من حرف نزنى ها؟ چشم .
ديد يك وضوى بى سروته گرفت و آمد وايستاد نماز. وقتى سلام نماز را داد، حديث اول و دوم و سوم .... چهارده حديث سر بالا و 26 تاى ديگر سرش را پايين انداخت .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی ما با تولد شروع نمی شود
با تحول آغاز می شود...
لازم نیست بزرگ باشی
تا شروع کنی.
شروع کن تا بزرگ شوی ...🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
امروز با یکی از نخبگان و فضلای پاکستانی (مولف بیش از 10 اثر به 30 زبان زنده) در دفترم ملاقات کردم، پیامش واضح بود:
شما فکر می کنید انتخاب شما فقط بر ایران اثرگذار است، قلب شیعیان برای رئیس جمهوری می تپد که ادامه دهنده راه شهید رئیسی باشد، شیعیان در اقصی نقاط جهان در مظلومیت اند، قوت قلبشان باشید
———-
مرکز مطالعات سیاستگذاری علوم انسانی (#مسعا)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
❌️❌️ مادرها نخوانند!!
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#قصهی_پر_غصهی_مادری_از_لحظه_شهادت_چهار_دخترش....
🌷عزادار شهادت برادر و پدرم بودم که در مسیر مهاباد به دست ضدانقلاب شهید شده بودند. ماه رمضان بود، همسرم کارمند جهاد بود چند روز قبل از ۱۵ خرداد برای خرید ماشین به سنندج رفته بودیم و در هنگام بازگشت برای بچهها لباس خریدیم. بچهها لباسهای نوشان را پوشیدند و برای بازی با همسن و سالهایشان به بیرون خانه رفتند. خیالم راحت بود چرا که دختر بزرگم که در آن موقع ۱۲ ساله بود بهتر از خودم مراقب خواهرانش بود.
🌷به سر و وضع خانه رسیدگی کردم و بچه کوچکم را در گهواره خوابندم، شرایط کاملاً عادی بود که در کمتر از چند ثانیه صدای غرش هواپیما و فروریختن دیوارها به هم گره خورد، دست دختر دیگرم در دستم بود، خودم را به بیرون از خانه رساندم همهجا تیره و تار بود تا چشم کار میکرد آتش بود و دود، صدای فریاد همسایهها که شیونکنان یکدیگر را صدا میکردند تمام فضا را پرکرده بود....
🌷خون بود و آتش، پاهایم قدرت حرکت نداشت، دختر بزرگم را چندین بار صدا کردم اما هیچ نشانی از هیچ کدامشان نبود به امید یافتن نشانهای از دخترانم به هر طرف میدویدم اعضای قطع شده بود که در اطراف افتاده بود.... ساختمانها به خاطر اصابت بمبهای هواپیماهای رژیم بعثی فرو ریخته بود، مردم از ترس به سمت خانهها فرار میکردند تا چشم کار میکرد در مسیر جنازههای متلاشی شده همسایهها که بیشتر کودکان بیگناه بودند روی زمین افتاده بود.
🌷«ثویبه» دختر بزرگم در ورودی درب درحالیکه سعی کرده بود خواهرانش را از مهلکه نجات دهد زیر حجم زیادی از آوار جان باخته بود. اگرچه اعضای بدنش از هم متلاشی نشده بود، اما تمام استخوانهایش کاملاً خرد شده بود و با هزاران بدبختی توانستیم از زیر آوار بیرون بیاوریم. سه جگرگوشهام کاملاً متلاشی و تکهتکه شده بودند. خبر که به همسرم رسید با سرعت خود را به خانه رساند، پرسید زینب بچهها کجا هستند؟ توان بیان حتی یک کلمه را نداشتم. بدون هیچ کلامی تنها به اطراف زل میزدم و ناامیدانه دنباله نشانهای از دخترها میگشتم....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 همه فکر این باشید که خدمتگزار پیدا کنید
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نمونه از تشرف به محضر مهدىآل محمد (صل الله علیه وآله و سلم )
يكى از علماى برجسته و مجتهد عارف و عاليمقام و وارسته گذشته مرحوم آيت الله العظمى سيد مهدى بحرالعلوم طباطبائى بروجردى (قدس سرّه ) است ، اين بزرگمرد تاريخ شيعه ، عموى جدّ دوم مرحوم آيت الله العظمى بروجردى (ره ) است ، او جامع معقول و منقول بود، و چند سال در حرمين شريفين (مدينه و مكه ) مدرس تعاليم و معارف اسلام بود، مردم مسلمان از گروههاى مختلف به دور او حلقه مى زدند و از محضرش بهره مند مى شدند.
اين بزرگوار (در نجف اشرف ) در سال 1212 از دنيا رفت ، از ويژگيهاى اين عالم وارسته تشرفهاى مكرر او به محضر مبارك امام زمان (عج الله تعالی الفرجه) است كه در اينجا به ذكر دو نمونه مى پردازيم :
1- علامه شيخ زين العابدين سلماسى شاگرد و مباشر او گويد: در خدمت علامه بحرالعلوم به شهر سامره براى زيارت مرقد شريف دو امام بزرگ (امام هادى و امام حسن عسكرى ) رفتيم ، روزى سيد بحرالعلوم خواست وارد حرم مطهر شود، ديدم به عكس هميشه كه با حالت عرفانى و معنوى عجيب و ادب مخصوص ، اذن دخول مى خواند و با وقار و آهسته قدم بر مى داشت ، امروز كنار در حرم ايستاده و صورت به در گذاشته و اشك مى ريزد و آهسته چيزى مى گويد، گوش دادم ، شنيدم اين شعر را مى خواند:
چو خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنيدن
به رخت نظاره كردن ، سخن خدا شنيدن
سپس وارد حرم شد و زيارت نمود، و به خانه مراجعت كرد، فرصتى بدست آمد و جريان و آن حالت و خواندن شعر را از او پرسيدم ، فرمود:
وقتى خواستم وارد حرم شوم ، ديدم مولايم صاحب الامر امام زمان عجل الله تعالى فرجه ، در بالاى سر قبر پدر بزرگوارش تلاوت قرآن مى كند، بى اختيار شدم و آن شعر را خواندم .
2- علامه سلماسى گويد: در خدمت بحرالعلوم به مكه معظمه مشرف شديم ، ايشان در مكه حوزه تدريس تشكيل داد، جود و كرم خاصى از او ديدم كه آنچه داشت به افراد بخشش مى كرد، يك شب به ايشان عرض كردم : اينجا عراق و نجف اشرف نيست كه اين گونه بخشش مى كنى ، اينجا سنّى خانه است ، اگر در ولايت غربت پولمان تمام شد از چه كسى بگيريم ؟
سيد سكوت كرد، و هر روز معمولش اين بود، صبح زود به حرم خدا (مسجدالحرام ) مشرف مى شد، طواف و نماز طواف را انجام مى داد و سپس نماز صبح و تعقيب آن را مى خواند و اول طلوع آفتاب به منزل باز مى گشت ، صبحانه ميل مى كرد و سپس مردم گروه گروه مى آمدند و از محضرش بهره مند مى شدند، آن شب كه به او گفتم پول تمام شده و از كجا پول بياوريم روز آن شب ، كه صبح از حرم بازگشت ، چند لحظه بعد شنيدم در را مى كوبند، در صورتى كه آن وقت ، هنگام آمدن افراد معمولى نبود، مى خواستم بروم در را باز كنم ، ديدم سيد بحرالعلوم با شتاب حركت كرد و به من فرمود: نيا، من تعجب كردم ، پس از آنكه سيد رفت و در را باز كرد، ناگاه ديدم شخص بزرگوارى سوار بر مركب است ، سيد بيرون دويد و سلام كرد و عرض ادب نمود و ركاب را گرفت و آن بزرگوار، پياده شد، و سيد بحرالعلوم عرض كرد: اى آقاى من بفرما، آن بزرگوار وارد منزل شد و در اطاق سيد بحرالعلوم بجاى سيد نشست ، پس از ساعتى صحبت ، آن بزرگوار حركت كرد و بر مركب سوار شد و رفت .
سيد برگشت و بسيار شاد بود، به من حواله اى داد كه بروم بازار صفا و مروه ، و طبق آن حواله پول بگيرم ، رفتم به بازار، به همان مغازه اى كه سيد فرموده بود، رسيدم ديدم صاحب مغازه منتظر من است ، حواله را به او دادم و بوسيد و گفت برو حمّال بياور، رفتم چند حمّال خبر كردم آمدند و چند جوال از پولهاى رائج را به منزل سيد آورديم ، بعد كه مطلب را با سيد به طور خصوصى در ميان گذاشتم ، فرمود: تا زنده ام به كسى نگو، حواله از حضرت صاحب الامر امام مهدى (عج الله تعالی الشریف ) بود، همان كسى كه ديروز صبح با مركب به منزل ما تشريف آوردند
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستانی زیبا و پندآموز از مکاشفه آیتالله سید جمال الدین گلپایگانی و دیدن عذاب قبر یک جوان در تخت فولاد اصفهان
✾📚 @Dastan 📚✾
💢 شأن والای انتخابات
🔷 انتخابات، آن نقطه اساسی وصل افکار و آرای مردم به بدنه نظام اجرایی است. اگر انتخابات... با حضور مردم، با اراده مردم، با آزادی کامل مردم و انتخاب آزادانه آن ها انجام بگیرد،... نظام اسلامی می تواند مطمئن باشد که در جهت آرزوها و هدف های خود در حرکت است. این، نقش انتخابات و شأن والای انتخابات است.
🎙 امام خامنه ای مدظله العالی؛ ۱۳۷۰/۰۹/۲۷.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆امداد بزرگ الهى
امام سجاد (علیه السلام ) فرمود: در آغاز بعثت ، ابوطالب (پدر على عليه السلام ) با شمشير خود از حريم رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) دفاع مى كرد... روزى به آنحضرت عرض كرد: اى پسر برادرم آيا تو به عنوان رسول بر همه انسانها فرستاده شدهاى ، يا تنها براى هدايت قوم خود (قريش ) فرستاده شده اى ؟!
رسول اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: من براى هدايت همه مردم از سفيد و سياه و عرب و عجم ، فرستاده شده ام ، سوگند به خداوندى كه جانم در دست قدرت اوست همه انسانها از سياه و سفيد و آنانكه در قله هاى كوهها و در درياها هستند و در فارس و روم مى باشند، همه را به سوى اسلام دعوت مى كنم .
وقتى كه مشركان قريش ، اين مطلب را شنيدند، حيران شده و راه استكبار را به پيش گرفتند و به ابوطالب گفتند: آيا نشنيدى كه پسر برادرت (پيامبر) چه گفت ؟ سوگند به خدا اگر مردم فارس و روم ، از اين موضوع ، آگاه گردند، ما را از سرزمين خودمان ، بيرون مى كنند، و يكايك سنگهاى كعبه را جدا كرده و كعبه را ويران مى نمايند...
خداوند در مورد اين سخنان كه كعبه را ويران مى كنند، سوره فيل را نازل كرد.
الم تركيف فعل ربك باصحاب الفيل ...
آيا نديدى كه پروردگارت با صاحبان فيل ، چه كرد؟ آيا مكر و حيله آنها را بى نتيجه نساخت ؟ و گروه گروه پرنده بر سر آنها نفرستاد، كه با سنگريزه هاى سجيل آنها را مورد هجوم قرار داده و آنان را همچون كاه كرم خورده ساخت
به اين ترتيب ، خداوند، پشتيبانى خود را از حقجويان اعلام مى دارد و يارى خود را هنگام خطرها، از آنها دريغ نمى فرمايد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#ضرب_المثل
#اصطلاح_هیزم_تر_به_کسی_فروختن
در گذشته که وسایل گرمایشی مدرن وجود نداشت مردم از هیزم و زغال برای گرم کردن خود در فصول سرد سال استفاده می کردند.
هیزم برای آنکه خوب بسوزد و دود نکند باید حتماً خشک باشد، به این منظور سرشاخه های درختان بریده می شد و مدتی در فضای باز قرار می گرفت تا به صورت خشک درآید.
تهیه هیزم خشک کار زمانبری بود به این منظور هیزم فروشان برای آنکه سود بیشتری عایدشان شود، "هیزم های تر" را قاطی هیزم های خشک به مشتریان از همه جا بی خبر می فروختند.
"هیزم تر" به راحتی و به محض قطع درختان مهیا می شود، اما نه خوب می سوزد و نه گرمای مناسبی می دهد در نتیجه وقتی مشتری هیزم تر را به خانه می برد و متوجه می شد که کلاه بر سرش گذاشته شده در دل به هیزم فروش دشنام می داد و او را نفرین می کرد.
"هیزم تر به کسی فروختن" کنایه است از اینکه کسی بدون هیچ علتی در مقام ناسازگاری و دشمنی با شخص یا اشخاصی برآید و در مقابل این رفتار غیر منطقی شخص به او گفته می شود :"بهت هیزم تر نفروختیم که این طور با ما رفتار می کنی!"
✾📚 @Dastan 📚✾
.
🔺ضربه فنی پادشاه سعودی
🔹 سیدعبدالحسین شرف الدین در ایام حج و عید قربان، در مهمانی «عبدالعزیز ال سعود» پادشاه وقت عربستان حضور یافته و به او قرآنی با جلدی از پوستین هدیه داد.
▪️ «عبدالعزیز» هدیه را گرفت و بوسید.
▫️شرف الدین گفت: چرا این پوست بز را می بوسی؟
▪️عبدالعزیز پاسخ داد: غرض من احترام به قرآنی است که در داخل این جلد است، نه خود این جلد.
▫️ شرف الدین گفت: احسنت! ماهم وقتی پنجره یا در اتاق پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله و سلم) را میبوسیم، غرض ما احترام به آن کسی است که ماورای این چوبها و آهنها قرار دارد، خود سنگ و فلز.
🌀 حاضران و مهمانان تکبیر گفتند و او را تصدیق کردند.
⚡️ آنجا بود که «عبدالعزیز» ناچار شد اجازه دهد حجاج، به آثار رسول خدا(صل الله علیه وآله و سلم) تبرک جویند، و تا زنده بود بوسیدن در و دیوار و ضریح پیامبر خدا (صل الله علیه وآله و سلم) مجاز بود.
📚 کتاب آنگاه هدایت شدم، صفحه 93.
✾📚 @Dastan 📚✾
❣وقتشه دیواری که بین خودتو خدا درست کردی رو خرابش کنی
❣خدا هر لحظه منتظر توبه ی بنده هاشه
❣سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه
❣اگه خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداری میکنه
✾📚 @Dastan 📚✾
خدایا
نـام بـا عظمـت تـو
زبـان قلـم را میگشـايد
تـو آغـاز هـر كلمـهای
و صبـح كلمـهای اسـت
لبـريـز از نـام تـو
صبـح تنهـا
بـا نـام تـو زیبا میگـردد
بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
الــهـــی بــه امــیــد تـــو
صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆فقيه كامل كيست ؟
ابوحمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر (علیه السلام ) نقل كرد: روزى امير مؤمنان على (علیه السلام ) با مردم سخن مى گفت ، به آنها فرمود: آيا مى خواهيد به شما خبر بدهم كه فقيه كامل كيست ؟
عرض كردند: آرى ، فرمود: فقيه كامل داراى اين صفات است : 1- مردم را از رحمت خدا، نااميد نمى كند 2- و آنها را از عذاب خدا، ايمن نمى سازد، 3- رخصت و جواز گناه كردن به آنها نمى دهد 4- و از روى بى ميلى (نه عذر) ترك قرآن نمى نمايد كه چيز ديگرى جانشين قرآن قرار دهد، آگاه باشيد علمى كه در آن فهم و شناخت نيست ، خيرى در آن نيست ، آگاه باشيد، خواندنى كه در آن تدبر و انديشيدن نباشد در آن خيرى نيست ، آگاه باشيد، عبادتى كه در آن ، فهميدن نباشد، خيرى در آن نيست .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه نكبت بار حبّ دنيا و پيروى از طاغوت
حضرت عيسى (علیه السلام ) با عده اى از يارانش در بيابان سير مى كردند، رسيدند و قريه اى كه ويران شده بود، و جنازه هاى بسيارى از اهل آن قريه را در راهها و كوچه ها مشاهده نمود كه متلاشى شده بود، به همراهان فرمود: اهل اين قريه بر اثر عذاب عمومى الهى به هلاكت رسيده اند، چرا كه اگر عذابى عمومى نبود، و به تدريج مرده بودند، زنده ها مردگان را دفن مى كردند.
يكى از همراهان عرض كرد: اى روح الله ، آنها را به حضورتان بطلبيد و ماجراى هلاكت آنها را بپرسيد.
حضرت عيسى (علیهالسلام ) اين پيشنهاد را پذيرفت : و فرمود: اى اهل قريه ! يك نفر از آنها زنده شد و عرض كرد: لبيك يا روح الله .
عيسى (ع ) به او فرمود: داستان شما چيست كه به اين سرنوشت گرفتار شده ايد؟
او گفت : ما صبح در سلامت كامل بسر مى برديم ولى شب كه خوابيديم خود را در هاويه ديديم .
عيسى (علیه السلام ) فرمود: هاويه چيست ؟
او عرض كرد: هاويه ، دريائى از آتش است كه در آن كوههائى از آتش قرار دارد.
عيسى (علیه السلام ) فرمود: به چه علت شما به اين روزگار سياه مبتلا شده ايد.
او عرض كرد: حبّ الدنيا و عبادة الطاغوت : علاقه شديد به دنيا و طاغوت پرستى ما را به اين سرنوشت رساند.
عيسى (ع ) پرسيد: تا چه اندازه به دنيا علاقمند بوديد؟
او عرض كرد: مانند علاقه كودك به پستان مادرش ، كه وقتى مادر او پستانش را به طرف كودك مى برد، خوشحال مى شد و وقتى از او برمى گرداند، اندوهگين مى شد.
عيسى (ع ) فرمود تا چه اندازه طاغوت را مى پرستيد.
او عرض كرد: وقتى طاغوتها به ما فرمانى مى دادند ما از آن اطاعت مى كرديم .
عيسى (ع ) فرمود: چطور در ميان آنهمه هلاكت شدگان ، تنها تو پاسخ مرا دادى ؟
او عرض كرد: به ساير هلاك شدگان دهان بندى از آتش زده اند و فرشتگان سختگير عذاب بر آنها مسلط هستند، ولى من در دنيا در ميانشان بودم ولى مانند آنها دنياپرست و طاغوت پرست نبودم (اما نهى از منكر نمى كردم ) وقتى عذاب آمد، مرا نيز گرفت ، و من اكنون به موئى در پرتگاه دوزخ آويزان هستم ، ترس آن دارم كه به درون آتش دوزخ سقوط كنم .
حضرت عيسى (علیه السلام ) به ياران فرمود: هرگاه انسان روى خاك و خاشاك بخوابد و نان جو بخورد در صورتى كه دينش را حفظ كند، بسيار بهتر از زندگى خوش تواءم با بى دينى است .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نابود باد معاويه
سال دهم هجرت ، پس از آنكه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) در صحراى غدير، حضرت على (علیه السلام ) را در ميان دهها هزار نفر جمعيت مسلمان ، به عنوان خلافت منصوب نمود، عده اى از منافقين از اين كار، سخت ناراحت شدند.
معاويه ، يك دست خود را روى شانه مغيرة بن شعبه ، و دست ديگرش را روى شانه ابوموسى اشعرى گذاشت و سپس با تكبر مخصوصى ، خرامان خرامان نزد بستگانش آمد و گفت : ما هرگز اعتراف به ولايت (و خلافت ) على (ع ) نمى كنيم و آنرا نمى پذيريم .
امام باقر (ع ) پس از نقل مطلب فوق در مورد معاويه فرمود: اين آيات (آيه 31 تا 35 سوره قيامت ) در مورد معاويه نازل شده است :
فلا صدّق ولا صلّى - ولكن كذّب و تولّى - ثمّ ذهب الى اهله يتمطى اولى لك فاولى - ثمّ اولى لك فاولى :
پس او نه تصديق كرد و نه نماز خواند، بلكه تكذيب كرد و (از حق ) روى گرداند، آنگاه متكبرانه به سوى خويشانش رفت ، واى و هلاكت بر تو (اى معاويه ) سپس واى و هلاكت بر تو (هم در دنيا و هم در آخرت )...
(بايد توجّه داشت كه آيات فوق در مكه نازل شده و طبق گفته بعضى از مفسران در مورد ابوجهل است ، ولى تطبيق آن با معاويه ، از باب تعيين يكى از مصداقهاى آيات فوق مى باشد).
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
هرگز فراموش نکنید
تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم
جامعه تغییر نمیکند... 🕊
-شهید ابراهیم هادی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#قصهی_پر_غصهی_مادری_از_لحظه_شهادت_چهار_دخترش....
🌷عملاً تشخیص اجساد متلاشی شده غیرممکن بود اعضای تکه تکه شده دختران بیگناهم را همسرم از روی لباسهایی که خودش در آخرین سفر برایشان خریده بود پیدا کرد. پارچه بزرگی را پهن کرد و اجساد متلاشی شده را از گوشه و کنار پیدا کرد و روی آن میگذاشت. به همراه همسرم هر کدام گوشهای از پارچه حاوی اجساد متلاشی شده چهار فرزندم را بلند کردیم در آن لحظه نمیدانستیم چکار کنیم، وضعیت قرمز بود و همسرم تا بهترشدن شرایط اجساد را به زیرزمین خانه منتقل کرد.
🌷شوک بزرگی به من و همسرم به خاطر از دست دادن همزمان چهار دلبندمان وارد شد، پرسیدم: حاجی چرا اجساد را به اینجا آوردیم؟ اینجا چکارشان کنیم بهتر است اجساد را به مسجد ببریم. اجساد کاملاً متلاشی و سوخته شده بودند و عملاً امکان غسل میت برایمان وجود نداشت اما بخاطر اینکه در میان گل و لای و نفت افتاده بودند با وجود اینکه روحانی مسجد گفت نیازی به غسل دادن نیست، اما با کمک اقوام اجساد را در مسجد تمیز کردیم و در قبرستان سلیمانبگ به خاک سپردیم.
🌷«ثویبه»، «سروه»، «سودابه» و «سرگل» گلهای پرپر شده باغچه زندگیام را در آن غروب دلگیر به خاک سپردیم. هنوز درک درستی از بدبختی که بر سرم آمده بود نداشتم، عمق مصیبت آنقدر زیاد بود که از صبح تقریباً فرزند شیرخوارم را که در گهواره گذاشته بودم فراموش کرده بودم. تقریباً تا غروب آفتاب مشغول تدفین چهار فرزندم بودیم، خواهرشوهرم از «حمیده» پرسید، مغزم کاملاً از کار افتاده بود. تازه یادم افتاد که طفل بیچاره را ساعتهاست تنها گذاشتهام وقتی بازگشتیم....
🌷وقتی بازگشتیم حمیده گرسنه و وحشتزده به اطراف نگاه میکرد درحالیکه حجم زیادی شیشه روی گهوارهاش ریخته بود اما سالم و بدون هیچ جراحتی از گهواره بیرون کشیدم و برای تمام ساعتهای تلخی که تجربه کرده بود زار زدم.... چهار فرزندم در خاک سرد آرمیده بودند و من نبود تکتکشان را در وجود حمیده کوچک جستجو میکردم. طفلی که امروز بزرگ شده و در عرصه تعلیم فرزندان این آب و خاک خدمت میکند.
🔰 خرداد ۶۳ را میتوان رمضان خونین بانه نامید، روزی که هشت فروند هواپیمای رژیم بعث صدام بر آسمان بانه ظاهر شدند و در یک آن، ۶۰۵ نفر از مردم بیدفاع این شهر را به خاک و خون کشیدند..
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه تاجری که در قیامت دست خالیست ...
✾📚 @Dastan 📚✾