#پند
عشق_ز_پروانه_بیاموز! 🦋
یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط از قول ایشان نقل میکند که فرمود:
« شبی من گرم او( خدا) و مشغول مناجات تـضرع و راز و نیـاز بـا معـشوق
بودم. دیدم پروانهاي آمد دور چراغ - گردسوزهاي سابق- هی گردش کرد تا یک طرف بدن خود را به چـراغ زد و افتـاد،
اما جان نداد، با زحمت زیاد مجدداً خود را حرکت داد و آمد و آن طرف بدنش را به چراغ زد و خـود را هـلاك کـرد، در
این جریان به من الهام کردند:
فلانی! عشق بازي را از این حیوان یاد بگیر، دیگر ادعایی در وجـودت نباشـد، حقیقـت عـشق
بازي و محبت به معشوق همین بود که این حیوان انجام داد. من از این داستان عجیب درس گرفتم، حـالم عـوض شـد ...
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه آیت الله بهجت به آیت الله شوشتری!
❤️#عاشق_شوید!
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️دیدار با امام رضا(ع) ...
🎙#آیتاللهبهجت
@Dastan1224
#پند
هر كه بد اخلاق باشد، خودش را عذاب دهد
مَن ساءَ خُلقُهُ عَذّبَ
@Dastan1224
✨﷽✨
#حکایتی از ملانصرالدین!
✍میگویند ملانصرالدین از همسایهاش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید، ملا گفت دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد، به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگی! و جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید، حتما مردن هم دارد!
🔺 این حکایت اغلب ما مردم است هرجا که به نفع ما باشد، عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید.
💠 @Dastan1224
هدایت شده از یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها
11.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
ـ چرا خدا این بلا رو سرم آورد؟
ـ چرا خدا با من لج کرده؟
ـ چرا اینهمه دعا میکنم منو نمیبینه؟
💥 چرا فقــط مَــــن ؟
@fateme_madarm
✨﷽✨
#پندانه
✍میگویند ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت. پس از چند روز دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد.
وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید ملا گفت: دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد.
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگویی!!!جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد.
🔻این حکایت برخی از ماست که هر جا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم
@Dastan1224
📙📘📗📕📘📔📓📙📗
⚜️حکایتهای معنوی⚜️
✨بسماللهبگو و برخیز✨
🌹روزی خانمی مسیحی دختر فلجی را از لبنان به سوریه آورده بود زیرا پزشکان لبنان از معالجه دختر فلجش نا امید شده و به اصطلاح او را جواب کرده بودند.
زن با دختر فلج خود نزدیک حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) منزل می گیرد تا در آنجا برای معالجه فرزندش به پزشک دمشقی مراجعه نماید تا این که روز عاشورا فرامیرسد و او می بیند که مردم دسته دسته به طرف محلی که حرم مطهر حضرت رقیه (علیها السلام) در آنجاست می روند،
⁉️از مردم شام می پرسد: اینجا چه خبر است؟
می گویند: اینجا حرم دختر امام حسین (علیه السلام) است او نیز دختر فلج خود را در منزل تنها گذاشته و درب خانه را می بندد و به حرم حضرت می رود و به حضرتش متوسل می شود و گریه می کند تا به حدی که غش نموده و بی هوش برزمین می افتد
👈در آن حال کسی به او می گوید: بلند شو و به منزل برو چون دخترت تنها است و خداوند او را شفاده داده است. زن برخاسته و به طرف منزل حرکت می کند وقتی که به خانه می رسد درب منزل را می زند ناگهان با کمال تعجب می بیند که دخترش درب را باز می کند!
‼️مادر جویای وضع دخترش می شود و احوال او را می پرسد دختر در جواب مادر می گوید: وقتی شما رفتید دختری به نام رقیه وارد اتاق شده و به من گفت: بلند شو تا با هم بازی کنیم من گفتم: نمی توانم چون فلج شده ام آن دختر گفت:
بگو بسم الله الرحمن الرحیم تا بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و دیدم که تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت می کرد که شما درب را زدید.
🌟آن دختر ( حضرت رقیه) (علیها السلام به من گفت: مادرت آمد. سرانجام مادر مسیحی با دیدن این کرامت از دختر امام حسین (علیه السلام) مسلمان شد
📚 داستان هایی از بسم الله الرحمن الرحیم
به نقل از: سحاب
@Dastan1224
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#یک_داستان_یک_پند
🕌 در ایام جوانی با یک تور زیارتی به مشهد مقدس ثبتنام کردیم. در نیم روز گرم تابستان به مشهد رسیدیم. 4 نفر یک اتاق تقسیم شده بود.
🌴 اتاق ما چشمانداز خاصی نداشت و کمنور بود. یکی از دوستان بیتاب بود و اعتراض داشت و با مسئول تور درگیر شد تا بالاخره به آن اتاق بهتر نقل مکان کرد.
حقیر، در معیت استادی بودم که از لحظه ورود به اتاق آرام خواب رفت و پس از چرتی کوتاه با حقیر به زیارت مشرف شدیم.
در راه پرسیدم، استاد شما چرا اهمیتی به اتاق ندادید؟
تبسمی کرد و گفت: ما برای زیارت امام رضا ع آمدهایم یا زیارت اتاق؟
دوم اینکه مگر چند روز قرار است در این اتاق باشیم؟ چشمبه همزدنی این چند روز تمام میشود باید فکر کسب فیض باشیم نه کسب عیش.
✨🍀 گفت: دنیا هم مانند اتفاق امروز است، برخی که از آن دنیا غافل هستند (مانند زیارت امام رضا) و نمیدانند برای چه و کجا آمدهاند، عمر خود را به جای اصل، در فرع بیخودی، (دنبال نور گیر بودن یا نبودن اتاق) سپری میکنند و آرامش در این دنیا ندارند و دست خالی از این دنیا میروند. 🍀✨
@Dastan1224
✨
✍آیتالله بهجت (ره) مکرر میفرمودند: «ذکری از امام سجاد علیهالسلام است که اگر گفته شود و تسبیح، بدون گفتن ذکر چرخانده شود برای گوینده ثواب گفتن ذکر خواهد بود و همچنین برای او مایۀ فرج و گشایش است».
امام سجاد علیهالسلام از پدران خود از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نقل میکند که حضرت هرگاه نماز صبح را به پایان میبرد با کسی سخن نمیگفت و تسبیح خود را به دست میگرفت و میفرمود: اللَّهُمَّ إِنِّي أَصْبَحْتُ أُسَبِّحُكَ وَ أُحَمِّدُكَ وَ أُهَلِّلُكَ وَ أُكَبِّرُكَ وَ أُمَجِّدُكَ بِعَدَدِ مَا أُدِيرُ بِهِ سُبْحَتِي؛ خدایا! همانا صبح میکنم درحالیکه تو را تسبیح میگویم و تو را تمجید میکنم و تو را ستایش میکنم و تو را تهلیل (لاالهالاالله گفتن) میگویم به عدد آنچه میچرخانم تسبیحم را.
💥سپس تسبیح را میگرداند، بدون آنکه تسبیح گوید و با دیگران صحبت میکرد. همینگونه بود تا وقتی به رختخواب میرفت، پس دوباره آن ذکر را تکرار میکرد و تسبیح را زیر سر خود میگذاشت.
📚 بهجتالدعا، ص
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ماموران سلطان محمود در بخارا، پسر جوانِ پیرمردی را گرفتند که به سلطان بد گفته بود. و او را در لشگرگاه زندانی کرده بودند و برای امور نظافت آنجا یک سال بود که از او کار میکشیدند.
پیرمرد هر چه وساطت و شفاعت فرزند خود کرد حاصلی اتفاق نیفتاد. پس از تلاش زیاد خدمت سلطان رسید و به سلطان ناسزایی گفت.ماموران ریختند و پیرمرد را گرفتند.
شاه چون این صحنه را دید، گفت: آزادش کنید پیرمردی گرفتار است، که به من پناه آورده، و سن او از من بیشتر است آزارش نکنید.پیرمرد اشکی ریخت و گفت: ای سلطان پیام و سخن مرا گرفتید، من به شما ناسزا گفتم و مرا رها کردید؛ ولی پسرم از شما بدی گفته و یک سال در زندان ماموران شماست.
سلطان آشفته شد و امر کرد: فرزند پیرمرد را آزاد کرده و به او غرامت بپردازند و آن مامور را هم شلاق بزنند تا برای ترس مردم از سلطان، با چنین سختگیریهای نابجا و ظالمانه، چهره خشن و نامناسبی از شاه در بین مردم ارائه نکنند.
داستان زندگی بشر نیز چنین است. برخی به خاطر منافع دنیویشان یا جهالتشان از خدا موجودی ساختهاند که هرگز خدا چنین نیست. مانند مامورانی که از خشونت و سنگدلی سلطان، تصور و ذهنیتی در بین مردم ساخته که هرگز چنین نبوده و بخشندهتر از آن بود.
کافی است نزد برخی جاهلان خدانشناس پای انسان بلرزد، او را جهنمی کرده و از او دور میشوند. این گروه جز ساختن چهره خشن از خدا کاری بلد نیستند که حتی خدا نیز آنان را دوست ندارد چرا که، کسی که کسی را دوست داشته باشد دوست را محبوب میکند نه منفور! و آنها اگر خدا را دوست داشتند او را محبوب بندگان میکرد نه العیاذبالله منفور!
اوایل نبوت، نبی مکرم اسلام (ص) از خشم خدا زیاد سخن میگفتند، که جبرییل نازل شد و فرمود: ای پیامبر خداوند امر کرد: از رحمت من بیشتر به بندگانم بگو.
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ماموران سلطان محمود در بخارا، پسر جوانِ پیرمردی را گرفتند که به سلطان بد گفته بود. و او را در لشگرگاه زندانی کرده بودند و برای امور نظافت آنجا یک سال بود که از او کار میکشیدند.
پیرمرد هر چه وساطت و شفاعت فرزند خود کرد حاصلی اتفاق نیفتاد. پس از تلاش زیاد خدمت سلطان رسید و به سلطان ناسزایی گفت.ماموران ریختند و پیرمرد را گرفتند.
شاه چون این صحنه را دید، گفت: آزادش کنید پیرمردی گرفتار است، که به من پناه آورده، و سن او از من بیشتر است آزارش نکنید.پیرمرد اشکی ریخت و گفت: ای سلطان پیام و سخن مرا گرفتید، من به شما ناسزا گفتم و مرا رها کردید؛ ولی پسرم از شما بدی گفته و یک سال در زندان ماموران شماست.
سلطان آشفته شد و امر کرد: فرزند پیرمرد را آزاد کرده و به او غرامت بپردازند و آن مامور را هم شلاق بزنند تا برای ترس مردم از سلطان، با چنین سختگیریهای نابجا و ظالمانه، چهره خشن و نامناسبی از شاه در بین مردم ارائه نکنند.
داستان زندگی بشر نیز چنین است. برخی به خاطر منافع دنیویشان یا جهالتشان از خدا موجودی ساختهاند که هرگز خدا چنین نیست. مانند مامورانی که از خشونت و سنگدلی سلطان، تصور و ذهنیتی در بین مردم ساخته که هرگز چنین نبوده و بخشندهتر از آن بود.
کافی است نزد برخی جاهلان خدانشناس پای انسان بلرزد، او را جهنمی کرده و از او دور میشوند. این گروه جز ساختن چهره خشن از خدا کاری بلد نیستند که حتی خدا نیز آنان را دوست ندارد چرا که، کسی که کسی را دوست داشته باشد دوست را محبوب میکند نه منفور! و آنها اگر خدا را دوست داشتند او را محبوب بندگان میکرد نه العیاذبالله منفور!
اوایل نبوت، نبی مکرم اسلام (ص) از خشم خدا زیاد سخن میگفتند، که جبرییل نازل شد و فرمود: ای پیامبر خداوند امر کرد: از رحمت من بیشتر به بندگانم بگو.
@Dastan1224