eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح روز بعد، دومین جلسه دادگاه تشکیل شد. اولین کسی که به جایگاه آمد ، من بودم . رئیس دادگاه ، به اصرار دادستان، پرسید کسی دیگر در قتل دخالت داشته یا خیر. وقتی گفتم ورود من به باغ و آشپزخانه و دسترسی به کارد آشپزخانه ، همه اتفاقی بوده ، سوال را طور دیگری مطرح کردند. در آخرین دفاع، وکیلم یادآوری کرد که من تحت فشار احساسات مرتکب جرم شده ام و موقعیت اجتماعی و سن و سالم با دیدن آن صحنه ایجاب می کرد دست به چنان کاری بزنم. سومین جلسه دادگاه ، فقط برای اعلام رای تشکیل شد. هیجان توام با دلهره ام ، با بقیه روزها فرق داشت. در میان سکوت دادگاه ، یکی از اعضای هیئت منصفه بلند شدو بعد از مقدمه ای کوتاه درباره محاکمه ، ارائه مدرک ، دفاع وکیل و شکایت شاکیان ، متن حکم را خواند" هیئت منصفه خسرو اسفندیاری را گناهکار شناخته و به بست سال حبس با اعمال شاقه ، در زندان بریکستون ، محکوم می کند." یک مرتبه سالن دور سرم چرخید. همه چیز را سیاه می دیدم. انگار مرا با ریسمانی به باریکی مو ، در چاهی عمیق آویزان کرده باشند. وکیلم فرجام خواست و فرم مخصوصی را تکمیل و به امضاء من رساند، گیج و منگ بودم. مامورین مرا به اتاق پشت سالن بردند. وکیلم از رای هیئت منصفه ناراضی بود و گفت بیش از ده سال زندان منصفانه نیست. گفتم : " برای من دیگه فرقی نداره. فقط خواهش می کنم وسایل شخصیم رو که خونه عثمان مباشره به زندون بیارین و ترتیبی بدین هر ماه بتونم از بانک مقداری پول بردارم." همان روز مرا به زندان بریکستون که در محله بریکستون واقع بود، بردند. در دفتر زندان ، گروهبانی از من خواست چنانچه پول، چاقو ، ناخن گیر ، ساعت یا تیغ ریش تراشی دارم، به دفتر زندان بسپارم و من ، غیر از کمربندو ساعت و کیف پولم که نزدیک به دو هزار پوند داخل آن بود چیز دیگری که ممنون باشد نداشتم. بعد از مراحل اداری گروهبان تلفنی اطلاع داد زندانی حاضر است. طولی نکشید که دو مامور داخل شدند و به دستانم دست بند زدند و مرا از دو در آهنی عبور داده و به اتاق رئیس زندادن بردند. رئیس در حالی که سرش پایین بود و روزنامه مطالعه می کرد ، به مامورین اجازه داد داخل شوند. یکی از مامورین یک سر دستبند را به میله آهنی که در انتهای اتاق رئیس ، به همین منظور نصب کرده بودند، قفل کرد. سپس ، حکم دادگاه و کارت شناسایی را روی میز گذاشتند و با اجازه از اتاق خارج شدند. رئیس زندان تقریبا ً پنجاه ساله بود. قدی متوسط و صورتی گرد و گوشتالود داشت و چشمانش ریز و قرمز به نظر می رسید.صندلی چرخدارش را به سمت من برگرداند و بعد از این که خوب مرا برانداز کرد، نگاهی به حکم و عکس و مشخصات من انداخت.... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌