eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
لینک قسمت دوم🔰 https://eitaa.com/Dastan1224/34487 همسرم هلن از دیدن غریبه ای که همراه من بود اصلا تعجب نکرد چون زیاد از این مهمانهای ناخوانده به آپارتمان می آوردم.یعنی گاهی به ایرانیانی برمیخوردم که دلم مینشستند و از آنها خوشم می آمد و به آپارتمانم دعوتشان میکردم تا بلکه از این راه کمی دلتنگی و دوری از وطن را جبران کنم. من به هلن یاد داده بودم که چگونه با ایرانیان برخورد داشته باشد.او درسش را روان بود با خوشرویی سلام کرد و خوش آمد گفت و وسایلش را گرفت و در گوشه ای گذاشت. هنوز نامش را نمیدانستم تا به همسرم معرفی اش کنم تا آمد بخودش بجنبد او را داخل حمام کرده بودم خوشبختانه لباس زیر به اندازه او داشتم.وقتی از حمام بیرون آمد برایش نوشیدنی آوردم گیج بود.مات زده به اینطرف و انطرف نگاه میکرد و البته حق داشت ۲۰ سال زندان زمان کوتاهی نبود .هنوز نمیتوانست باور کند که آزاد شده است و نمیخواست بفهمد که چرا بدون منظور نسبت به او مهربانم.دخترم تاجی که 4 سال داشت از اتاق بیرون آمد و به فارسی سلام کرد.او را معرفی کردم .گویی خاطره ای برایش زنده شده باشد از ته دل آهی کشید و سرش را بین دستانش گرفت.برای اینکه او را به حرف وادار کنم گفتم:شما نمیخواهید حتی اسمتان را بمن بگویید؟ با تشویش گفت:هنوز نمیتوانم باور کنم شما مرا نمیشناسید... گفتم:باور کنید آقا فقط بعنوان خبرنگار به زندان آمدم.اگر از شما خوشم نمی آمد هرگز شما را دعوت نمیکردم. او بعد از چند لحظه سکوت گفت:اسم من خسرو اسفندیاری است ۲۰ سال پیش به زندان افتادم و امروز هم آزاد شدم. برای اینکه شوخی کرده باشم گفتم:عجب سرنوشت طولانی ای داشتید!همین! خسرو اشاره به اوراق پوشه کرد و گفت:داستان من مفصل است .تا اینجا همه را در زندان نوشته ام. البته داستان من هنوز تمام نشده.قصد دارم قصه پرماجرایم را به صورت رمان به رشته تحریر در آورم. با اجازه او پوشه را برداشتم و باز کردم خیلی خوش خط و خوانا نوشته بود.وقتی مطمئن شدم به آنچه میخواستم رسیدم سعی کردم بیشتر از او پذیرایی کنم. بعد از صرف شام او را به اتاقی که مخصوص مهمانان ایرانی بود راهنمایی کردم.به او شب بخیر گفتم و با اشتیاق سراغ اوراق رفتم. 4 سال بعد کتابی بنام باغ مارشال بدستم رسید که زندگی پر ماجرای خسرو اسفندیاری است. 🔻خاطرات_خسرو: پدرم بهادر خان از عشایر ایل قشقایی و از طایفه دره شوری بود که سالها پیش زندگی در شهر را به زندگی عشایری ترجیح داد و ساکن شیراز شد شیرازی که وصفش از زبان حافظ شنیدنی است شهری پر کرشمه و خوبان از شش جهت... پدرم مباشر محمد قلی خان قوام شیرازی بود و بر امو باغ خانه زمین کشاورزی و مستغالت او نظارت میکرد و بخاطر حسن نیست در کار از احترام زیادی برخوردار بود.قوامی ها چندین پارچه ابادی داشتند که بزرگترین آنها سعادت آباد بود.با قناتها و چشمه های فراوان و زمینهای حاصلخیز و محصولات متنوع کشاورزی.از همه مهمتر اینکه در حاشیه شیراز-تهران واقع شده بود و بهمین دلیل جمعیت بیشتری از گوشه و کنار جذب آن ابادی میشدند. رفت و آمد اقوام مختلف بخصوص تهرانیها در ایان نوروز و برخوردشان با اهالی آنجا که معمولا با سوء استفاده همراه بود مردم سعادت آباد را تا اندازه ای از خصلت ساده اندیشی و خوش بینی روستایی دور کرده بود و اغلب به غریبه ها بدبین بودند و در مناسباتشان با آنان جانب احتیاط را رعایت میکردند.... نویسنده: حسن کریم پور ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌