#با_تو_هرگز_156
_اره دیگه امشب باید شام بدی.باید جشن بگیرم خودم وخودت
_لبخندی زدوگفت:شما جون بخوا شام که چیزی نیست
_اول یه سر رفتم خونه مامانم اینا و خبر بهشون دادم خوشحال شدند
_و گفتند باید در چند روز آینده براش جشن بگیرند
سر راه خونه رفتم یه کیک کوچیک و شیرینی گرفتم رفتم خونه و شروع کردم به آماده شدند اول خونه رو آماده کردم و بعد خودم آماده شدم
_یکی از لباس هایی رو جدیدا خریده بودم و خیلی بهم میومد پوشیدم یه پیراهن دکلته بود که پایینش فون باز میشد و بعد نشستم کلی آرایش کردم میخواستم یه جشن واقعی براش بگیرم
_ساعت دوروبر۶ بود که اومد وارد خونه که شدرفتم جلو در با دیدم هاج وواج موند و نگام کرد
_یه چرخی زدم که باعث شد فون لباسم وهم خوب باز شه :خوجگل شدم لبخندی زد وگفت:ماه شدی
_دستشو گرفتم وکشیدمش بیا برو حموم بعدم لباسهاتو عوض کن که جشنمونو شروع کنیم
_با تعجب نگام کرد:کی ها قرار بیان مگه قرار نبود خودم وخودت باشیم
_چرا خوب خودم وخودتیم دیگه
_پس یه جشن حسابیه
-یه جشن حسابی حسابیه
_تا دانیال بره حموم وحاضر شه منم یه آهنگ لایتن باز کردم بعد شمع های عطر داری رو که گرفته بودم روشن کردم و شیرینی وچایی و کیک رو حاضر کردم
_از پله ها که میومد پایین با تعجب نگام میکرد رفتم جلو پله ها دستشو گرفتم همون لباسی که گذاشته بودم رو پوشیده بود یه پیراهن اسپورت مشکی با یه شلوار کتان زرشکی وای که چقدر بهش میومد
_رفتیم سمت میز غذا خوریمون که کیک و شمع و گل ها رو رو اون گذاشته بودم
نگاهی به میز کرد لبخندی زد و گفت:سنگ تموم گذاشتی
_پس چی؟من که گفتم میخوام جشن بگیرم الانم بشین اینجا میخوام
_چند تا عکس خوشگل بگیرم یادگاری
_چی؟
_دستشو گرفتم و نشوندمش :همون که شنیدی
_رفتم دوربینمون رو آوردم
_ژست بگیر
_پس تو چی؟تو کنارم نباشی که نمیشه
_مهم نیست بعد تو چندتا عکس از من میگیری با فتوشاپ کنارهم میزارم
_تو غصه نخور
خندید از اون خنده های قشنگش اول چندتا عکس ازش گرفتم و بعد اون چندتا عکس از من گرفت موقع گرفتم عکس کلی شیطنت کرد عکسام خیلی بانمک شدند و بعد شروع کردیم به فیلمبرداری وای که چقدر دوتایی شیطنت کردیم دوربین رو
گرفتم سمتش:خوب دانیال کمی صحبت کنین مستفیض شیم
-چی بگم؟
-بگین الان چه حسی دارین؟
_اول ژستشو درست کرد و درست و حسابی رو صندلی نشست
-راستش این پروژه خیلی برام مهم بود خیلی فکر میکردم با این پروژه
میتونم خودمو به خیلی ها ثابت کنم ما همه ی هنرمون و وقتمون رو براش گذاشته بودیم خیلی براش استرس داشتم مخصوصا شب قبل از تحویلش دل تو دلم نبود اما اونشب فرشته ی زندگیم اومد و منو از مخمصه ای که توش بودم نجات داد
_نگاش کردم چشامش تو چشام زل زده بودند
-اون شب واقعا به این باور رسیدم که خدا خیلی خیلی دوستم .اون بزرگترین لطفشو در حالم کرد و تو رو برای من آفرید و سر راهم گذاشت
_آرامشی که تو اون شب بهم دادی هیچ چیز و هیچ کس دیگه ای نمیتونست بهم بده من خوشبخترین مرد روی زمینم که کسی مثل تو رو کنارم داره اونشب بیشتر از هر شب دیگه ای منو عاشق خودت کردی
الان مطمئنم که بدون تو نمیتونم زندگی کنم تو برای من نفسی نباشی میمیرم
_دوربین رو گرفتم پایین از حرفهاش ناراحت شدم اون نباید چنین فکرهایی میکرد
_با ناراحتی گفتم:دانیال این حرفها یعنی چی؟یعنی چی تو نباشی میمیرم
نگام گفت:حقیقتو گفتم تو باید همیشه کنارم باشی نباشی منم نیستم
پشتم و بهش کردم وگفتم:اصلا من باهات قهرم
بلند شد اومد سمتم و از پشت سر بغلم کرد و گفت :چرا آخه مگه حرف بدی زدم
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662