#با_تو_هرگز_162
_بفرمایید
_مرسی
_نوش جونت
_اون مشغول خوردن شیرینی و چاییش شد منم شروع کردم به تعریف کردن روزهای که تصور میکردم تو آینده میتونم داشته باشم
_مشغول گفتن بودم که متوجه شدم دانیال حواسش به من نیست تو افکار خودش غرق بود حرفمو قطع کردم ونگاش کردم
_دانیال دانیال....
از افکارش اومد بیرون
_کجایی؟
-همینجام
_به چی فکر میکردی؟
_هیچی
نخیر داشتی به یه چیزی فکر میکردی اصلا حواست به من نبود
_ببخشید عزیزم فکر به کارها شرکت یه لحظه رفت معذرت
-تو این روز قشنگ عوض اینکه بامن خوشحالی کنی به فکر شرکتی
_با ناراحتی صورتمو ازش برگردوندم دستو انداخت دور شونه مو منو کشید سمت خودش و انداخت تو بغلش و موهامو بوسید
_خانمی من که معذرت خواستم.حالا میبخشی
_به شرطی که دیگه تکرار نشه
_بچشم
_بلند شد و گفت نمیخوای برا من برقصی مثلا جشن گرفتیم ها
_دستشو گرفتم و رفتم آهنگی پخش کردم و شروع کردم به رقص امشب رو باید شادی میکردم وای که چقدر منتظر همچین روزی بودم....
_دو روز بعد پرهام زنگ زد تا برم ببینمش برا ساعت ۵ عصر قرار گذاشتم و رفتم .
پرهام در مورد شرایط ثبت نام و اینکه باید چکارها کنم مفصلا توضیح داد و گفت که خودش کارهای اولیه رو انجام میده و نیازی به برخی مدارک داشت که گفتم براش جور میکنم
_اومدم خونه تو پوست خودم نمیگنجیدم وارد خونه که شدم دیدم دانیال اومده بهش گفته بودم که به ملاقات پرهام میرم..
_سلام
-سلام
_خیلی وقت اومدی؟؟؟
_نگاهی بهم کرد و گفت:آره
-وای ببخشید یکم طول کشید آخه پرهام مفصلا همه چی رو توضیح داد
_واسه همین برم لباسهامو عوض کنم بیام بهت بگم چی گفت...
_رو پاهام بند نبودم از خوشحالی
-سوگند بیا بشین کارت دارم
_برم بالا لباس...
_بعدا میری
_شال و مانتوم تو دستم بود نگران شدم حس کردم اتفاقی افتاده
_دانیال اتفاقی افتاده؟؟
_با دستش کنار خودش رو کاناپه زد یعنی بشین
_باتردید نگاش کردم
_سوگند جان نمیدونم چه جوری بهت بگم دو روز باخودم کلنجار میرم که چجوری بهت بگم که ناراحت نشی ولی راهی پیدا نکردم
_دانیال چی شده؟
باحالت خاصی نگام کرد
_سوگند ما.....
_چند لحظه سکوت کرد و بعد ادمه داد:ما نمیتونیم بریم آلمان
شوکه شدم ماتش شده بودم
دانیال...شوخی ...میکنی دیگه...آره؟؟
دستمو تو دستاش گرفت دستش مثل یخ بودند:نه سوگند جدیم
_نمیدونستم چه واکنشی بدم:ما باید بریم.چرا نمیتونیم بریم؟؟
دستمو نوازش کرد:ببینم عزیزم میدونی که شرکت ما وارد ساخت یه پروژه ی عظیم ملی شده الانم قدم های اولیه مونه ومن نمیتونم شرکت رو به حال خودش رها کنم و باتو پاشم بیام آلمان این پروژه ام کار یکی
دوماه نیست حرف چند سال وسطه توهم که نمیتونی منو ول کنی و بری و چند سال دور از من زندگی کنی پس ازت خواهش میکنم بیخیال این سفرشو همینجا بمون وادامه تحصیل بدی چه فرقی میکنه اینجام دانشگاه های بین المللی داریم هزینه اش هرچقدرهم باشه من ....
_دانیال ساکت شو....
_حس میکردم خون به مغزم نمیرسه دستمو گذاشتم رو شقیقه ام
-سوگند..
-دانیال ساکت....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662