eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
_بغض گلومو گرفت سرمو انداختم پایین کدوم بخت کدوم اقبال؟من برا تو فقط بدبخ... _انگشتشو گذاشت رو لبهام وادارم کرد سکوت کنم تو سکوت زل زد به چشام و بعد منو کشید سمت خودشو محکم بغلم کرد برای چند ثانیه زمان و مکان رو فراموش کردیم تو یه حال خلسه فرو رفتیم بعد از چند دقیقه رهام کرد دستامو گرفت همیشه خوب بمون خوب و مهربون امیدوارم خوشبخترین دختر عالم شی خوشبختیه تو برای من همه چیزه .. _دستمو گذاشت رو قلبش وگفت :هیچ وقت یادت نره یه گوشه این دنیا قلبی هست که فقط و فقط به عشق تویه که میزنه و هرجا و هر موقع که به مشکلی برخوردی من برای کمک به تو اماده ام _سرمو انداختم پایین از چشای عاشق و مهربونش خجالت میکشیدم یه قدم اومد جلو سرشو خم کرد و پیشونیم بوسید بعد گفت:دل کندن سخته ولی باید این کارو انجام بدم بهتر دیگه بری تو آه سوزناکی کشیدوگفت:به امید دیدار آروم زیر لب گفت:به امید دیدار بغضم ترکید فورا برگشتم سمت در تا اشکامو نبینه این دم آخر نمیخواستم ناراحتش کنم در باز کردم برای بار آخر برگشتم نگاش کردم خنده ی تلخ و چشمای پر از حسرتشو دیدم مطمئن بودم هیچ وقت این صحنه رو فراموش نخواهم کرد هیچ وقت.... _به زور دستمو بردم بالا و به نشانه خداحافظی تکون دادم درو بستم و همونجا پشت در نشستم رو زمین پاهام نای وایستادن نداشت بعد از چند دقیقه صدای چرخ ماشین نشان داد که دانیال رفت همونجا با صدای آروم زار زدم وتو دلم از خدا خواستم از این پس روزگار برا هردوتامون بهترین رو بنویسه .... _هفته ی آخر به سرعت برق وباد گذاشت ورسید روزی که باید خانواده و وطنم ترک میکردم از صبحش حالم یه جوری بود یه جور حس خفقان داشتم لحظه های اخر خیلی تلخ نگاههای آخرم به خونه ی پدریم انداخت اینجا بهترین روزهای زندگیمو گذروندم خداحافظی ازش سختترین کار دنیا بود به زور ازش دل کندم ... _فرودگاه نسبتا شلوغ بود باید کم کم از خانواده ام خداحافظی میکردم _ستاره کنارم ایستاده بود ناخودآگاه چشام دوروبرمو جستجو میکرد _نمیدونم چرا یه امیدی تو دلم بهم میگفت دانیال اون دوروبرهاست و چشام دنبالش میگشت ستاره متوجه شد آروم زیر گوشم گفت:دنبال دانیال میگردی؟ _به خودم اومدم وگفتم:نه بابا _نگام کرد و گفت:هیچ کس تورو بهتر از من نمیشناسه پس بهم دروغ نگو سرمو انداختم پایین وبا گوشه شالم بازی کردم وگفت:خوب راستش فکر کردم شاید این لحظه های آخر بیاد ولی انگار نیومده -ناراحتی که نیومده؟ -سرمو آوردم بالا وگفتم:نه برعکس بهتر که نیومده هر چقدر زودتر شروع کنه به فراموش کردن من براش بهتره _دیگه نمیخواستم بهش فکر کنم فکر کردن بهش قلبمو میشکست پس حواسمو دادم به خانوادهام لحظات تلخ خداحافظی سخت بود خیلی سخت وقت خداحافظی از مامانم نفسم درنمیومد اشکام امونمو بریده بودند به زورخودمو راضی کردم ازشون دل بکنم سوار پله ها که شدم اشکام دیگه نمیزاشت جایی رو ببینم هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر سخت باش بالای پله ها برای بار آخر برگشتمو خانواده مو نگاه کردم -خداحافظ عزیزترین عزیزان دنیا خداحافظ عشقهای زندگی من خداحافظ ،امیدوارم خیلی زود دوباره باز همدیگرو ببینیم _ من روزهای تلخم تو غربت به عشق شما سپری خواهم کرد...... ✨ پایان فصل اول ✍نویسنده :سمیرا 16 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌