eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
_بیدار بود دستشو از رو چشماش برداشت ونگام کرد -نه پس واسه چی اومدی اینجا؟ -خواستم بگم نهار حاضره -نمیخورم -گرسنه ات نیست -نه از اتاق اومدم بیرون و اومدم نشستم و تنهایی ناهار خوردم یعنی اون گرسنه اش نیست؟از دیروز تا حالا چیزی نخورده.... بعد باخودم گفتم به من چه اگه گرسنه بود الان تاحالا اومده بودو غذاشو خورده بود من وظیمه مو انجام دادم ومثل یه خانم خونه غذا گذاشتم این دیگه تقصیر خودشه که با غذا قهر کرده... عصر نسترن جون دوباره زنگ زد اینبارم من گوشی رو برداشتم نمیتونستم بهانه ای بیارم برای همین رفتم اتاق دانیال. روی تخت دراز کشیده بود -نسرین جون زنگ زده میخواهد باهات صحبت کند -بگو خونه نیست -نمیشه چون گفتم خونه ای -بگو خوابه -صبح همین و گفتم گوشی بیسیم رو گرفتم سمتش فقط یه چیزی من اونروز گفتم رفتی خونه ی دوستت ساعت ۱۰:۳۰ برگشتی پوزخندی زدو گفت :ولی من خونه ی دوستم نبودم دروغم نمیتونم بگم گوشی رو از دستم گرفت از اتاق اومدم بیرون ولی پشت در وایستادم میخواستم بدونه که چی میخواد بگه صدای ضربان قلب خودم رو میشنیدم اگه ماجرا رو تعریف کنه چی؟؟ دانیال صحبت نمیکرد معلوم بود که نسترن جون از اون طرف خط بستتش به رگبار حرف و نصیحت تا اینکه صدای دانیال رو شنیدم :شما حق دارید ولی بخدا تقصیر من نبود قلبم داشت وایمیستاد - انروز که رفتم دیدن دوستم حالش خراب شد بردیمش بیمارستان مجبور شدم پیشش بمونم تا خانواده اش بیان چند دقیقه که گذشت دانیال باز گفت:میدونم باید پیش سوگند میموندم ولی از طرف اون خیالم راحت بود که شما پیششین سوگندم منو درک میکنه همون که براش توضیح دادم چی شده عذرمو قبول کرد -آره میدونم نگرانم شده بود ولی هم به خودش قول دادم هم به شما قول میدم که دیگه تکرار نشه حالا خیالتون راحت شد -باشه شما نگران نباشیداونم رو چشم -دیگه امری ندارید- -خداحافظ نفس راحتی کشیدم خیالم راحت شد برگشتم تو آشپزخانه تصمیم گرفت بخاطر اینکارش ازش تشکر کنم میدونستم که عاشق قورمه سبزیه مثل خیلی از مردهای دیگه .برای شام قورمه سبزی اماده کردم کنارش یه سالاد شیرازی هم درست کردم بوی غذا تو خونه پیچیده بود ولی هر چی منتظر موندم از اتاقش نیومد بیرون رفتم دم در اتاقش در زدم وداخل شدم روی تخت نشسته بود وانگشتاشو تو موهاش فرو کرده بود سرش پایین بود -شام حاضره نمیایی؟ -نمیخورم -میشه بپرسم چرا؟تو از دیروز چیزی نخوردی -سرش رو بلند کرد:برای تو مهمه مگه؟ -چی مهمه؟ -اینکه چیزی نخوردم -دوست ندارم به خاطر گرسنگی حالت خراب شه پوزخندی زد وگفت:نترس من جون سختم چیزیم نمیشه -با کی داری لج میکنی؟بامن یا باخودت؟ روی تخت دراز کشید وگفت:باهیچ کدوم با روزگار .با روزگاری که اینجور تلخ داره برا من مینویسه..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌