#با_تو_هرگز_95
صداشم لحن خاصی داشت پر بود از آرامش ورضایت بازم ناخودآگاه برگشتم نگاش کردم وجواب لبخندهاشو دادم
بشقابو از دستم گرفت وبعد با دست آزادش دست منو تو دستش گرفت
رفتیم سمتی که همه ی دختروپسرخاله ها ودایی هاو همسرهاشون نشسته بودند
نیما (پسرخاله ی دانیال):چه عجب دو کبوتر عاشق ماهم بالاخره تونستند
از هم دل بکنند !!!چیه دوساعت وایمیستید همدیگرو نگاه میکنید خسته نمیشید؟؟؟
من:آقا نیما مگه دوتا کبوتر عاشق از نگاه کردن به هم خسته میشنن که ما هم خسته شیم مگه شما از نگاه به طلاجون خسته میشید؟
نیما نگاهی به نامزدش طلاکه کنارش نشسته بود وداشت به حرف ها میخندید کرد و گفت:خوب راستش اگه از صبح تا شب کنارم باشه آره از زل زدبهش خسته میشم
طلا بااخم ساختگی گفت:نیما.....
-خوب چیه عزیزم من روراستم عین این کف دستم صاف وصادق نمیتونم دروغ بگم از من انتظار نداشته باش دوساعت زل بزنم به تو وخسته نشم من مثل اینا نیستم
-نیما خان ساعتها برای ما کم ما اگه روزها هم بشینیم همدیگرو نگاه کنیم خسته نمیشم
با این حرفم دانیال دستشو انداخت دور شونه هامو منو کشید سمت خودشو بوسه ای به موهام زدآروم طوری که خودم بشنوم گفت:عاشقتم...
صدای شعله رو شنیدم که مثلا میخواست آروم حرف بزنه که ما نشنویم ولی من مطمئنم که عمدا میخواست که بشنویم:حالم از این لوس بازی ها بهم میخوره
_تو دلم گفتم حق داره بهم بخوره هر کی دیگه ام جای تو بود حالش بهم میخورد
ودر واقع حال خودم هم از این حرف ها بهم میخورد ولی باید امروز عاشقترین زوج این محفل باشیم
نیما:بابا شما دیگه خیلی عاشقین اصلا گروه خونیتون به بقیه ماها نمیخوره
رادین(پسر دایی دانیال):دانیال نکن این کارهاروتو با اینکارهات مارو بدبخت میکنی الان که بریم خونه بهار پوست کله ی من بیچاره رو میکنه که یه کم از دانیال یاد بگیر ببین چطور با زنش برخورد میکنه
بهار:رادین.....من کی همچین میکنم
-همیشه پیش خودتم نمیگی که حتما همسر دانیال یه کاری میکنه دانیال اینطوری رفتار میکنه هر عملی عکس العملی داره بد میگم
خداییش؟
پسرهای جمع یک صدا گفتند :نخیررررررررر....
رادین به سمت ارغوان برگشت و گفت:دیدی من راست میگم عزیزم
ارغوان خندید و گفت:بسه رادین الان همه فکر میکنن تو راست میگی ومن همچین کاری میکنم
-مگه دروغ میگم
ارغوان:رادین.....
برگشت سمت ما وگفت:بخدا داره شوخی میکنه ها
دانیال گفت:خیالتون راحت من رادین وبهتر از شما میشناسم این از بچگی همینجور بود الانم رادین خان بسه دیگه تو شامتو خوردی الان بذار بقیه شامشونو نوش جان کنند
-شامشونو بخورند مگه من کاری به شام خوردن اونو دارم من بدبخت فقط دارم یکم درو دل میکنم تاشاید حین شام خوردن دوقطره اشکم به حال من فلک زده بریزن
نیما:آره جون عمه ات تو اگه فلک زده باشی ما چی هستیم؟
-تو لوک خوش شانسی با این زن و زندگیت
نیما:جوابت اشتباه بود چون لوک خوش شانس من نیستم دانیاله چون از همه طرف شانسه که براش میباره اون از پدروپدربزرگش با اون همه ثروت اینم از همسرش
اونا هنوز داشتند باهم کل کل میکردند ولی من دیگه حرف هاشونو نمیشنیدم تو دلم یه حس ترحمی نسبت به دانیال پیدا کردم اینا راجع به اون وزندگیش چه فکرهاکه نمیکنن دانیال و غرق خوشبختی میبینند.
اونا فقط ظاهر زندگی دانیال رو میبینند نمیدونن که دلش پر ازخونه
دانیال با احساسات خیلی ها بازی کرده بود بد جنسی های زیادی کرده بود الانم داره تقاص میده اما خوب که فکر میکنم میبینم من بدجنستر از اونم من خیلی بی رحمم اینجور زندگی میتونه هر کسی رو نابودکنه
محکومی به خوشبختی درحالیکه از همه بدبختتری هیچ کس رو برای دردودل نداشت بایدهمه چیزرو بریزه تو خودشه ودم نزنه باید همیشه نقش بازی کنه نمیدونم تا کی میتونه دووم بیاره ولی هر چه زودتر......
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662