eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
کوتاه و واقعی مرد با چهره‌ای برافروخته پشت در شعبه 268 دادگاه خانواده ونک به انتظار نشسته بود تا هرچه زودتر به پرونده‌اش رسیدگی شود. دقایقی بعد در حالی که آرام و قرار نداشت همراه زن جوان وارد اتاق شد و هر دو در برابر قاضی نشستند. قاضی حسن عموزادی در حالی که به پرونده روی میزش نگاهی می انداخت از آنها خواست درباره علت طلاق‌شان توضیح دهند. مرد که از عصبانیت سرخ شده بود به قاضی گفت: عکس‌های همسرم در همه گروه‌های تلگرامی پخش شده است و من باید بی‌غیرت باشم که با این شرایط بخواهم زندگی‌ام را با این خانم ادامه دهم. هزار بار گفته بودم در این برنامه‌های اینترنتی عضو نشو و عکست را برای تماشای دیگران در این شبکه‌ها قرار نده ولی هیچ وقت به حرف‌هایم گوش نداد تا اینکه چند روز پیش به طور اتفاقی به گوشی اش پیغام آمد و دیدم که در یک گروه تلگرام عضو شده که به هیچ عنوان در شأن و شخصیت همسرم نبود. از آنجا که عکسش را هم در پروفایلش گذاشته بود بیشتر عصبانی شدم. من کارمند هستم و نمی‌خواهم آبرویم پیش همکارانم برود و عکس زن و بچه‌‌ام در اینترنت پخش شود.بنابراین ترجیح می‌دهم که با این شرایط از زنم جدا شوم تا هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد. زن 38 ساله که تا این لحظه ساکت به حرف‌های همسرش گوش می‌داد قطره‌های اشک چشم‌هایش را پاک کرد و گفت: همسرم بد‌دل است. آقای قاضی من هیچ کار خطایی نکرده‌ام و نمی‌دانم حتی چگونه در شبکه تلگرامی عضو شده‌ام. اگر می خواستم کار خلافی انجام دهم خیلی راه‌ها بود که می‌توانستم ولی من هیچ گناهی ندارم. همه دوستانم عکس‌های خود و خانواده‌شان را در پروفایلشان می‌گذارند و هیچکس هم کاری به آنها ندارد ولی مسعود دائم با من بحث می کند و دعوا راه می اندازد. این مرد در پاسخ گفت: من صبح تا شب کار می‌کنم تا زن و بچه‌ام در آسایش باشند اما همسرم هر لحظه سرش با گوشی‌ گرم است و در حال عوض کردن عکس‌ها و دیدن فیلم و حضور در شبکه‌های مجازی است. همین مادر قرار است الگوی دخترمان شود و من بعدها چگونه می‌توانم جلوی دخترم را بگیرم. در گذشته همه یک آلبوم خانوادگی داشتند که هر کسی هم اجازه دیدن آن را نداشت. ولی حالا آلبوم عکس‌های خانوادگی زن و شوهران در معرض تماشای همه است و هر غریبه‌ای می‌تواند به زندگی آدم‌ها سرک بکشد. قاضی با شنیدن اظهارات این زوج آنها را به سازش دعوت کرد تا به خاطر این مسأله زندگی‌شان را خراب نکنند ولی مـــرد حرفش یک کلام بود و می‌خواست زنش را طلاق بدهد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
کوتاه و واقعی مرد با چهره‌ای برافروخته پشت در شعبه 268 دادگاه خانواده ونک به انتظار نشسته بود تا هرچه زودتر به پرونده‌اش رسیدگی شود. دقایقی بعد در حالی که آرام و قرار نداشت همراه زن جوان وارد اتاق شد و هر دو در برابر قاضی نشستند. قاضی حسن عموزادی در حالی که به پرونده روی میزش نگاهی می انداخت از آنها خواست درباره علت طلاق‌شان توضیح دهند. مرد که از عصبانیت سرخ شده بود به قاضی گفت: عکس‌های همسرم در همه گروه‌های تلگرامی پخش شده است و من باید بی‌غیرت باشم که با این شرایط بخواهم زندگی‌ام را با این خانم ادامه دهم. هزار بار گفته بودم در این برنامه‌های اینترنتی عضو نشو و عکست را برای تماشای دیگران در این شبکه‌ها قرار نده ولی هیچ وقت به حرف‌هایم گوش نداد تا اینکه چند روز پیش به طور اتفاقی به گوشی اش پیغام آمد و دیدم که در یک گروه تلگرام عضو شده که به هیچ عنوان در شأن و شخصیت همسرم نبود. از آنجا که عکسش را هم در پروفایلش گذاشته بود بیشتر عصبانی شدم. من کارمند هستم و نمی‌خواهم آبرویم پیش همکارانم برود و عکس زن و بچه‌‌ام در اینترنت پخش شود.بنابراین ترجیح می‌دهم که با این شرایط از زنم جدا شوم تا هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد. زن 38 ساله که تا این لحظه ساکت به حرف‌های همسرش گوش می‌داد قطره‌های اشک چشم‌هایش را پاک کرد و گفت: همسرم بد‌دل است. آقای قاضی من هیچ کار خطایی نکرده‌ام و نمی‌دانم حتی چگونه در شبکه تلگرامی عضو شده‌ام. اگر می خواستم کار خلافی انجام دهم خیلی راه‌ها بود که می‌توانستم ولی من هیچ گناهی ندارم. همه دوستانم عکس‌های خود و خانواده‌شان را در پروفایلشان می‌گذارند و هیچکس هم کاری به آنها ندارد ولی مسعود دائم با من بحث می کند و دعوا راه می اندازد. این مرد در پاسخ گفت: من صبح تا شب کار می‌کنم تا زن و بچه‌ام در آسایش باشند اما همسرم هر لحظه سرش با گوشی‌ گرم است و در حال عوض کردن عکس‌ها و دیدن فیلم و حضور در شبکه‌های مجازی است. همین مادر قرار است الگوی دخترمان شود و من بعدها چگونه می‌توانم جلوی دخترم را بگیرم. در گذشته همه یک آلبوم خانوادگی داشتند که هر کسی هم اجازه دیدن آن را نداشت. ولی حالا آلبوم عکس‌های خانوادگی زن و شوهران در معرض تماشای همه است و هر غریبه‌ای می‌تواند به زندگی آدم‌ها سرک بکشد. قاضی با شنیدن اظهارات این زوج آنها را به سازش دعوت کرد تا به خاطر این مسأله زندگی‌شان را خراب نکنند ولی مـــرد حرفش یک کلام بود و می‌خواست زنش را طلاق بدهد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
زیبا و خواندنی مردی خانه ای زیبا با حیاطی پر از درختان میوه داشت. در همسایگی او مردی حسود منزل داشت و همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و بنحوی او را آزار دهد. همسایه خوب یک روز صبح که خواست از در خانه خارج شود دید یک سطل پر از زباله کنار در است. فهمید که مال مرد حسود همسایه است , پس سطل را تمیز کرد و آن را از میوه های حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. وقتی در را باز کرد مرد میوه های تازه را به او داد و گفت: هرکس آن چیزی رابا دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد @Dastan1224
بسیارمنطقی و دلنشین... سوال یک دختر بچه 8 ساله شیعه از مدیر مدرسه اش؛ باعث شد تمام کارشناسان شبکه های اهل تسنن، هیچ جوابی به جز سکوت، برایش پیدا نکنند 🤷‍♀آقای مدیر مدرسه! ما توی کلاس 24 نفره هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره، به من میگه:خانم! شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه... و بعد به بچه ها میگه: بچه ها! همه باید به حرف مبصر گوش کنید ، تا برگردم... شما میگید پیامبر ص از دنیا رفتند، ولی هیچ کسی را به جانشینی خودشان انتخاب نکردند؟! آیا پیامبر ص ، به اندازه معلم ما ، بلد نبودند یک مبصر و یک جانشین بعد از خودشان تعیین کنند که نظم جامعه اسلامی به هم نریزه ؟! 👨‍🏫مدیر سنّی،به دانش آموزشیعه گفت: برو فردا با ولیّ ات بیا، کارش دارم... دانش آموز رفت و فرداش با دوستش اومد. مدیرگفت: پس چرا ولیّ خودتونیاوردی؟! مگه نگفتم ولیّ خودتو بیار؟ دانش آموز گفت: این ولیِّ منه دیگه... مدیر عصبانی شد و گفت: منظور من از ولیّ، سرپرسته ، پدرته ، رفتی دوستتو با خودت آوردی؟! دانش آموز گفت: نشد دیگه😏 اینجا میگید ولیّ ، یعنی سرپرست... پس چطور وقتی پیامبر ص(روز غدیر) گفتند،این "علی" بعداز من،ولیّ شماست؛ میگید منظور حضرت ص از ولیّ، یعنی دوست؟ @Dastan1224
بسیار زیبا مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسای شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست! !! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است @Dastan1224
༻﷽༺ ‍ عبرت انگیز در مورد (اثر بداخلاقی) یکی از بزرگان اصفهان خدا رحمتش کند معلم علم اخلاق بود و همه رویش حساب می کردند. وی در میان مردم زود عصبانی می شد، ولی در خانه اش را نمی دانم... یادم نمی رود با وجود این که به من لطف داشت، یک وقت چرایی گفتم که به من برگشت و زود هم پشیمان شد! مقداری عصبانی منش و بداخلاق بود، خودش مثل باران گریه می کرد.. می گفت: "شبی در خواب دیدم که مُردم و مرا در قبر گذاشتند، ناگهان سگ سیاهی آمد و بنا بود که همیشه با من باشد!! در همان خواب حس کردم که این سگ سیاه، بداخلاقی های دنیای من است که به این صورت در آمده و تمثُّل پیدا کرده است..." مثل باران گریه می کرد و می گفت: "خیلی ناراحت بودم که حالا چطور می شود...که یک دفعه دیدم آقا امام حسین (علیه السلام) آمدند..." البته بگویم که این آقا با آن که از علمای بزرگ اصفهان بود، اما ارادت خاصی به اهل بیت (علیهم السلام) داشت و در جلسات خصوصی روضه شرکت می کرد و به منبر می رفت و می گفت: "برای این که از روضه خوان های امام حسین محسوب شوم منبر میروم و روضه می‌خوانم" می فرمود: "فهمیدم که برای آن نوکری که به این خاندان داشتم، آقا امام حسین (علیه السلام)به فریادم رسیده، به آقا امام حسین عرض کردم که این سگ چطور می شود؟ فرمودند: من تو را از دستش نجات میدهم...و با اشاره‌ای که به او کردند، رفت. از خواب بیدار شدم. نظیر این قضیه را زیاد داریم..! @Dastan1224
┅┅─⊱✾♡♡✾⊰─┅┅ 📚✍ معنی دار مردی با زنی ازدواج کرد و او را بسیار دوست داشت. سپس همسرش به یک بیماری پوستی جلدی مبتلا شد، زیرا پوست او در حال افتادن بود و در اینجا همسر زیبا احساس کرد که زیبایی خود را از دست داده است اما شوهرش در سفر بود و از ماجرا بوی برده بود. در راه بازگشت تصادفی ساخته گی به وجود آورد و مثلاً بینایی خود را از دست داد و نابینا شد این زوج روز به روز به زندگی زناشویی خود ادامه دادند زن زیبایی خود را از دست می دهد و هر روز بیشترین تغییرات در او ایجاد می شود شوهر به ظاهر نابینا است و چیزی از این ماجرا نمی داند و زندگی آنها با همان درجه از عشق و دوست داشتن ادامه می یابد مرد دیوانه وار عاشق اوست و با او مانند سابق با همسرش با احترام رفتار می کند تا اینکه روزی فرا می رسید همسرش به رحمت الله می رود و از دنیا رخت بر می بندد. شوهر با از دست دادن همسرش به شدت اندوهگین می شود پس از تدفین و خاکسپاری، شوهر برخاسته و محل را تنها ترک می کند مردی او را صدا می زند ابو فلانی.. حالا چگونه تنها راه می روی بعد از دست دان همسرت که همانا او بود که تو را در این دوره راهنمایی و دستگیر تو بود؟ شوهر گفت: من کور نیستم!! تظاهر به نابینایی کردم تا به همسرم آسیبی نرسانم وقتی فهمیدم او این بیماری را دارد، او همسرم بود و می ترسیدم دلیل اذیت و آزار او باشم من در تمام این مدت وانمود کرده بودم که نابینا هستم و من با همان دوست داشتنی که قبل از تصادف نسبت به او داشتم با او رفتار کردم. 💠فایده این داستان همه ما باید وانمود کنیم که نابینا هستیم برای اینکه عیب دیگران را نبینیم، همه ما عیب داریم سعی نکنید به دیگری نشان دهید که کاستی های او را می دانید، او را خجالت زده و دردهای روحی او را افزایش دهید براستی که وفاداری این روزها ارز کمیاب است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
┅┅─⊱✾♡♡✾⊰─┅┅ 📚✍ معنی دار مردی با زنی ازدواج کرد و او را بسیار دوست داشت. سپس همسرش به یک بیماری پوستی جلدی مبتلا شد، زیرا پوست او در حال افتادن بود و در اینجا همسر زیبا احساس کرد که زیبایی خود را از دست داده است اما شوهرش در سفر بود و از ماجرا بوی برده بود. در راه بازگشت تصادفی ساخته گی به وجود آورد و مثلاً بینایی خود را از دست داد و نابینا شد این زوج روز به روز به زندگی زناشویی خود ادامه دادند زن زیبایی خود را از دست می دهد و هر روز بیشترین تغییرات در او ایجاد می شود شوهر به ظاهر نابینا است و چیزی از این ماجرا نمی داند و زندگی آنها با همان درجه از عشق و دوست داشتن ادامه می یابد مرد دیوانه وار عاشق اوست و با او مانند سابق با همسرش با احترام رفتار می کند تا اینکه روزی فرا می رسید همسرش به رحمت الله می رود و از دنیا رخت بر می بندد. شوهر با از دست دادن همسرش به شدت اندوهگین می شود پس از تدفین و خاکسپاری، شوهر برخاسته و محل را تنها ترک می کند مردی او را صدا می زند ابو فلانی.. حالا چگونه تنها راه می روی بعد از دست دان همسرت که همانا او بود که تو را در این دوره راهنمایی و دستگیر تو بود؟ شوهر گفت: من کور نیستم!! تظاهر به نابینایی کردم تا به همسرم آسیبی نرسانم وقتی فهمیدم او این بیماری را دارد، او همسرم بود و می ترسیدم دلیل اذیت و آزار او باشم من در تمام این مدت وانمود کرده بودم که نابینا هستم و من با همان دوست داشتنی که قبل از تصادف نسبت به او داشتم با او رفتار کردم. فایده این داستان همه ما باید وانمود کنیم که نابینا هستیم برای اینکه عیب دیگران را نبینیم، همه ما عیب داریم سعی نکنید به دیگری نشان دهید که کاستی های او را می دانید، او را خجالت زده و دردهای روحی او را افزایش دهید براستی که وفاداری این روزها ارز کمیاب است @Dastan1224
┅┅─⊱✾♡♡✾⊰─┅┅ 📚✍ معنی دار مردی با زنی ازدواج کرد و او را بسیار دوست داشت. سپس همسرش به یک بیماری پوستی جلدی مبتلا شد، زیرا پوست او در حال افتادن بود و در اینجا همسر زیبا احساس کرد که زیبایی خود را از دست داده است اما شوهرش در سفر بود و از ماجرا بوی برده بود. در راه بازگشت تصادفی ساخته گی به وجود آورد و مثلاً بینایی خود را از دست داد و نابینا شد این زوج روز به روز به زندگی زناشویی خود ادامه دادند زن زیبایی خود را از دست می دهد و هر روز بیشترین تغییرات در او ایجاد می شود شوهر به ظاهر نابینا است و چیزی از این ماجرا نمی داند و زندگی آنها با همان درجه از عشق و دوست داشتن ادامه می یابد مرد دیوانه وار عاشق اوست و با او مانند سابق با همسرش با احترام رفتار می کند تا اینکه روزی فرا می رسید همسرش به رحمت الله می رود و از دنیا رخت بر می بندد. شوهر با از دست دادن همسرش به شدت اندوهگین می شود پس از تدفین و خاکسپاری، شوهر برخاسته و محل را تنها ترک می کند مردی او را صدا می زند ابو فلانی.. حالا چگونه تنها راه می روی بعد از دست دان همسرت که همانا او بود که تو را در این دوره راهنمایی و دستگیر تو بود؟ شوهر گفت: من کور نیستم!! تظاهر به نابینایی کردم تا به همسرم آسیبی نرسانم وقتی فهمیدم او این بیماری را دارد، او همسرم بود و می ترسیدم دلیل اذیت و آزار او باشم من در تمام این مدت وانمود کرده بودم که نابینا هستم و من با همان دوست داشتنی که قبل از تصادف نسبت به او داشتم با او رفتار کردم. فایده این داستان همه ما باید وانمود کنیم که نابینا هستیم برای اینکه عیب دیگران را نبینیم، همه ما عیب داریم سعی نکنید به دیگری نشان دهید که کاستی های او را می دانید، او را خجالت زده و دردهای روحی او را افزایش دهید براستی که وفاداری این روزها ارز کمیاب است @Dastan1224