📘#داستانهایبحارالانوار
💠 امتیازهای امامان علیهم السلام
🔹ابوحمزه میگوید:
بارها میشنیدم که امام حسن عسکری با غلامان ترک و رومی و... خود به زبان خودشان صحبت میکنند، من تعجب میکردم و با خود میگفتم:
امام عسکری علیه السلام در مدینه به دنیا آمده، و تا هنگام رحلت پدرش، به جایی مسافرت نکرده است و نزد کسی هم درس زبان نخوانده، پس چگونه به زبانهای گوناگون سخن میگوید؟ در این فکر بودم، که ناگاه حضرت به من متوجه شدند و فرمودند:
🔹«خداوند حجت خود را در همه چیز بر سایر مردم برتری داده، از این رو امامان به همه ی زبانها و نژادها آگاهند و همه ی حوادث و پیش آمدها را میدانند، اگر چنین نبود، بین پیشوایان الهی و سایر مردم فرقی نبود.»
📚بحار ج ۵۰، ص ۲۶۸
@Dastan1224
📘#داستانهایبحارالانوار
عاقبت قرآن خوانِ بی تقوا!
🔹در یکی از شبها امیرالمؤمنین علیه السلام از مسجد کوفه به سوی منزل خود حرکت کرد.
کمیل بن زیاد که از یاران خوب آن حضرت بود امام را همراهی مینمود. گذرشان از کنار خانه مردی افتاد که صدای قرآن خواندنش بلند بود و آیه ۹ سوره زمر را با صدای دلنشین و زیبا میخواند.
🔹کمیل از حال معنوی این مرد بسیار لذت برد و در دل بر او آفرین گفت. بدون آنکه سخنی در زبان بگوید.
حضرت به حال کمیل متوجه شد و رو به او کرد و فرمود:
«ای کمیل! صدای قرآن خواندن او تو را گول نزد زیرا او اهل دوزخ است (چه بسا قرآن خوانی هست که قرآن بر او لعنت میکند) و بزودی آنچه را که گفتم به تو آشکار خواهم کرد!»
کمیل از این مسئله متحیر ماند، نخست اینکه امام علیه السلام به زودی از فکر و نیت او آگاه گشت، دیگر اینکه فرمود: این مرد با آن حال روحانیش اهل دوزخ است.
🔹مدتی گذشت. حادثه گروه خوارج پیش آمد و کارشان به آنجا رسید که در مقابل امیرالمؤمنین ایستادند و علی علیه السلام با آنان جنگید در حالی که حافظ قرآن بودند.
پس از پایان جنگ که سرهای آن طغیان گران کافر بر زمین ریخته بود، امیرالمؤمنین علیه السلام به یکی از سرها اشاره کرد و فرمود:
«ای کمیل! این همان شخصی است که در آن شب قرآن میخواند و از حال او در تعجب فرو رفتی.» آنگاه کمیل حضرت را بوسید و استغفار کرد.
📚بحارالانوار ج ۳۳، ص ۳۹۹.
@Dastan1224
📘#داستانهایبحارالانوار
حدود همسایه
🔹مردی از انصار خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد:
من خانه ای در فلان محل خریدهام و نزدیکترین همسایهام آدمی است که امید خیری از او ندارم و از شرش نیز خاطر جمع نیستم.
🔹رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام، سلمان، اباذر و (راوی میگوید: چهارمی شاید مقداد باشد) دستور فرمود که با صدای بلند در مسجد فریاد زنند که هرکس همسایه اش از آزار او آسوده نباشد، #ایمان ندارد، آنان نیز در مسجد سه بار فرمایش حضرت را با صدای بلند به مردم اعلان کردند.
🔹سپس حضرت با دست اشاره کرد و فرمود:
«چهل خانه از چپ و راست و جلو و عقب همسایه محسوب میشود.»
📚بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۵۲.
@Dastan1224
📘#داستانهایبحارالانوار
💠اخلاق بزرگوارانه امام باقر علیه السلام
🔹روزی یک نفر نصرانی به امام باقر علیه السلام جسارت کرد و گفت:
انت بقر.
حضرت در جواب فرمود:
انأ باقر.
🔹نصرانی گفت:
تو پسر زنی آشپز هستی.
امام علیه السلام فرمود:
آشپزی شغل مادرم است.
🔹نصرانی گفت: تو پسر کنیز سیاهرنگ و بد زبان هستی.
امام باقر علیه السلام فرمود: اگر این لقبهایی که به مادرم دادی راست است خدا او را بیامرزد و اگر دروغ است خدا تو را بیامرزد.
نصرانی وقتی این اخلاق بزرگوارانه را از آن حضرت دید تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد.
📚 بحار ج ۴۶، ص ۲۸۹.
* بقر به معنی گاو ، و باقر به معنی شکافنده است.
@Dastan1224
📘#داستانهایبحارالانوار
💠امام حسین و مرد فقیر
🔹عرب بیابانی نیازمند وارد مدینه شد و پرسید سخیترین و بخشندهترین شخص در این شهر کیست؟
همه امام حسین را نشان دادند.
عرب #امام_حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعری حاجت خود را مطرح کرد.
مضمون قطعه شعری که وی خواند چنین است:
تا حال هر که به تو امید بسته ناامید برنگشته است، هر کس حلقه در تو را حرکت داده، دست خالی از آن در، باز نگشته است. تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده مردمان فاسق بود.
شما خانواده اگر از اول نبودید ما گرفتار آتش دوزخ بودیم.
🔹او اشعارش را میخواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد به خانه برگشت به غلامش فرمود:
از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟
غلام عرض کرد: آری، چهار هزار دینار موجود است.
فرمود: آن پولها را بیاور! کسی آمده که از ما به آن سزاوارتر است.
سپس عبایش را از دوش برداشت و پولها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود:
«این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش میخواهم و نیز من بر تو دلسوز و مهربانم.
اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک میکردم، لکن روزگار با دگرگونیش بر ما جفا کرده، اکنون دست ما خالی و تنگ است.»
امام با این اشعار از او عذرخواهی کرد.
🔹عرب پولها را گرفت و از روی شوق گریه کرد.
امام پرسید: «چرا گریستی شاید احسان ما را کم شمردی؟»
گفت: گریهام برای این است که چگونه این دستهای بخشنده را در بر میگیرد و در زیر خاک میماند.
📚بحار ج ۴۴ص۱۹۹
@Dastan1224
📘#داستانهایبحارالانوار
💠امام حسین و مرد فقیر
🔹عرب بیابانی نیازمند وارد مدینه شد و پرسید سخیترین و بخشندهترین شخص در این شهر کیست؟
همه امام حسین را نشان دادند.
عرب #امام_حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعری حاجت خود را مطرح کرد.
مضمون قطعه شعری که وی خواند چنین است:
تا حال هر که به تو امید بسته ناامید برنگشته است، هر کس حلقه در تو را حرکت داده، دست خالی از آن در، باز نگشته است. تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده مردمان فاسق بود.
شما خانواده اگر از اول نبودید ما گرفتار آتش دوزخ بودیم.
🔹او اشعارش را میخواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد به خانه برگشت به غلامش فرمود:
از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟
غلام عرض کرد:
آری، چهار هزار دینار موجود است.
فرمود:
آن پولها را بیاور! کسی آمده که از ما به آن سزاوارتر است.
سپس عبایش را از دوش برداشت و پولها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود:
«این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش میخواهم و نیز من بر تو دلسوز و مهربانم.
اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک میکردم، لکن روزگار با دگرگونیش بر ما جفا کرده، اکنون دست ما خالی و تنگ است.»
امام با این اشعار از او عذرخواهی کرد.
🔹عرب پولها را گرفت و از روی شوق گریه کرد.
امام پرسید: «چرا گریستی شاید احسان ما را کم شمردی؟»
گفت: گریهام برای این است که چگونه این دستهای بخشنده را در بر میگیرد و در زیر خاک میماند.
📚بحار ج ۴۴ص۱۹۹
📘#داستانهایبحارالانوار
💠امام حسین و مرد فقیر
🔹عرب بیابانی نیازمند وارد مدینه شد و پرسید سخیترین و بخشندهترین شخص در این شهر کیست؟
همه امام حسین را نشان دادند.
عرب #امام_حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعری حاجت خود را مطرح کرد.
مضمون قطعه شعری که وی خواند چنین است:
تا حال هر که به تو امید بسته ناامید برنگشته است، هر کس حلقه در تو را حرکت داده، دست خالی از آن در، باز نگشته است. تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده مردمان فاسق بود.
شما خانواده اگر از اول نبودید ما گرفتار آتش دوزخ بودیم.
🔹او اشعارش را میخواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد به خانه برگشت به غلامش فرمود:
از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟
غلام عرض کرد:
آری، چهار هزار دینار موجود است.
فرمود:
آن پولها را بیاور! کسی آمده که از ما به آن سزاوارتر است.
سپس عبایش را از دوش برداشت و پولها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود:
«این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش میخواهم و نیز من بر تو دلسوز و مهربانم.
اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک میکردم، لکن روزگار با دگرگونیش بر ما جفا کرده، اکنون دست ما خالی و تنگ است.»
امام با این اشعار از او عذرخواهی کرد.
🔹عرب پولها را گرفت و از روی شوق گریه کرد.
امام پرسید: «چرا گریستی شاید احسان ما را کم شمردی؟»
گفت: گریهام برای این است که چگونه این دستهای بخشنده را در بر میگیرد و در زیر خاک میماند.
📚بحار ج ۴۴ص۱۹۹
📘#داستانهایبحارالانوار
💠 احمق ترین احمقها
🔹روزی اصحاب در کنار وجود مقدس پیامبر گرد آمده بودند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به آنها فرمود:
آیا میخواهید به شما از زیرک ترین زیرکها و احمق ترین احمقها خبر دهم؟
همه با اشتیاق عرض کردند: آری.
🔹حضرت فرمود:
زیرک ترین زیرکها کسی است که پیش از مرگ خود را به حساب بکشد و کردار نیک برای پس از مرگ انجام دهد.
و احمق ترین احمقها کسی است که از هوسهای نامشروع پیروی کند و در عین حال از درگاه خدا آروزی آرزوها (بهشتی شدن) را بکند
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
📘#داستانهایبحارالانوار
💠چوب خلال و یک سال معطلی!
🔹احمد پسر حواری میگوید:
آرزو داشتم سلیمان دارانی، یکی از عرفا را در خواب ببینم.
پس از یک سال، او را در خواب دیدم.
به او گفتم:
استاد! خداوند با تو چه کرد؟
گفت:
از جایی میآمدم، قدری هیزم در آنجا دیدم، چوبی به اندازه چوب خلال از آنها برداشتم، نمی دانم خلال کردم یا نه!
اکنون یک سال است که برای حساب همان چوب معطل هستم.
📚بحار، ج ۷، ص ۱۶۱
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
📘#داستانهایبحارالانوار
💠فحش و ناسزاگویی اکیدا ممنوع
🔹نقل میکنند که بین سماعه، صحابهی امام صادق علیه السلام و شتربان او اختلاف پیش آمد و کارشان به بحث و گفتگو کشید.
یکی سماعه میگفت و یکی شتربانش، لحظه به لحظه صدایشان بلند و بلندتر میشد. در میان دعوا ناگهان خشم سماعه شعله ور شد و بر سر شتربانش با کلمات زشت و رکیک فریاد زد. مدتی گذشت، یک روز سماعه به خدمت امام صادق علیه السلام رسید.
🔹حضرت از ماجرای دعوای سماعه و شتربانش باخبر شده بودند.
سماعه را به جهت فحشی که داده بود، سرزنش کردند و فرمودند:
"مبادا به کسی فحش بدهی و یا بر سر کسی فریاد بزنی! "
سماعه گفت: به خدا سوگند این کار به خاطر ستمی بود که او در حق من انجام داده بود و من آغازگر دعوا نبودم.
امام فرمودند: "اگرچه او به تو ظلم کرده بود، تو حق نداشتی به او فحش و ناسزا بگویی!"
📌فحش و دشنام زشت ترین کلمهها و از گناهان بزرگ است، که بر زبان جاری میگردد، باید به شدت از آن پرهیز نمود.
📚بحار: ج ۴۷، ص ۱۲۸
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224
📘#داستانهایبحارالانوار
💠نصیحتهای شیطان!
پس از آن که نوح پیامبر علیه السلام، به قوم گنهکار خود نفرین کرد، خداوند به وسیله ی طوفان همه ی آنها را به هلاکت رساند، شیطان نزد حضرت نوح آمد و گفت:
ای نوح! تو بر گردن من حقی داری، میخواهم آن را ادا کنم.
حضرت نوح فرمود: چه حقی؟ خیلی برایم ناگوار است که تو بر من حقی داشته باشی.
شیطان گفت: همانکه تو بر قومت نفرین کردی و همه ی آنها نابود شدند دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم.
بدین جهت مدتی راحت هستم تا نسل دیگری به وجود آید.
نوح گفت: حالا میخواهی چگونه جبران کنی؟
شیطان گفت:
مرا در سه جا فراموش مکن، چون در آن سه مورد، من به بندگان خدا نزدیکم:
١-هنگامی که خشمگین شدی به یاد من باش.
۲-وقتی که قضاوت میکنی مرا به یادآور.
۳-هنگامی که با زنان بیگانه تنها هستی و هیچکس در آنجا نیست به یاد من باش.
📚 بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۳۱۸.
کانال داستان و پند
☀️@Dastan1224