🌹#داستان_آموزنده_هدف
زنگ كلاس به صدا درآمد؛ در همان 1ساعتونیمی که سر کلاس بودیم چنان برفی باریده بود که در حیاط بزرگ مدرسهیمان 10 سانت برف نشسته بود.
مدیرِ مدرسه برای اینکه در حیاط زمین نخوریم در گوشهای جمعمان کرد و گفت ميخواهيم يک مسابقه بگذاريم! :
چه کسی میتواند ظرف مدت ٢٠ ثانيه از اینور حیاط مستقیم به طرف دیگر حیاط برود طوری که خطی که بر اثر جای پاها روی برفها ایجاد میكند صاف باشد و چپ و راست نشود؟!
همه بچهها دستانشان را بالا بردند! مدیر ده نفر را انتخاب و به صفشان کرد؛ بچهها شروع به رفتن مسير چهل پنجاه متری تا ته حياط كردند.
يكی سریع میدوید! یکی با احتیاط آرام جلوی پایش را نگاه میکرد و میرفت و…
تمام که شد صدای خنده بچهها بلند شد! چند نفر اصلا مسیر را به پایان نرساندند! چند نفر کلا چپ رفته بودند! و چند نفر چپ و راست!
از میان 10 نفر فقط 1نفر مسیر را صاف و مستقیم طی کرده بود و بقیه یا نرسیده بودند و یا منحرف شده بودند.
معلم از دانش آموز پرسید: تو چطور رفتی که مسیر را اینقدر زیبا و صاف طی کردی؟
دانش آموز گفت: تمام بچهها به جلوی پایشان نگاه میکردند تا قدم بعدی را درست بردارند؛ ولی من به هدفی که در انتهای حیاط بود نگاه کردم و چشم از آن بر نمیداشتم و تمام مسیر مستقیم به سوی آن رفتم!
.
مدیر جایزه بسیار خوبی به او داد و رو به بچهها گفت:
بچهها! زندگی کردن در دنیا نیز همینطور دارای زمان و محدود است؛
اگر فقط دنیا را مدنظر قرار دهیم و جلوی پایمان را ببینیم با هر اتفاق و خواستهای به این و آن سو متمایل میشویم و ناگهان میبینیم که زمان ما تمام شده و به مقصد نرسیدهایم!
ولی اگر بدانیم که مقصد ما خدا است و همواره در هر کاری به مقصد نگاه کنیم و دنبال رضایت او باشیم مسیری مستقیم را طی میکنیم که حوادث روزگار نیز نمیتواند ما را از مسیرمان منحرف کند و سرانجام به مقصدی میرسیم که شیرینی آن غیرقابل وصف است.
این دنیا پلی است به دنیای دیگر، بر روی پل
@Dastan1224